• جواد اسحاقیان:
گزاره های مدرنیستی در داستان کوتاه به دزدی رفته ها

محتویات

  • ۱ دزدی رفته ها
  • ۲ ۱٫ داستان مدرن، کلیشه شکن است:
  • ۳ ۲٫ داستان مدرن، دیدی تصویری دارد:
  • ۴ ۳٫ داستان مدرن ، ثبت حرکات ذهنی است:
  • ۵ ۴٫ در داستان مدرن ، بیرون بازتابی از درون شخصیت است:
  • ۶ ۵٫ هماهنگی میان ساختمان داستان مدرن و محتوا:
  • ۷ ۶٫ داستان مدرن، زبانی متشخص دارد:
  • ۸ پانویس
  • ۹ منابع :
جواد اسحاقیان
جواد اسحاقیان

دزدی رفته ها

داستان کوتاه به دزدی رفته ها نخستین داستان “ابراهیم گلستان” (۱۳۰۱) است که در سال ۱۳۲۶ نوشته و در ۱۳۲۸ با شش داستان کوتاه دیگر با عنوان آذر ، ماه آخر پاییز منتشر کرده و اکنون به چاپ چهارم رسیده است. در مورد این داستان تا کنون ، هیچ گونه تحلیلی نوشته نشده و کسانی هم که در باره ی این مجموعه چیزی نوشته اند ، به سراغ داستان هایی رفته اند که به اعتبار جهت گیری اجتماعی ـ انتقادی، برجسته تر تشخیص داده اند ؛ مانند “حسن عابدینی” که بر داستان آذر، ماه آخر پاییز تأکید ورزیده و با صدور این حکم کلی که:

“تمام داستان های اولین مجموعه ی ابراهیم گلستان از طریق نشان دادن تردیدها و تشویش های ذهنی، با نوعی واخوردگی و یأس پایان می یابد ” (عابدینی، ج ۱ ، ۱۸۷).

بر این نکته چشم می پوشد که اتفاقا ً داستان به دزدی رفته ها هنگامی نوشته شده که نویسنده نسبت به حزب ، هنوز خوشبین ، امیدوار و وفادار بوده و به همین دلیل آن را نخستین بار در ماهنامه ی مردم ارگان حزب انتشار داده است ( محدثه) . ما سپس به جهت گیری مردمی این داستان اشاره خواهیم کرد . این اشاره ی گذرای ” جمال میرصادقی ” در دانشنامه ی ایرانیکا که :

“برخلاف بیش تر نویسندگان نوین ایران ، وی چندان وقعی به موضوعات فقر و تنگدستی نمی نهد ” ( متین ۹۷ ) .

نیز دست کم در مورد داستانی که مورد خوانش ماست ، مصداق ندارد و ” گلستان ” در به دزدی رفته ها با همه ی ” کلفت ” ها و اجاره نشینانی همدردی می کند که یا مورد تجاوز پسر ارباب قرار گرفته اند ، یا شب هنگام پیش از خوابیدن دغدغه ی پرداخت اجاره بها و هزینه ی روزانه ی خود را دارند . نویسنده در سال ۱۳۲۶ به حزب خود همچنان وفادار است و در نشریاتی چون رهبر و مردم هم مقاله می نویسد و هم به عنوان عکاس این نشریات ، فعالیت عکاسی دارد ( ویکی پدیا) ؛ فعالیتی که سپس گسترش و تعمیق یافته از او چهره ای سینماگر می سازد .

“هوشنگ گلشیری ” در مصاحبه ای به درستی ، نویسندگان را به دو گروه بخش می کند : نخست ، نویسندگانی که ” غریزی نویس ” هستند مانند “ساعدی” و دوم ، نویسندگان ” آگاه به تکنیک ” ، مثل هدایت ، گلستان و خودش ( تندرو ۳۲۹) . داستان کوتاه به دزدی رفته ها با آن که نخستین داستان از اولین مجموعه های داستانی ” گلستان ” است و سخت مورد بی مهری منتقدان قرار گرفته ، اثری مدرن است . اگر از ” هدایت ” بگذریم ـ که در فرم و محتوا ، تأثیرگذارترین نویسنده ی ادبیات داستانی معاصر ماست ـ دومین شخصیت تأثیرگذار بر ادبیات داستانی ، بی گمان ” گلستان ” و پس از او ” بهـرام صادقی ” و سرانجام ” گلشیری ” است و تأثیر ” گلستان ” بر ” گلشیری ” حتمی . مقاله ی کنونی ، کوششی برای کشف شگردهای روایی مدرن در این داستان کوتاه است .

  • * *

“بیتا آگرِل” ۱ در مقاله ی راهبردی خود با عنوان رئالیسم شگرف و داستان کوتاه مدرنیستی ۲ ، مهم ترین نکته را در داستان کوتاه امروز ، فاصله گرفتن از رئالیسم قرن نوزدهم می داند ـ که به درازنویسی متمایل بود ـ و نزدیکی بیش تر به شگردهای امپرسیونیستی و مدرنیستی که گرایش به کوتاهی اثر و در مقابل ، تأثیرگذاری بیش تر دارد و می افزاید :

۱٫ Beata Agrell 2. Weird Realism and the Modernist Short Story

“داستان کوتاه مدرنیستی به عنوان یک نوع ادبی ، حتی به شعر و درام نزدیک تر است تا دیگر انواع داستان منثور از نوع رمان ” ( آگرل ۹۶-۸۱) .

قراین متعدد نشان می دهد که داستان کوتاه مورد بررسی ما به اعتبار سازه های داستانی با رئالیسم چیره بر داستان های کوتاه ” هدایت ” ، ” بزرگ علوی ” و ” آل احمد ” در سال ۱۳۲۶ متفاوت و شگردهای داستان مدرن در آن آشکارتر است . آنچه این داستان را از دیگر داستان های رایج آن روزگار متمایز می کند ، ” نگاه متفاوت ” نویسنده به داستان و انتظاراتی است که از این ” نوع ادبی ” دارد . نکته ی غریب در داستان نویسی او این است که چگونه می توان هم رئالیستی اندیشید و هم مدرنیستی نوشت . تنها کافی است داستان مورد اشاره را با مجموعه داستان کوتاه از رنجی که می بریم ( ۱۳۲۶) ” آل احمد ” مقایسه کرد . ” جلال آل احمد ” در مقاله ی مثلا ً شرح احوالات تصریح می کند که این مجموعه داستان را هنگامی که مسئول چاپخانه ی حزب بوده و با استفاده از امکانات مطبوعاتی آن حزب چاپ کرده است ( آل احمد ۷۳) . مجموعه داستان های ” آل احمد ” به سبک ” رئالیسم سوسیالیستی ” و شیوه ی رسمی و رایج ادبیات آن روز حزب کمونیست اتحاد شوروی نوشته شده و داستان کوتاه به دزدی رفته ها ی ” گلستان ” ـ با آن که در ماهنامه ی مردم همان حزب انتشار یافته ـ نه رئالیستی سنتی است و نه هرگز ” رئالیسم سوسیالیستی ” ، آن هم از نوع حزبی اش . با آن که در داستان کوتاه مورد نظر ما ناهمواری هایی هست ، نشانه های امپرسیونیستی و مدرنیستی آن اندک نیست . می کوشیم هنجارهای چیره بر این نمودها را برشماریم :

۱٫ داستان مدرن، کلیشه شکن است:

“جمال میرصادقی” پس از آوردن نمونه هایی از داستان مدّ و مِه ” گلستان” به سبک خاص وی اشاره کرده می نویسد :

“نویسنده برای دستیابی به سبک ویژه ی خود باید مدام با کلمه سر و کله بزند و نوشته های خود را از شرّ جمله های کلیشه ای ، مجردات، مفاهیم کلّی و عبارات مستعمل نجات بدهد و عین حال ، واژه یا جمله ای را که منظور او را بهتر ادا می کند به کار ببرد و از زبان ژورنالیستی و اداری و به کار بردن اصطلاحات و تعبیرات سست و سبک خــــودداری کند ” ( میر صادقی ۵۰۵) .

شخصیت اصلی داستان به دزدی رفته ها ، دختر کلفتی به نام ” زینب ” است که می پندارد یکی از دو کارگری که برای تعمیر ناودان خانه آمده اند ، در شیروانی خانه پنهان شده و برای دزدی یا آسیب رساندن به اعضای خانه یا او ، شبانه از پنهانگاه خود بیرون خواهد آمد . ” زینب ” در این داستان ، تبلور هراس ، بدبختی و مظلومیت است . اگر ترس از تاریکی را بر صداهای وحشت انگیز باد و هراس از آمدن دزد ، تنهایی و بی پناهی او بیفزاییم ، می توانیم تصویر شفاف تری از درون ناآرام او داشته باشیم . به بخش دوم این عبارت دقت کنیم که تازگی دارد و چنین تصویری از باد و طوفان تا کنون نخوانده ایم :

“بیرون ، باد غوغا از سرگرفته بود ؛ مثل این که بخواهد خانه ها را از جا بردارد . همه ی صداهای دنیا پشت در خانه ی او توی هم پیچ می خوردند و دور یکدیگر می گردیدند ” ( گلستان ۱۷ ) .

اینک به این عبارت دقت کنیم که ” زینب ” در حال اندیشیدن به خویش است :

“مرغ حق از درخت های نزدیک بال گرفته و از میان آسمان و تکه های ابر غرقه ی مهتاب ، سوی دوردستِ پراسرار پر زده بود . سایه ها نیز بر جای مانده بودند و او همچنان به نردبان فرسوده و مستعمل ، به زندگی مکیده و در راه دیگران تباه و ساییده شده ی خویش و به سایه های بی رفتار ، به رنج ها و ندانستنی های خویش ، به آنچه که از وجودش کنده شده و در کنار وجودش نقش زمین شده بود ، نگاه می کرد ” (ص۲۰) .

اسنادهای مجازی ای چون ” مکیده ” و ” ساییده ” شدن زندگی ، ” سایه های بی رفتار ” و نگاه کردن به آنچه از وی ” کنده ” و ” نقش زمین ” شده ، تازگی دارد . اینک به این عبارت دقت کنیم که چگونه در آن سوی تعبیرات تازه ، ذهنیتی بدیع و تجربی هست . ” زینب ” می خواهد بخوابد اما هراس از آمدن دزد ، او را بیدار نگه داشته است :

“به لحاف خویش نظر افکند : سربی رنگ ، چرک ، با لبه های سربی رنگ تر ، چرک تر . بعد خودش را می دید که هفته ای دوبار ملافه ی دیگران را می شوید . سال های گذشته اش پشت سرِ هم ایستاده بودند . همه محو . همه بی ملافه و یک لحاف چرک و چَلم روی همه کشیده شده بود ” (ص۲۵) .

ساختن و اسناد صفت سنجشی برتر ” سربی رنگ تر ” به لبه های لحاف ، اسناد ” ایستادن پشت سرِ هم ” به ” سالیان عمر شخصیت ” ، اِسناد ” بی ملافگی ” به ” سالیان عمر ” و ” کشیده شدن لحاف چرک ” روی ” گذشته ی او ” از جمله اسنادهای مجازی است که تنها یک نویسنده ی سنت ستیز و کلیشه شکن می تواند به کار برد . این داستان ، سرشار از چنین هنجارشکنی هایی است و می توان نمونه های دیگری نیز آورد که نوشته را به درازا می کشد . با این همه ، نباید پنهان کرد که هر نویسنده ی کلیشه شکن و نوپردازی در کشاکش خود با آنچه سنتی است ، کوتاهی هایی نیز خواهد داشت ؛ با وجود این ، این گونه ناهمواری ها طبیعی است . همین کوتاهی ها و خطاهای اندک است که برخی خوانندگان را گمراه ساخته ، حکم به غیرهنری بودن کل اثر داده اند . خواننده ای از سرِ شتابزدگی نوشته است :

“بیش تر این داستان های کوتاه ، تمرین و سیاه مشقی بیش نیست ؛ غیر از داستان آذر ، ماه آخر پاییز که استثنائا ً داستان خوبی است و اشکالات زبانی و تکنیکی دیگر داستان ها را ندارد ” ( قاف) .

“کلیشه شکنی ” در این داستان ، نمودهای دیگری نیز دارد . یکی از نمودها ، بی باوری نویسنده به” تیپ سازی ” است . در رئالیسم سنتی ، نویسنده گرایش آشکاری به خلق شخصیت هایی دارد که تلفیقی از خصلت های ” عام ” و در عین حال ” خاص ” باشند . هیچ یک از شخصیت های داستان ” گلستان ” خصلت های تیپیک ندارند . ” زینب ” با آن که در خانه ی اغیار ” کلفتی ” می کند ، ضرورتا ً از ” آقا ” و ” خانم ” خود ناخشنود نیست و به هنگام داوری در رفتار آنان با خود می گوید : ” این ها باهات خوبن ” (۲۵) . در حالی که معمولا ً ” کلفت ها ” همیشه دو قورت و نیمشان باقی است . با آن که یک بار از این دو کتک خورده است ، در شکسته شدن قوری قشنگ ، ” خودش ” را مقصر می داند و خود را به خاطر خطایی که کرده ، سرزنش می کند : ” می خواستی بد کار نکنی . می خواستی نشکنیش ” (۲۶) . ” آقا ” و ” خانم ” نیز رفتاری دلسوزانه با او دارند و صرفا ً به این دلیل که نان او را می دهند ، مثل اربابان در داستان های سنتی ضرورتا ً بدجنس نیستند و به او در ترسش از دزد ، حق داده ، بر او رحمت می برند . یک بار ” آقا ” می گوید : ” خوب می ترسه بدبخت . ” یا ” شاید هم راست بگه ” (۱۵) . و این ، در حالی است که در داستان های رئالیستی ضعیف ، معمولا ً ” آقا ” ها و ” ارباب ” ها ذاتا ً ظالم و بدذات معرفی می شوند . در این داستان برعکس ، یک بار هم ” خانم ” از شوهر می خواهد تا او را پیش صاحب خانه برده ، از نگرانی دورش کند :

“بلند شو ببرش پایین از صاحب خونه بپرس نردبون چطور شده ؟ ” (همان)

گونه ی دیگر ” کلیشه شکنی ” در پایان بندی ناگهانی ، مبهم و پرسش برانگیز داستان است . این شگرد روایی در ادبیات داستانی ما ، بی پیشینه است و به احتمال زیاد نتیجه ی آشنایی نویسنده با ادبیات داستانی آمریکا به ویژه پایان بندی غافلگیرکننده داستان های کوتاه ” او ، هِنری ” ۱ است . مثلا ً در آخرین برگ ۲ خواننده در آغاز داستان انتظار دارد که ” جانسی ” ۳ ـ که به سینه پهلو مبتلاست ـ بمیرد اما در پایان ، آقای ” برمان ” ۴ می میرد اما ” جانسی ” زنده می ماند . او با نقاشی کردن ” آخرین برگ ” به زنده ماندن ” جانسی ” کمک می کند ( نیازی ۱۵۸ ) .

در داستان مورد بررسی ما ، در حالی که صداهایی مشکوک از شیروانی به گوش زن و شوهر رسیده ، چرا دزد جوان از پایین با نردبان بالا آمده ؟ آیا به واقع هدف مرد جوان ، دزدیدن داشته های صاحب خانه و مستأجران است یا نسبت به دو کلفت ، نیتی در سر دارد ؟ و اگر چنین است ، کدام را برگزیده ؟ آیا ممکن است ” سکینه ” با خندیدن های خود ، دزد را به طمع انداخته باشد یا خنده ی او ، به طعن و طنز بوده است ؟ آیا عنوان به دزدی رفته ها مجازاً به علاقه ی ” ما سیکون ” به کسانی اشاره دارد که قرار است مورد سرقت قرار گیرند یا برعکس قرار است ” کلفت ” ها مورد دستبرد واقع شوند ؟ آیا این عنوان به ” زینب ” اشاره ندارد که یک بار مورد سوء قصد پسر ارباب قرار گرفته و اینک دیگربار سوژه ، قرار گرفته است ؟ آیا ” به دزدی رفته ها ” به معنی کسانی است که به دزدی رفته اند .

در برخورد نویسنده با ” زاویه ی دید ” هم گونه ای کلیشه شکنی هست . او هیچ گاه خود به نقل پندار ، گفتار و کردار کسان داستان نمی پردازد . نقش او اندک و محدود به پیوند میان رخدادها و توصیف بیرونی داستان است و ترجیح می دهد که قول و فعل شخصیت ها را به خود آنان واگذارد و از هر گونه داوری در کار آنان ، خودداری کند . به نظر می رسد که چنین شگردی از حرفه ی عکاسی او متأثر باشد ، زیرا عکاس ، جز انتخاب زاویه ی دید محیط ، کاری ندارد . گفت و شنودهای شخصیت ها با خود و دیگران و کنش های آنان به اشاره ی عکاس گفته یا انجام نمی شود . عکاس برخلاف نقاش ، بیرون و موضوع کار خود را دستکاری نمی کند و جنبه ی عینی کارش ، از داوری خالق آن ایمن می ماند . خواننده آنچه را از وصف ظاهر و باطن کسان داستان هست ، از رهگذر دید و قول و داوری دیگر شخصیت ها می خواند . غیبت راوی یا حضور اندک و گهگاهی او ، به دوربین مخفی شباهت دارد که کسان داستان آن را نمی بینند اما پیوسته با آنان حرکت می کند و عکس می گیرد . به عنوان نمونه به این عبارت دقت کنیم که همه چیز در ذهن ” خانم ” خانه می گذرد و از رهگذر اوست که خواننده با دزد احتمالی ، فضاسازی ، کسان داستان و داوری در موردشان آشنا می شود :

“در اندیشه اش می دید : دو نفر نردبان را بالا می آورند . یکی سرِ نردبان را گرفته و یکی هم دنبال آن را . یکی از آن ها با صورت آفتاب خورده . . . چهل ساله است ؟ پنجاه ساله است ؟ با کلاه نمدی چرکین . همچو که در خم پله نردبان را چرخ دادند ، بالا آمدند . به او سلام می کنند . دیگری جوان است . بیست سال دارد ؟ اوه ، چه پاره پوره ! با وصله های ناجور روی شلوارش . . . علی می گه صاحب خونه گفته یکی . صاحب خونه غلط می کنه . یکی ؟ دو نفر . آها چراغ را خاموش کرد . بدبخت خسته س . یکی ؟ دو نفر . خودم دیدم دو نفر . پیره مرد نفس می زند و پایین می رود . . . لابد اون هم دستش توی این کاره . . . چه موش مرده ! چرا من نفهمیدم ؟ چرا همون وقت نفهمیدم ؟ پس اون یکی دیگه ؟ . . . اوه ! قلدر پاره پوره . وصله های روی شلوارش و روی نیم تنه اش . اون کجاس ؟ و بعد ترسان و بلند ، شوهر خود را صدا زد : علی ، علی” (۲۲ـ۲۱) .

پیداست که نویسنده از سرِ آگاهی به سنت شکنی در هنجارهای داستان نویسی پرداخته است . آنچه در آن بی گمان باید بود ، باور نویسنده به ” تجربه ی فردی ” او در نوشتن در همان نخستین داستانی است که خلق کرده . او در مصاحبه ای با ” مسعود بهنود ” در لندن ، به مدرنیسم و بی اعتنایی خویش به داوری دیگران در کار هنری خود اشاره ای آشکار دارد :

” من تمام این چیزایی که نوشتم . . . برای خودم بود . اگر خودمو راضی می کردم ، کافی بود . برای این که فلان کس راضی بشه ، این کارو ۱٫ O ‘ Henry 2. The Last Leaf 3. Johnsy 4. Behrman نمی کردم ” (گلستان) .

۲٫ داستان مدرن، دیدی تصویری دارد:

معمــولا ً نویسندگانی که افـزون بر هنر نویسندگی ، از صناعتی دیگر برخوردارند ، توانایی های بیش تری در خلق اثر هنری دارند . چنان که گفته ایم ، ” گلستان ” شیفته ی عکاسی بوده و سال ها به عنوان عکاس مطبوعات با حزب همکاری داشته است . او ده سال بعد از انتشار نخستین مجموعه داستان خود در ۱۳۳۶، ” استودیو گلستان ” را تأسیس و برای یکی از سازمان های وابسته به شرکت نفت ، فیلم مستند تهیه می کند . تجربه ی سینمایی به او در ترسیم دقیق تر و هنری تر شخصیت ها ، صحنه ها و فضاسازی کمک می کند . خود در مصاحبه ای با ” قاسم هاشمی نژاد ” و در کتاب گفته ها می گوید :

“سینما وسیله ی بهتر و کامل تری است برای بیان و برای سازندگی تا نوشته . فضا و دنیایی که سینما به وجود بیاورد ، جامع تر و ” ابژکتیو ” تر است تا فضا و دنیای نوشته ” ( گلستان ۳۰۶) .

داستان مورد بررسی هرچند به هنگامی نوشته شده که شاید نویسنده تجربه ی سینمایی زیادی نداشته ، بی گمان عکاس چیره دستی بوده است . آنچه در آن تردید نمی توان داشت ، استعداد هنری خاص ” گلستان ” در تصویری نوشتن اوست . ” عابدینی ” به ” تصویری نویسی ” نویسنده اشاره ای دارد :

“گلستان ، خاطرات و یادها را گزارش نمی کند ؛ بلکه به شیوه ای سینمایی آن ها را بازآفرینی می کند و تجسم می بخشد . این امر از قدرت دید تصویری نویسنده خبر می دهد که در میان همنسلانش کم تر نظیر دارد ” (عابدینی ۱۸۴ ) .

“زینب” می خواهد از طبقه ی سوم به حیاط آمده ، در را به روی ” آقا ” ی خود باز کند اما تاریکی و ترس از این که نکند ناگهان با دزد برخورد کند ، او را به شتاب وامی دارد . نویسنده برای این که هراس بیش از اندازه و شتاب او را برای بازکردن در ترسیم کند ، در دو مورد به تصویرسازی روی می آورد :

“خود را به راهرو رساند . یک لنگه ی کفشش را روی مهتابی جا گذاشته بود . به نرده های چوبی پلکان تکیه کرد . لنگه ی دیگر کفشش را درآورد و از پله ها پایین رفت ” (۱۱) .

اکنون او در را برای ” آقا ” باز کرده می خواهد در را ببندد ؛ اما اصرار دارد این کار را به شتاب انجام دهد . نتیجه ی طبیعی این هراس و شتاب ، ناتمامی و دوباره کاری است :

“اون جاس . پدرسگ ! خیر از جوونیت نبینی . و در را سخت بر هم کوفت . در بر هم که خورد ، بسته نشد و او که خود را از پله ها بالا می کشاند ، ناگزیر بازگشت . به بیرون نگاه نمی کرد . قلبش سخت می تپید . پلک های خود را روی هم زور مــی داد . در را آهسته بر هم گذاشت و فشر داد . چفت صدا کرد . در بسته شده بود ” (۱۲) .

“زینب” می کوشد ” آقا ” و ” خانم ” خود را متقاعد کند که یکی از دزدها خود را در شیروانی سقف خانه پنهان کرده اما آن دو حالت انکار دارند . کلفت ِ خانه از روی درماندگی چشم های خود را روی قالی می دوزد . اکنون نویسنده می کوشد از راه تصویرسازی ، وحشت او را بهتر ترسیم کند :

“زینب چشم هایش را پایین دوخت . در حاشیه ی قالی ، دو خط موازی با لبه های سرخ کشیده شده بود . مارپیچ ها و شکل های بی قواره ، یک تصویر آبی رنگ مثل چند دُم ِ عقرب پهلوی هم چیده شده با خال های قرمز ، میان این دو خط موازی را پر می کردند . باد از لای در ناله می کرد . عوعو دورافتاده ی سگ و صدای محکم و توخالی برخورد سم اسب ها روی اسفالت ، دور و نزدیک می شدند ” (۱۵) .

رنگ قرمز ، نقش مار و عقرب به اعتبار دیداری ، و صدای باد و زوزه ی سگ به عنوان نشانه های شنیداری برای بیان وحشت ، به نوشته ارزش تصویری ـ شنیداری و در نهایت ” دراماتیک ” می بخشد .

۳٫ داستان مدرن ، ثبت حرکات ذهنی است:

” ویرجینیا وولف ” ۱ ، از پیشـــروان داستان مـــدرن انگلســتان ، بر رئالیست هایی چون ” بِنِت ” ۲ ، ” گالزورثی ” ۳ و ” وِلز ” ۴ خرده می گیرد که نوشته هایشان جسمانی ، مادّی و عینی است و به سویه های ذهنی ، معنوی و درونی کسان داستان اعتنا ندارند و به همین دلیل آنان را ” ماتریالیست ” می داند . او نویسندگانی چون ” هاردی ” ۵ ، ” کنراد ” ۶ و ” هادسن ” ۷ را از این زمره می شمارد و می نویسد :

“این سه نویسنده ماتریالیست اند . آنان ، ما را مأیوس کردند ، چون به جسم پرداختند نه به روح و این احساس را پیدا می کنیم که داستان انگلیسی ، هرچه زودتر و با نهایت احترام به آن ها پشت می کند [ آنان را از یاد می برد ] و به راه می افتد و این به نفعش است، حتی اگر به سمت بیابان برود ” ( هاوثورن ۱۲۴ ) .

آنان که منشأ تحول چشمگیری در ادبیات داستانی بوده اند ، همان هایی هستند که با اشراف بر زبان یا زبان و ادبیات انگلیسی و فرانسوی توانسته اند بر میراث ادبی ، فرهنگی و روشنفکری غرب دست یابند . ” هدایت ” ، ” گلستان ” ، ” صادقی ” و تا اندازه ای ” بزرگ علوی ” از این شمار بوده اند . خانواده ی ” ابراهیم گلستان ” نیز از این زمره اند . ” ابراهیم گلستان ” نخستین مترجم برخی از داستان های ” همینگوی ” ۸ در ایران است که زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر ۹ (۱۳۲۹) و کشتی شکسته ها ۱۰ نوشته ی ” استفن کرین ” ۱۱ از آن جمله اند . تأثیر زبان و نگاه مدرنیستی ” همینگوی ” بر ” گلستان ” ـ هرچند در داستان مورد بررسی ما چندان مشهود نیست ـ غیرقابل تردید است و ما از آن خواهیم گفت . نکته ی جالب توجه این است که به نوشته ی ” جلال آل احمد ” ، ” حزب توده ی ایران ” این نویسنده ، مترجم و عکاس را تنها به دلیل مطالعه ی روزنامه های انگلیسی زبان ، از حوزه های حزبی در شمال کشور اخراج کرده است ، و ای کاش زودتر این کار را کرده بود ! ( آل احمد ۳۲) .

” گلستان ” به شیوه های تازه می کوشد به ُنه توی ذهن ” زینب ” رسوخ کرده ذهنیات آشفته ، گریزپا ، متناقض و هراس پیوسته او را ترسیم ، عینی و ملموس کند . ” زینب ” روی یک جعبه ی چوبی در مطبخ نشسته و در ذهنیات خود فرورفته است . بخشی را می آوریم :

“در اندیشه اش این بود که کارگر جوان از پله ها پایین می آید با موهای سیاه روی پیشانی ول شده و چشم های سرخ . اون یکیش را خودم دیدم رفت. ناجنس سکینه هم بهش خندید . پتیاره . به دزد هم می خنده ؛ به خاکروبه ای هم می خنده ؛ به تلمبه ای هم می خنده ؛ به سپور هم می خنده . . . لابد رفت کشیک بکشه . لابد رفته توی سایه ی درخت ها قایم شده . ببین چه خبره ! بترکی ! می خوام نداشته باشی ! همین جور از تابستون تا حالا می ذاره رو هم . جهود سگ ! من خودم دیدم یکیشون رفت . سکینه ی پتیاره ! یکی بیش تر نیس . . . توی سایه ی درخت ها داره کشیک می کشه تا نصف شب . . . وای ! ” (۱۰ـ۹)

تداخل ذهنیات ، درک آنچه را ” زینب ” می گوید ، دشوار می کند ؛ با این همه ، با پیشروی خواننده در مسیر داستان ، گره ها باز و نقاط کور و تیره ، روشن می شود . اینک می توان ساز و کار ذهنیات وی را منظم و قانونمند ساخت :

  • وحشت دختر بیش تر به خاطر کارگر جوان و با نگاهی آتشین و شهوی است که به نظر ” زینب ” پس از اتمام کار از خانه بیرون نرفته و در جایی پنهان شده است تا در فرصت مناسب برای دزدی یا دستبرد به وی از مخفیگاه بیرون آید .

۱٫V. Woolf 2.Bennett 3.Galsorthy 4.Wells 5.Hardy 6. Conrad 7. Hudson 8. Hemingway 9. The Short Happy Life of Francis Macomber 10.The Open Boat 11. Stephen Crane

  • تحقیر ” سکینه ” کلفت خانه ی طبقه ی دوم ، که به همه ی مردان اعم از سپور ، تلمبه زن و دزد می خندد و مسخره شان می کند .
  • ذهن ” زینب ” دیگربار متوجه همان دزد جوان می شود که مایه ی وحشت اوست اما در ورای هراس از وی ، دوست دارد به او بیندیشد .
  • “زینب ” از ” سکینه ” نفرت دارد ، زیرا خنده هایش به این و آن همانند خنده های تمسخرانگیز دخترانی است که یک بار در مجلس عروسی ” آقا ” و ” خانم ” سابقش در انباری خانه بوده و پسر ارباب به سروقتش آمده و درست در نیمه های سرخوشی ، با ورود سرزده ی دختران مزاحم ، عیشش به طیش مبدل شده و نخستین لذت جنسی وی ابتر مانده است .
  • ذهن ” زینب ” سپس متوجه صاحب خانه ی یهودی در طبقه ی اول و همکف می شود که تا کنون دو طبقه ی دیگر ساخته تا با اجاره بهایش روزگار بگذراند و اندوخته ای فراهم آورد و ” زینب ” با جمله ها یا شبه جمله هایی چون ” بترکی ” ، ” می خوام نداشته باشی ” یا ” جهود سگ ” ، تنفر خود را از او نشان می دهد .
  • در عبارت پایانی ، ذهن ” زینب ” باز به کانون هراس یا دزد جـوان برمی گردد که مـــرکز ثقل داستان نیز هست .

اینک به ذهن ” خانم ” خانه نفوذ می کنیم که ” زینب ” در خانه ی او کار می کند . او تنها در اتاق مجاور شوهر ، با خود خلوتی دارد :

“هیجده تومن و سه تومن و چهار هزار می شه بیست و . . . باقی می مونه سی و هشت. . . نه ، بیست و هشت تومن . . . خوب تا سه روز دیگه می مونه . امروز هم بیست و یکم بود . نه روز دیگه پنجاه تومن می مونه و شش روز . می رسه . آه ! چرا چراغ هنوز روشنه . چرا نمی ره بخوابه ؟ اما راست می گه . . . چهل ساله است ؟ پنجاه ساله است ؟ . . . علی می گه صاحب خونه گفته یکی . صاحب خونه غلط می کنه . یکی ؟ دو نفر . آها ، چراغ رو خاموش کرد . بدبخت خسته س . یکی ؟ دو نفر . خودم دیدم . دو نفر . . . ” (۲۲ـ۲۱) .

  • زن مشغول حساب دخل و خرج خانه است و در پایان از این که تا آخر برج ، کم و کسر نمی آورد ، خرسند است .
  • ذهن زن متوجه علت خاموش نشدن چراغ برق اتاق شوهر می شود .
  • جمله ی ” اما راست می گه ” اشاره به حرفی است که ” زینب ” در مورد مخفی شدن دزد در میان شیروانی سقف بام خانه گفته است .
  • زن به یاد می آورد که کارگران ، دو نفر بوده اند : یک پیر و یک جوان و این ادعای صاحب خانه که او یک نفر کارگر آورده است ، درست نیست . کلمه ی ” غلط ” غلط انداز است و تلویحا ً از ناخرسندی خود نسبت به کسی حکایت می کند که باید بخشی از درآمد شوهرش را به او بدهد .
  • زن با شوهر همدلی می کند و بر خستگی آن ” بدبخت ” رحمت می آورد .
  • دیگر بار زن به کارگران بنایی می اندیشد و حتم می یابد که دو نفر بوده اند . یکی را در حال رفتن دیده اما دیگری بی گمان پنهان شده است . پس دچار وحشت شده به اتاق شوهر پناه می برد .

این گونه کاویدن ذهن و ثبت رفتارهای ذهنی شخصیت ـ اگر از بوف کور بگذریم ـ در ادبیات داستانی ما سابقه ندارد .

۴٫ در داستان مدرن ، بیرون بازتابی از درون شخصیت است:

” ُپل ِکله ” ۱ گفته است : ” هنر، مرئی و محسوس ۱٫ Paul Klee کردن نامرئی و نامحسوس است . ” گاه ترسیم دقیق ذهنیات ، عواطف و احساسات شخصیت داستان آسان نیست . در این حال ، نویسنده می کوشد به یاری آنچه عینی است ، ذهنیات را ثبت و توصیف کند . چنین توصیفی البته غیر مستقیم اما سخت ” تأثیرگذار ” ۱ است . برای این که توصیف ، تأثیرگذار باشد ، باید دو ویژگی داشته باشد : نخست این که اشیای بیرون با احساس و عاطفه ی شخصیت داستان آغشته شود و در دومین مرحله ، توصیف عینیات چنان با جزئیات همراه باشد که در خواننده همان احساسی را برانگیزد که شخصیت داستان یا نویسنده آن را تجربه کرده است ( کین ۱۷۴ ) . به نمونه های زیر دقت کنیم :

“زینب ” در حالی که در رختخواب خود درازکشیده ، می اندیشد که کارگر جوان ، جایی پنهان شده تا به او آسیب برساند : ” هسّن ؟ رفته ن ؟ هوه ! زهلم می ترکه . باد در بیرون فریاد برمی داشت . زینب ناگهان صدایی شنید ؛ صدایی از بیرون ، از روی مهتابی . سرش را زیر لحاف کرد اما دنیا را دیگرغوغا و فریاد پُر کرده بود . باد ، صداهای مبهم و گمشده را از ته دنیا جمع می کرد و با خود می کشاند . صدای تنهایی ، صدای وحشت ، صدای تاریکی ، صدای قطره های آب که در غار دوردست کوهسار فروچکد و مخلوق نیمه حیوانی را برماند ؛ صدای رعدی که درختان برق زده را بلرزاند و گله های انسانی را درهم انگیزد . صدای درنده ای که زیر آسمان ابرگرفته و تیره ی شب درپیچد و آفریده ی ترسیده ای را بگریزاند . همه را باد از سینه ی اعصار گذشته می کند و با خود می کشاند . گویی سپاه گورکن ها با هم کلنگ بر زمین می کوبند ؛ همچنان که هرچه مار و عقرب در دنیاست ، به عربده درآمده باشند ؛ سم هزار اسب تکاور روی جاده های سخت گردنه ها کوبیده می شد و در دل سنگستان های وحشی غریو می افکند . صدا ، زندگی او را مکید . بی اختیار سرش را از زیر لحاف بیرون آورد . دندان هایش را که از روی لب برداشت ، خون تند راه افتاد . به پنجره ای که روی مهتابی باز می شد ، ناچار نگاه افکند . می شنید که گورکن ها کلنگ بر کاسه ی سرش می کوبند تا مرده ها را در کله اش خاک کنند . در نور ماه ، پشت پنجره ، هیکلی روی نردبان بود . زینب از رختخواب بیرون جست و سوی در دوید ؛ مثل این که باران ِ مرده های در کفن پیچیده از بالای گلدسته ها ، روی سرش می ریزد . کفن مرده ها توی دست پایش گیر می کرد . نعره زنان در را بازکرد و خود را بیرون ، توی راهرو انداخت ” (۲۹ـ ۲۸) .

  • در این نوشته ، نویسنده از رهگذر توصیف جزئی ، عاطفی و تأثیرگذار عین می خواهد ، هراس قلبی شخصیت را بازنمایی کند . فروبردن سر زیر لحاف در حالی که زینب به راستی صدایی از بیرون شنیده ، نخستین بازتاب حرکتی و بی سود شخصیت و گونه ای پنهان کردن خویش است .
  • برای تأثیرگذاری بیش تر ، نویسنده گاه صدای باد را به صدای رعدی که مایه ی هراس مردم شود مانند کرده ، و زمانی ، به صدای درندگان و صدای کلنگ زدن سپاه مردگان بر زمین ؛ یعنی همه ی مشبه به هایی که هر آدم معمولی را می ترساند .
  • هراس ، چندان است که شخصیت لب را فرومی گزد و آن را خونین می کند و این خود ، باز ، گونه ای تصویری کردن بازتاب زیست شناختی ترس به عنوان نوعی عاطفه است .
  • اغراق گاه به اوج خود فرامی رود . باد گویی تمام صداهای هراسناک تمام طول تاریخ را گردآورده بر سرِ شخصیت آوار می کند .
  • نویسنده گاه از گونه ای ” موسیقی کناری ” به صورت ” سجع ” سود می جوید و واج های ” ـَـ د ” را در پایان جمله ها مکرر می کند تا بر تأثیر عاطفی و دیداری ـ شنیداری توصیف خود بیفزاید.

اینک به توصیف کوتاه دیگری اشاره کنیم . همه ی نگرانی ” زینب ” از این است که فکر می کند کارگران ، نردبان را ۱٫ Impressive به بالای شیروانی منتقل کرده اند تا در فرصت مناسب با آن پایین بیایند . اینک او خود نردبان کوتاه را کنار دیوار دیده و اندکی احساس آرامش کرده است . با از میان رفتن عامل ترس و رفتن وی به اتاق ، طبیعت نیز آرام می شود :

“ماه روی خانه های اطراف ، روی برگ های درختان و میان گنبد سرد آسمان نور می افشاند . همه چیز آرام گرفته بود . همه چیز خاموش و بی حرکت شده بود . مرغ حق از درخت های نزدیک بال گرفته و از میان آسمان و تکه های ابر غرقه ی ماهتاب ، سوی دوردست پر اسرار پر زده بود . سایه ها نیز بر جای خویش مانده بودند ” (۲۰ـ۱۹) .

۵٫ هماهنگی میان ساختمان داستان مدرن و محتوا:

مدرنیست ها به داستان به عنـوان ساختمانـی نگاه می کنند که از یک سو باید میان همه ی اجزا با کل ساختمان از سویی و بین ساختمان و محتوا از سوی دیگر ، تناسبی وجود داشته باشد . کل ، چیزی جز اجزای متعدد نیست اما اجزا هم به نوبه خود با کل باید تناسبی داشته باشند . نقطه ی کانونی و محوری داستان ، توصیف دقیق وحشت ” زینب ” از نبودن نردبان و پنهان شدن یکی از کارگران در تاریکی های حیاط خانه یا در شیروانی پشت بام است . اکنون باید همه ی پندارها ، گفتارها و کردارها با همین هراس پیوندی داشته باشد . هراس ” زینب ” باعث می شود علت ترس خود را ـ که چیزی جز پندار غیب شدن نردبان نیست ـ به ” خانم ” خود بگوید :

“زینب جون ، خودت دیدی که نردبون رو نبردن ؟ ” (۱۲)

اینک ” خانم ” به شوهر خود پیشنهاد می کند در باره ی نردبان از صاحب خانه سؤال کند . حال خبر غیب شدن نردبان به گوش ” سکینه ” هم رسیده و او را هراسان کرده است :

“کلفت همسایه دیگر چیزی نگفت و رفت توی یک اتاق و در را بست ” (۱۳) .

حال ” آقا ” به سراغ صاحب خانه می رود و در باره ی نردبان از او می پرسد و او اظهار بی اطلاعی می کند :

“می خواستم بپرسم که عمله ها نردبون را بردن تو ساختمون یا نه ؟ ” (۱۶)

جالب این که چون صاحب خانه اسم ” دزد ” و کارگر پنهان شده ی احتمالی را می شنود ، خود هراسان شده ، در اتاق را می بندد :

“چی ؟ دزد ؟ و با شتاب در را بست ” (۱۷) .

می بینیم که چگونه هراس ” زینب ” ، خود موجی از وحشت و حرکت در کل داستان ایجاد کرده و باعث گسترش آن شده است . با مشاهده ی نردبان در کنار دیوار ، ” زینب ” کمی آسوده خاطر می شود اما در مقابل ، ” خانم ” خانه نیز با یادآوری برخورد خود با کارگران متوجه نکته ای می شود که ” زینب ” آن را گفته است . اینک ترس ” زینب ” به وی نیز سرایت می کند به گونه ای که از وحشت به اتاق همسر می گریزد و شوهر از او می پرسد :

” حالا نوبت تو شده ؟ ” (۲۲)

لحظاتی بعد ، زن و شوهر متوجه صداهایی در سقف خانه می شوند ؛ صداهایی که باعث سر و صدای کبوتران شیروانی می شود :

“صد باره که بهت گفتم صدای کفترِ تو شیروونیس ” (۲۳) .

اما زن استدلال می کند که کبوتران این وقت شب خوابند و سر و صدا و بی قراری آن ها به خاطر جابه جایی دزدِ پنهان شده است :

“او تو شیروونیه . حتما ً این ، صدای اونه ” (۲۴) .

و سرانجام در آخرین سطر داستان ، ” زینب ” با دزد روبرو می شود :

“و مرد ، شتابزده و هراسان نردبان را ترک گفت و از روی مهتابی ، توی راهرو آمد ” (۲۹) .

نویسنده در گفته ها ،خود به این اصل زیبایی شناختی در داستان آگاه است و در توضیح این قانونمندی در داستان های دیگر خود به نام های چرخ فلک و عشق سال های سبز می گوید :

“در هر دو داستان ، نوعی هماهنگی میان ساختمان اثر با محتوای آن هست . در عشق سال های سبز این ساختمان با حرکت و سفر شکل می گیرد ؛ با سفر توی اتوبوس شروع می شود و بعد تنها با سفر در اتوبوس تمام می شود . این ، محرّک یا زمینه ی سفری می شود در یادبودها و رجوع به خاطرات ” ( گلستان ۲۹۰) .

۶٫ داستان مدرن، زبانی متشخص دارد:

“گلستان ” زبانی فخیم دارد ؛ با این همه، در این راه به تکلّف و تصنع آهنگ نمی کند و ” حد ” نگاه می دارد . تشخص زبانی تا آنجا رواست که به تأثیربخشی اثر بر خواننده کمک کند . زبان متشخص ، نمودهایی متفاوت دارد . گاه این تشخص با تکرار یک کلمه یا گروه اسمی و فعلی در سطح عبارات نمود می یابد . دکتر ” رضا براهنی ” چنین شگردی را ویژه ی ” گرترود استاین ” ۱ می داند و اعتقاد دارد گه ” گلستان ” در این زمینه از او الهام گرفته است:

“این نثر را باید گلستان از همینگوی و شاید از استاد همینگوی یعنی گرترود استاین آموخته باشد و در نثر گلستان ، سطرهایی به تقلید The rose is a rose is a rose ( گل ، یک گل است ؛ یک گل است ) از گرترود استاین فراوان می توان پیدا کرد و البته اصولا ً تکرار افعال یکی از کارهایی است که گرترود استاین و همینگوی باب کرده اند و ریتم نثرشان زاییده ی این قبیل تکرارها ، به ویژه تکرار کلمات تک هجایی است ” ( براهنی ۴۷۸ ) .

به تکـرار فعل کمکی ” بودند ” در عبارت زیر دقت کنیم که به نثر خصلت مـــوسیقیی کناری از نوع ” ردیف شعری ” بخشیده است :

“اکنون به خاطر می آورد که در همان لحظه دخترهای مهمان بالا آمده بودند و هنگامی که پسر ارباب و او را در اتاق دیده بودند ، زده بودند زیر خنده . خوشی خواسته و ناخواسته ی او را گرفته بودند و مسخره اش کرده بودند ” (۲۷) .

گاه تشخص زبانی از راه موسیقی معنوی یا آرایه های معنوی از نوع ” تشخیص ” ۲ یعنی شخصیت انسانی بخشیدن به اشیای بی جان و آرایه ی معنوی ” حس آمیزی ” ۳ و ” تضاد ” ۴ ممکن می شود ، مانند :

“نگاهش به خیابان افتاد . خیابان زیر سایه ی انبوه درخت ها دراز کشیده بود . ماه روی برگ های سبز نور می پاشید . چرخ خاکروبه کش ِ کنار جوی آب ، زیر روشنی سبکی ـ که از ورای برگ ها می رسید ـ دیده می شد . پیاده رو آن سوی خیابان در تاریکی سنگین گم شده بود” (۱۲ـ۱۱) .

در همین عبارت کوتاه ، صامت تکریری ” ر ” هفده بار تکرار شده و نویسنده به گونه ای طبیعی از آرایه ی لفظی ” همحروفی ” ۵ ( ک ، گ ، ن ) نیز سود جسته است. <‌‌ref‌>تست<‌‌/r‌ef>

۱٫Gertrude Stein 2. Personification 3. Synaesthesia 4 . Contraposition 5. Alliteration

پانویس

الگو:پانویس

منابع :

  • آل احمد ، جلال . یک چاه و دو چاله و مثلا ً شرح احوالات . تهران : انتشارات فردوس ، ۱۳۷۶٫
  • براهنی ، رضا . قصه نویسی . تهران : نشر نو ، چاپ سوم ، ۱۳۶۲٫
  • تندرو صالح ، شاهرخ . گفتمان سکوت : پیرامون مسائل عمومی ادبیات داستانی پس از انقلاب . تهران : انتشارات شفیعی ، ۱۳۷۹ .
  • عابدینی ، حسن . صد سال داستان نویسی در ایران . تهران : تندر ، ۱۳۶۶ .
  • قاف : پایگاه خبری ـ تحلیلی ادبیات و هنر ، مقاله ی نقدی بر ” آذر ، ماه آخر پاییز ابراهیم گلستان ، ۲۵/۸/۸۶ .
  • گلستان ، ابراهیم . آذر ، ماه آخر پاییز . تهران : نشر بازتاب نگار ، چاپ سوم ، ۱۳۸۷٫
  • گفته ها . تهران : نشر ویدا ، چاپ دوم ، ۱۳۷۷٫
  • محدثه . طنین آبی کاشی : ما ، سینما ، داستان و اصفهان ، ۲۳ تیرماه ۱۳۸۵ .
  • متین ، پیمان ( مترجم ) . ادبیات داستانی در ایران زمین . از سری مقالات دانشنامۀ ایرانیکا ، زیر نظر احسان یارشاطر ، با مقدمه ی ابراهیم یونسی ، تهران : امیرکبیر ، ۱۳۸۲ .
  • میرصادقی ، جمال . عناصر داستان . تهران : انتشارات سخن ، چاپ سوم ، ۱۳۷۶ .
  • ویکی پدیا ( فارسی ) ، دانشنامه ی آزاد : ابراهیم گلستان .
  • هاوثورن ، جِرِمی . پیش درآمدی بر شناخت رمان . ترجمه ی شاپور بهیان . اصفهان : انتشارات نقش خورشید ، ۱۳۸۰٫ مقاله ی داستان مدرن نوشته ی ” وولف ” در اصل کتاب ” هاوثورن ” نیست و مترجم ، آن را به عنوان افزوده ای بر کتاب آورده است .
  • Agrell , Beata , Weired Realism and the Modernist Short Story : The Case of Tage Aurell , cited in European and Nordic Modernisms .( Eds.) Mats Jansson ; Jakob Lothe ; Hannu Riikonen . Norvik Press , 2004 .
  • Golestan , Ibrahim . Redirected From Persian in Texas , Ibrahim Golestan , Interview by Masoud Behnoud for BBC. Part 1.
  • Kane ,Thomas S. & Peters Leonard J. , Writing Prose : Techniques and Purposes . Third Edition , New York , Oxford University Press , 1969 .
  • Niazi , Nozar ; Gautam , Rama . How to Study Literature : Stylistic & Pragmatic Approaches . Tehran : Rahnama Press , 2007 .
5/5

مطالب مرتبط:

تی وی توس
شهاب ملت خواه

منو شهاب و طرقبه

منو شهاب و طرقبه منو شهاب و طرقبه1394.02.23 به روایت مجید سیف العلمایی “مربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازی” از “سیف دات آی آر” (دانشنامۀ

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

فروش محصولات هنری

فروش محصولات هنری “فروش محصولات هنری“05:09به روایت مجید سیف‌العلماییمربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازیاز سیف دات آی آرمهارت آموزی سینما روی خط(دانشنامۀ آنلاین مطالعات سینمایی)رکورد:

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

در انتظار قاسم

در انتظار قاسمگزارشی کوتاه در صبح جمعه 24 شهریور 1402 در گلستان به وقت انتظار استاد قاسم گلمکانی که بیاید تا برای تهیه فیلم مستند

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

فعالان هنری، بهترست بدانید!

فعالان هنری، بهترست بدانید! “فعالان هنری، بهترست بدانید!“مدت: 11:59به روایت مجید سیف‌العلماییمربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازیاز سیف دات آی آرمهارت آموزی سینما روی خط(دانشنامۀ

ادامه مطلب »