منطقی که پشت اندیشه فیلم افسانه ۱۹۰۰ است یک منطق شاعرانه است
فیلم “افسانه ۱۹۰۰” در تاریخ ۱۶ تیر ۱۳۸۵ در چهاردهمین جلسه کانون تحلیل گران سینما در آگاه فیلم به نمایش در آمدم و مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.
آنچه در پی می آید نظرات دکتر علی خزاعی فر است:
منطقی که پشت اندیشهی این فیلم است یک منطق شاعرانه است
ابتدا فکر میکنم راجع به درک فیلم صحبت کنم، در انگلیسی برای درک همراه با لذت، واژهای هست که آن واژه (Apprehension) است. یعنی چهطور میشود یک شعر، رمان یا اثر هنری را به تمامی درک کرد و لذت برد. البته این درک، تابع عوامل زیادی است: شما یک فیلم ایرانی را که تماشا میکنید میبینید همهی عناصر سازندهی این فیلم برایتان ملموس است. با آنها زندگی کردید و انتظار میرود به یک درک، با لذت کاملی دست پیدا کنید. ولی وقتی یک فیلم خارجی را ملاحظه میکنی، مثلا یک فیلم ایتالیایی، فیلمی که داستانش در یک فرهنگ دیگر و در زمان دیگری اتفاق افتاده و عناصر اصلی داستان مانند موسیقی و نوستالژیهای دیگر موجود در فیلم که برای ایتالیاییها بیشتر قابل درک است تا برای ما. آنوقت برای یک ایرانی که چیز زیادی از علایق و پیشینهی فکری کارگردان نمیداند این درک (Apprehension)، واقعا چند درصد صورت میگیرد.
میخواهم بگویم آنچه که ما از فیلم میبینیم بیشتر تصورات خود ماست تا آنچه که در فیلم هست. من معتقد نیستم که ۱۰۰% میشود به درک رسید یعنی به ذهن مؤلف رسید ولی معتقدم هر چه بیشتر این مؤلفهها را بدانیم به فکر مؤلف نزدیکتر میشویم. این است که ما فقط میتوانیم راجع به تأثیراتی که این فیلم در ما ایجاد کرده در محدودهی تجارب خودمان صحبت کنیم. این است که گاهی اگر صحبتی میشود ممکن است مبهم باشد. کلمات خیلی دقیق نیست به خاطر اینکه درک ما از این فیلم درک دقیقی نیست.
نکتهی دوم بحث رابطهی جزء و کل است. در حوزهی سینما، گاهی کسی که فیلم را نگاه میکند یا حتی منتقد، به جای اینکه به کل فیلم نظر کند حواسش متوجه جزئیات است. این جزء و کل میتواند هم برای سازنده و هم برای بیننده، فریبنده باشد. اثر هنری کلیتی دارد که شاید بتوان آنرا در یک کلمه خلاصه کرد ولی به ناچار زمانیکه یک اثر تولید میشود عوامل فرعی دیگری وارد میشود که حساب اجزا از حساب کل باید جدا گردد.
چون صحنههای ابتدای فیلم از نظر وسعت صحنه، از نظر عظمت آدمها و محیط خیلی قوی بود فکر کردم این فیلم هم یکی دیگر از آن فیلمهای نوستالژیکی است که ایتالیاییها راجع به امریکای ۱۹۰۰ ساختند اما هر چه جلوتر رفتم دیدم نه آنها خیلی مهم نیستند، آنچه مهم است اندیشهی کارگردان در این فیلم است و این اندیشه هم خیلی نوستالژیک نیست. البته من عناصر نوستالژیک را در فیلم زیاد دیدم همهی آن عکسها، خود کشتی که با انبوه خاطرات سفر میکند. برای همهی اروپاییها حداقل یک مفهوم نوستالژیک خاص دارد. ولی اگر به کلیت فیلم نگاه کنید یعنی به کارگردان بگویید تو چی میخواستی بسازی؟ میخواستی یک مقدار با احساسات نوستالژیک اروپاییها بازی کنی یا خیر؟ احتمالا کارگردان خواهد گفت نه، من میخواستم اندیشهای را بیان کنم و به نظر من آن اندیشه یک شعر است. منتهی دقت کنید شعری است که بهصورت تصویر بیان میشود شعری است که مثل همهی شعرها منطق خودش را دارد منطقی که در این اثر میبینیم یک منطق شعری است. منطق شعری غیر از منطق تعقلی است که ما داریم. شما ببینید شاعر میگوید که زندگی بیاعتبار است منتهی این را به شکلی زیبا میگوید و شما با او همداستان میشوید. شاعر دیگری میگوید زندگی بسیار ارزشمند است شما باز هم با او همداستان میشوید ارتباط برقرار میکنید. شما در واقع با منطق ارتباط برقرار نمیکنید شما با زیبایی و با کلام، ارتباط برقرار میکنید. این است منطقی که من در این فیلم دیدم یعنی منطقی که پشت این اندیشه است یک منطق شاعرانه است. ما میتوانیم در عالم تعقل با این منطق موافق باشیم یا مخالف اما من خودم خیلی موافق نیستم. حالا اگر این را من گفتم و شما با من همعقیده بودید شما هم به من بگویید موافق هستید یا نه منطقی که در این اندیشه است مبتنی است بر: یک استعارهی سفر؛ که در گفتوگویی بین این دو دوست بیان میشود و میگوید که لذت زندگی در همین سفر است شما وقتی که میرسید به پایان سفر دیگر آنجا پایان امیدهای شماست ولی مادامی که شما سفر میکنید هنوز امیدوارید که بهجای بهتری میرسید. پس بنابراین استعارهی سفر استعارهای عرفانی هم هست که در قدیم بوده که زندگی را سفر فرض میکردند. منتهی نکتهی اخلاقی که در عرفان هست میگوید که شما همیشه خودت را آمادهی رفتن حس کن چون وقتی به جایی تعلق خاطر داری وابسته میشوی رفتنی که یک روز نهایتا صورت میگیرد برایت سخت خواهد بود بنابراین تو همیشه خودت را مسافر حس کن. یک استعاره دیگر هم این است که آقای ۱۹۰۰ که مدام در سفر بود روی آب حرکت میکرد. شاید این دنیا (خشکی) مظهر آلودگی است اینکه ۱۹۰۰ توانسته از نظر روحی پاک بماند و استعدادش را شکوفا کند شاید به این خاطر است که پایش به خاک آشنا نیست یعنی مدام در سفر بوده و آنچه که درواقع این فرد را میترساند این است که احساس میکند آدمها و خشکی بینهایت هستند در این بینهایت، آدم به نهایت میرسد. ولی در کشتی که محیطی محدود است انسان به بینهایت میرسد این هم جزئی از همین استعارهی منطقی است که ایشان دارند.
به نظر من این فیلم وجه تماتیکاش خیلی غالب است حالا موسیقیاش، پیانواش، همهی شخصیتها. که به نظر من همه در درجه دوم قرار میگیرد این فیلم حرفی برای گفتن دارد و حرفش را خیلی مفصل میگوید یعنی نیاز نیست شما از خلل صحنهها به اندیشهی کارگردان برسی.
- منبع: سایت آگاه فیلم
- –علی خزاعی فر (بحث) ۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۵:۴۱ (IRDT)
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.