بازدیدها: 2
هشتاد و ششمین جلسهی “کانون تحلیلگران سینما” که در روز جمعه ۱۲ بهمنماه ۱۳۸۶ در آگاه فیلم بر پا شد، به نمایش و تحلیل فیلم “مسافران” (بهرام بیضایی) اختصاص داشت. این نشست تخصصی با حضور؛ آقایان “مهندس سید حسین عصاران” و “مهندس دانوش یزدانپناه” و “افشین پویان” برگزار شد. در اینجا توجه شما را جلب میکنم به صحبتهای آقای “مهندس سید حسین عصاران”:
در مورد “مسافران” بهتر است از خود “بیضایی” شروع کنیم. “بیضایی” بدون شک نمادی از یک روشنفکر و یک کارگردان مولف است.
کسی که حدود چهل سال است در فرهنگ این سرزمین حضور فعالانه دارد و همواره در پی مبارزه با جهل و ندانستن و پیگیری دانستن است. در مجلهی “گزارش فیلم” که چند سال قبل چاپ شده بود، در جملهای از ایشان نقل قول شده بود که “از جهل متنفرم” و حقیقتا این جمله در تمام فیلمنامهها، نمایشنامهها، مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان نمود دارد.
“بهرام بیضایی” نمونهی کامل یک سینماگر مولف است و با بیش از ۲۰ نمایشنامه و ۳۰ فیلمنامه، جایگاه رفیعی در هنر نمایش ایران دارد. در نمایشنامهها و فیلمنامههای بیضایی ردپایی از دغدغههای همیشگی ایشان را میتوان یافت. اگرچه بعضی از آنها اجرا نشده و یا بهصورت فیلم در نیامده است، اما در معرض نقد قرار گرفت. حتی خواندن فیلمنامههای اجرا نشدهی ایشان هم لذتبخش است.
***
در مورد مبارزه با جهل باید بگویم این، در واقع جنگ است، یعنی حتی از تنفر هم گذشته است. دیروز مصاحبهای در خبرگزاریها چاپ شده بود که ایشان در مورد سینمای فرهنگی گفته بودند “من هیچ انتظاری ندارم فقط به این شرایط معترضام”.
اگر برای کشف حقیقت دو وجه قائل باشیم، یک وجه رفتن به سمت دانستن و دیگری مبارزه با جهل است.
اصالت دانش در نزد ایشان در این است که ما چه هستیم، چه میتوانیم یاد بگیریم، هویتمان چیست و در چه شرایطی داریم زندگی میکنیم. این بحثی است که در جلسهی فیلم کلاغ” با عنوان “دغدغهی هویت در سینمای “بیضایی” بحث کردیم.
اما این سکه، یک روی دیگر هم میتواند داشته باشد.
مبارزه با ندانستن و جهل. اگر روی اول را به “شناخت” تاویل کنیم، در مقابل آن، روی دیگر این است که آیا این چیزی که به ما رسیده و آن چیزی که فکر میکنیم “اصل” است، درست است یا نه، که میتوان آنرا “بازشناخت” نامید.
صحبت امروز من در مورد بازشناختی است که “بیضایی” دارد. معروف است “بیضایی” به اسطوره علاقه دارد. اما این نگاه کاملا خاص ایشان است مثلا اسطورهی”آرش”، آرش “سیاوش کسرایی” به این صورت است که، “آرش” همان قهرمانی است که از دل مردم بیرون میآید و تمام هویت لگدمالشدهی فرهنگی و ناسیونالیستی را به دوش میکشد و در نهایت جبران میکند و هویت” مردم \ملت” را دوباره به آنها برمیگرداند.بهطور خلاصه از آرش قهرمان ساخته میشود.
اما در “آرش” “بهرام بیضایی”، اگر خوانده باشید، متوجه میشوید که “آرش” انسانی است که خودش بسیار مشکل دارد و این مردم هستند که “آرش” را بزرگ کردهاند و “آرش” اصلا این کار را نکرده است و این مردم هستند که ندانسته برای خودشان قهرمان درست کردهاند. این قضیه را در بیشتر فیلمها و نمایشنامههای “بیضایی” میشود دید.
در یکی از نمایشنامههای ایشان بهنام “ماجرای مطبوعاتی آقای اسراری”، ظاهرا یک نویسنده و مقالهنویسی است که بسیار مشهور شده و نوشتههایش در روزنامهها گل کرده و جامعه او را بهعنوان یکی از بهترین روشنفکران میشناسد. اما وقتی داستان را پیگیری میکنیم، میبینیم که در واقع این آبدارچی آن رسانه است که این مقالهها را مینویسد، و آقای اسراری از او سوء استفاده میکند. و یا در فیلم “غریبه و مه” شوهر “عاطفه”، در تمام آن روستایی که کنار دریا وجود دارد بهعنوان قهرمان شناخته شده است و نقل شده که او رفته دریا، با دریا جنگیده و غرق شده و از بین رفته است و آن جامعهی کوچک روستا برای او احترام زیادی قائل هستند و به یک قهرمان شباهت دارد. اما در اواسط فیلم میبینیم که او شخصیتی بسیار ترسو است و در گوشهای از روستا پنهان شده و توانایی رجوع به روستا را ندارد و آنقدر ضعیف است که در نبردی ساده میمیرد.
اما در دو فیلم “بهرام بیضایی” یعنی “مرگ یزدگرد” و “مسافران” این قضیه بسیار نمود دارد.
بدون شک دو اسطوره در ذهنمان ثابت شدهاند که همواره وجود دارند، از بین نمیروند. “مرگ و تاریخ”. “تاریخ” چیزی است که به ما رسیده، از بین نمیرود و همواره در ذهن ما وجود دارد. “بیضایی” در مورد “مرگ یزدگرد” میگوید: “من بچه که بودم معلم سر کلاس گفت: آسیابان به طمع زر و پول یزدگرد را کشت و فرار کرد. من از بچگی برایم سوال بود که بدانم چهطور میشود آسیابان بگوید من کشتم، آنهم به طمع زر. شاید این دروغ باشد. این خبر چطور به ما رسیده ،راوی این کیست”.
“مرگ یزدگرد” را از روی این نمایشنامه میسازد و طوری ساخته میشود که فکر میکنیم معلوم نیست “تاریخ” در واقع چه بوده است. چیزی است که دیگران برایما نوشتهاند. شاید اصلا این چیزی که به ما رسیده، درست نباشد. بنابراین باید با “بازشناخت” آنرا تحلیل کنیم این “تاریخ” و “هویت” که به ما رسیده، یعنی همان چیزی که بهعنوان سند رسمی است، معتبر است یا نه.
اما در “مسافران” که فیلم امروز بود، ما به راحتی با مسئلهی مرگ برخورد میکنیم. یعنی اینجا مرگ درهم میشکند. ما اگر بخواهیم، مرگ را هم میتوانیم تغییر بدهیم و آنرا به زندگی تبدیل کنیم و این کار را با “شناخت مجدد” و “تغییر نگاه” انجام میدهیم.
ما براساس ارادهی خودمان میتوانیم این تغییرات را ایجاد کنیم. بهنظر من فیلم آنقدر گسترده و زیبا است که من هرگونه تفسیری را به تقلیل دادن آن بیشتر شباهت میدهم. یعنی هم برداشت سیاسی میشود از آن کرد و هم اجتماعی. ولی بهنظر من، اگر بخواهیم به هر کدام از این وجوه بپردازیم، تحلیل این فیلم را تقلیل دادهایم.
مسئلهی تقابل بین مرگ و زندگی که به نظر من تم اصلی است در این فیلم نمود زیادی دارد. داستان خیلی ساده است قرار است عروسی برگزار شود. و خانوادهای از یک شهر دیگر میآیند که به عروسی برسند ولی تصادف میکنند و طبیعتا عروسی به عزا تبدیل میشود.
میبینید که داستان بسیار ساده است. اما چیزی که مهم است، “تقابل مرگ و زندگی” است. عروسی که تبدیل به عزا خواهد شد. که در واقع همان تقابل دو وجه مخالف، یعنی در زمان توفق “مرگ”، “زندگی” و در زمان حضور “زندگی”، “مرگ” است. در روایت داستان این دو روی سکه در هم تنیده میشوند و در زمان حضور و روایت یکی، دیگری بهصورت “درونی” و پنهان حاضر میشود و بر روایت آن دخالت میکند.
ما اولین بار اگر میینیم که خانواده با شور و شعف به سمت عروسی میروند، بسیار شادند. آینه نشان پیوند و باروری است و از طبیعت الهام میگیرد. این روایت “زندگی” است.
اما “نهاد انسان” بهعنوان نیروی پیش برنده داستان در روایت دخالت میکند. اینها مرگی که در وجود همه هست را به همراه دارند، مهتاب میگوید “ما میرویم به تهران اما به تهران نمیرسیم و همه میمیریم”. بنابراین بلافاصله این نهاد و درون خودشان را به بیننده منتقل میکنند و ما از همانجا می فهمیم که قرار است با این دو وجه سر کنیم. یعنی “زندگی” و “مرگ” با هم تا انتهای فیلم در کشمکش هستند. اگر دقت کنید، موسیقی ابتدای فیلم، توامان “مرگ” و “زندگی” است. زندگی و مرگ توام با هم دارند حرکت میکنند و این تقابل در سرتاسر فیلم جریان دارد.
اینجاست که خانم بزرگ با اصراری که دارد مرگ را قبول نمیکند، و نهایتا باعث میشود که “زندگی” بر “مرگ” پیروز شود و نماد آینه به خانواده برگردد.
***
سکانسی در این فیلم داریم به نام “سکانس گورستان” که رفتهاند سر قبر کسانی که تصادف کردهاند. به نظر من این سکانس اضافی است البته نه اشتباه، چون در مورد “بیضایی” نمیشود گفت اشتباه. به این معنا که ما صحنهی تصادف را نمیبینیم که البته اگر “بیضایی” میخواست صحنهی تصادف را بسازد مطمئنا میتوانست. اما لازم بوده که تصادف دیده نشود. چون از یک طرف ما این قضیه را اعتقاد داریم که خانم بزرگ میگوید اینها نمردهاند. بنابراین در این تقابل مرگ و زندگی هیچ سندیتی نباید از مرگ وجود داشته باشد. اما صحنهی قبرستان تجسم و عینیت بخشیدن به مرگ است و به نظر من این قسمت اگر نمیبود خیلی بهتر بود و در خط درام فیلم هم آنچنان کارکردی ندارد و فقط میبینیم که خانم بزرگ دورتر از آن هیات عزا ایستاده است.
***
در مورد اینکه پرسیدید چرا در صحنهی تصادف از آینه خبری نبود و آنرا پیدا نکردند، باید بگویم، ما باید به نوع نگاه به سینمای یک کارگردان آشنا باشیم، مخصوصا از نوع مولف آن. مسلما با پیشینه به سراغ یک فیلم رفتن اصولا خیلی به نفع تماشاگر است. شما آمدهاید سالن، فیلم “بیضایی” را ببینید و اگر با دیدگاه رئالیستی بخواهید این فیلم را تحلیل کنید نمیشود، سینمای “بیضایی” را درک کرد. با دید رئالیستی شاید همهی موارد این فیلم غیرمنطقی بهنظر بیاید .مثلا این که آنها در همان روز تصادف میکنند و همان روز خبر در روزنامه چاپ میشود و در همان روز دفن میشوند، همان روز میروند سر قبرهایشان و همان روز مراسم عزا میگیرند و میروند سمساری و خلاصه همهی این ها با نگاه رئال شاید غیرمنطقی باشد و باعث میشود ما از فیلمهای او لذت نبریم. سینمای “بیضایی” و حرکت بازیگرانش اینطور است. او اینطور میبیند و در دیالوگنویسیاش هم همینطور است.
در دیالوگنویسی میبینید که همواره حضور “بیضایی” وجود دارد. آن صحنهای که داماد برای عروس گل پرت میکند مشخص است که این دیالوگها قبلا تمرین شده و در دهان این انسانها گذاشته شده است یعنی حضور “بیضایی” در دیالوگها و در نوع حرکتها حس میشود.
***
در سینمای ایران موسیقی خوب کم داریم زیرا اکثرا صحنه را توصیف میکند، بهنحوی که بیشتر نگاه تزیینی به موسیقی فیلم حاکم است. اما چند نمونه مناسب از موسیقی فیلم در سینمای “بیضایی” یافت میشود مانند”مرگ یزدگرد” و “شاید وقتی دیگر” و “مسافران”. البته در بقیهی فیلمهایش سعی میکند از موسیقی انتخابی و “”originalاستفاده میکند و موسیقی محلی برای صحنهها میگذارد. مثل “باشو غریبهی کوچک” و “غریبه و مه” اما آثار “بابک بیات” برای “بیضایی” متفاوت است. در “مرگ یزدگرد” که مربوط به ایران باستان است، ما موسیقی متفاوتی داریم و آن آواهای انسانی است که گویی از بطن تاریخ به ما خبر میدهند. اما در “مسافران” و “شاید وقتی دیگر” خواستهی “بیضایی” از “بیات” این بوده که به درون انسانها برود و موسیقی درونی انسانها را تصنیف کند.
در این فیلم موسیقی “مسافران” یک شخصیت بسیار مهم است. یعنی اگر دقت کنید آن ملودی که در آخر بهعنوان نمادی از زندگی است، ملودی شاد و عروسکی است که استاد از “علی کوچولو” شروع کرد و در این نوع موسیقی به مهارت رسید. در “ساحره” هم اینرا داشتیم، این نوا از طریق “ماهرخ” در تمام فیلم زمزمه میشود- مانند وقتیکه دارد لیلی میکند – که میشود گفت رابطه “ماهرخ” و “هما روستا” و تلهپاتیای که با هم دارند است. در انتها، اجرای این تلهپاتی و موسیقی از حضور شخصیتها در بطن زندگی آنها خبر میدهد که با این موسیقی بیان میشود.
***
اینکه بازیگران از همان اول خودشان را معرفی میکنند. “بیضایی” در خیلی از کارهای دیگرش هم همین کار را میکند این در میان گذاشتن درونیات با داستان است که اشاره شد. قصه دارد به سمت عروسی میرود و قسمت پنهان آن مرگ است و اینها میآیند با فاصلهگذاری این را با بیننده در میان میگذارند.
***
یک نکتهی دیگر هم در مورد “بهرام بیضایی” باید بگویم این است که ما فیلم “مسافران” را که دیدیم، آگهیهای روزنامه را در مورد مرگ قبول نکرد و از زندگی ستایش کرد و امیدوار بود که زندگی ادامه دارد. اما نمیدانم چه شرایطی برای ایشان پیش آمد که در “کارگاه افرا” که دو سه روز بیشتر از اجرای آن نمانده، یک جملهای دارد که من حیفم میآید آن جمله را نگویم “چه روزگار تلخی است که تنها واقعیات بیتردید صفحهی ترحیم روزنامههاست”.
***
فیلمنامهها و نمایشنامههای “بیضایی” از خیلی از کتاب ها و داستانهایی که معروف است جذابتر است و خواندن آن نه تنها آدم را خسته نمیکند بلکه لذتبخش است. و شمارهی ۱۲۵ مجلهی گزارش فیلم با همان تیتر معروف “از جهل متنفرم” که قابل دسترس هم هست و در کتابخانهها هم میشد پیدا کرد، یک گزارش مفصل دارد که خانم “نوشابه امیری” با “بهرام بیضایی” گفتوگو کرده است که بسیار هم چالشی است و همینطور میزگرد خیلی جالبی هم دارد که آقای “رضا درستکار” و مرحوم “بهاری” و آقای “امیر پوریا” در مورد سینمای “بیضایی بحث میکنند و چون دو نفر مخالف هستند و دو نفر موافق است گزارش خیلی جالبی است که پیشنهاد میکنم اینها را حتما بخوانید.
ارسال: ۱۷ مهر ۱۳۸۷
با سپاس از آقای “جابر قاسمعلی ” که یاداشت زیر را برایمان ایمیل کردند:
سلام. در ارتباط با نقد فیلم مسافران لازم است نکتهای را به اطلاع شما برسانم. میزگردی که در ماهنامه فیلم نگار تشکیل شد از افراد زیر تشکیل شده بود: مرحوم مسعود بهاری، جابر قاسمعلی، امیر پوریا …. ممنونم