حرکتی دوره ای در فیلم نامه “کاغذ بی خط”

  • دانوش یزدان پناه:

حرکتی دوره‌ای در فیلم‌نامه “کاغذ بی خط”

  • آگاه فیلم
  • کانون تحلیل گران سینما
  • ارسال: دوم شهریور ۱۳۸۷

89241337491431585093.gif“ناصر تقوایی” بعد از سال‌ها فیلم نساختن و برگزاری کلاس‌های فیلم‌نامه‌نویسی که در همین باغ فردوس داشت، فیلم “کاغذ بی‌خط” را می‌سازد با فیلم‌نامه‌ی “مینو فرشچی” که جزء ‌اولین شاگردان خود “تقوایی” بوده است.

ما در واقع فیلمی داریم که این فیلم مولتی متن دارد، یعنی ما با یک متن طرف نیستیم. فیلم کلاسیک یک جریان و یک خط سیر را دنبال می‌کند و طبق اصول فیلم‌نامه‌نویسی، یک نقطه‌ی اوج و یک نقطه‌ی فرود دارد و یک کنش و واکنش و پایان. اما در فیلم‌های مولتی متن که بعد از دوره‌ی پست دراماتیک پیدا شد، متن وقتی شروع به حرکت می‌کند به‌صورت مارپیچی پیش می‌رود و حرکت، خطی نیست و معمولا به‌صورت سیکل است و در یک سیکل اتفاق می‌افتد. نکته‌ی جالبی که در این فیلم هست این است که این تکنیک در بستر معنا هم هست، یعنی شخصیت‌پردازی در مورد این نوع متن‌ها عنصر مهمی می‌شود، چون شخصیت‌ها باید متن را پیش ببرند. در شخصیتی مثل “رویا” در ابتدای فیلم، همان حرکتی را می‌بینیم که در انتهای فیلم است و احساس می‌کنیم این شخصیت از یک نقطه حرکت کرده و دوباره به همان نقطه رسیده است. اما در واقع به این صورت نیست، اگر یک نمودار برای این تحول که ما از نقطه‌ی A به نقطه‌ی B رسیدیم فرض کنیم ما “رویا” را به یک تراز بالاتری رسانده‌ایم، اما در همان نقطه. یعنی اگر سطح شعور و دریافت این شخص، جهش دارد اما باز در یک امتدادی حرکت می‌کند که این امتداد مشابه همان امتداد قبلی زندگی‌اش بوده است. این چیزی است که همه دارند یعنی این تکرار در همه هست اما این‌که در فاصله‌ی این تکرار با تکرار بعدی شما به چه سطحی از آزادی رسیده‌اید (اول آزادی اندیشه و بعد آزادی نوع زندگی)، بحث می‌شود. ما در این مولتی متنی که داریم از یک قصه‌ی معمولی شنگول و منگول و بز زنگوله‌پای ساده و تحت آن داستان داستان استفاده می‌کنیم و پیش می‌رویم. ما معمولا شخصیت‌پردازی را بعد از فیلم نقد می‌کنیم، اما جالب این‌جاست که در خلال این متن، شخصیت‌پردازی را آن‌لاین داریم و می‌بینیم که در جایی دقیقا به این نکته اشاره می‌کند که من همه‌ی آدم‌ها را می‌توانم تحلیل کنم اما تو را نمی‌توانم. این دقیقا این کد را به ما می‌دهد که بعضی از شخصیت‌ها پیچیده و گنگ‌اند. حالا در این شخصیت‌پردازی آن‌لاین، “رویا” در واقع یک جریان سیال ذهن با احساسات جاری است و “جهانگیر” به‌نوعی نمایان‌گر واقع‌گرایی است. یعنی جهان را همان‌طور که می‌بیند، با سنت‌هایی که به او دیکته شده.

به یک نکته‌ی ظریف که در لایه‌های فیلم بود اشاره می‌کنم؛ لحظه‌ای که یک دیالوگ بین “جهانگیر” و “رویا” ردوبدل شد، “رویا” از استادش صحبت می‌کرد و “جهانگیر” هم در حمام دنبال زیرپوش‌اش می‌گشت، دیالوگ در پایان به این ختم شد که گفت: “دنبال چی هستی؟” و گفت: “حقیقت”،‌ “جهانگیر” با یک حرکت نمادین، چراغ حمام را خاموش کرد. یعنی حقیقت با خاموشی هم‌تراز شد. نکته‌ی اساسی در مورد این نوع متن‌ها، متن‌هایی که به‌صورت تیتر هست، این است که ما در نوع نگاه مخاطب و نوع نگاه مخاطب اولیه که خودش از شخصیت‌های داستان است،‌ به یک تراز بالاتری از بعد اندیشه می‌رسیم،‌ به‌صورتی که نویسنده‌ی اول ما که “رویا” است با متنی از زندگی خودش شروع می‌کند، در تراز بعدی در صحنه‌ی پایانی می‌گوید: “من می‌خواهم یک هم‌چنین جهانی را خلق کنم”. یعنی در واقع سطح اندیشه و خلاقیتش از یک سطح A به B می‌رسد و اولین انقلابی را که انجام می‌دهد؛ تلفن “سوسن‌جان” را جواب نمی‌دهد.

نوع دیدن خیلی مهم است. ما هم که این‌جا می‌آییم برای همین است که دیدن‌مان را اصلاح کنیم. قبل‌ترها در سینما با یک سری آثار کلاسیک و ماندگار در ذهن‌مان – با آن اوج و فرودها و نقاط دراماتیک که در ذهن همه‌ی ما نقش بسته- زندگی کردیم. در چنین داستانی نباید این اتفاقات بیفتد و هیچ کنش و اتفاقی نباید روی شخصیت‌پردازی باشد و شخصیت همان‌طور که جریان سیال ذهن حرکت می‌کند، باید حرکت کند و این هضم‌اش یک مقدار برای من مخاطب که این‌جور فیلم‌هایی را ندیده‌ام دشوار است. ما در فیلم “گوزن‌ها” می‌بینیم جایی‌که “فرامرز قریبیان” به دیوار مشت می‌زند تاثیرش را در “بهروز وثوقی” می‌بینیم که دست به این کارها می‌زند و این کاملا بیرونی است و با لایه‌ی بیرونی احساس ما خودش را درگیر می‌کند. اما گاهی اوقات این لایه‌ها درونی است و هر شخصی هر قدر هم که بگوییم عام است، یک لایه‌های درونی احساس دارد که دست نیافتنی است حتی برای خودش. اما هنرمندان کسانی هستند که به این لایه‌های درونی خودشان نزدیک می‌شوند و فیلم هم خودش اشاره می‌کند و می‌گوید من اول می‌خواهم ببینم خودم کی هستم، یعنی لایه‌های درونی‌ام را بشناسم و وقتی لایه‌های درونی‌ام را بشناسم می‌توانم خیلی کارها بکنم. و برای بیان این اگر می‌خواست در یک کنش این‌را نشان بدهد، مخاطب نمی‌توانست چیزی را که می‌خواهد از درون آن استخراج کند.

یک نکته‌ی دیگر راجع به فیلم “کاغذ بی‌خط” این است. اگر یک بار دیگر فیلم را ببنیم، راحت‌تر می‌توان نقشه‌ی خانه‌ی “جهانگیر” را ترسیم کرد. یعنی بسیار درست و به‌جا از تمام فضاهای خانه، حتی فضاهایی مثل حمام، حیاط خلوت و اتاق کار و اتاق خواب و اتاق بچه استفاده شده و صحنه‌آرایی بسیار ملموس و نزدیک است به‌طوری که شما حتی زیر میز را هم می‌بینید، ‌درواقع با جاگیری‌های مختلف دوربین و زاویه‌هایی که انتخاب شده است و حتی ارتفاع، دقیقا این شکست‌هایی که در تصویر است را می‌توانید در ذهن‌تان بیاورید و این کاری تکنیکی است و خسته کننده هم نیست. احساس می‌کنید در خانه‌ی خودتان هستید که با این شخصیت‌ها نشسته‌اید و زندگی می‌کنید. و یک نکته‌ی دیگر از نکات انتقادی که خود “تقوایی” در فیلم اشاره داشت، و آن صحنه‌ای که قرار بود فیلم “حاج آقا آکتور سینما” پخش شود و در سالن پخش نشد و در راه پله‌ها این اتفاق افتاد، یعنی این هم انتقادی بود بر این‌که برای دانشجویانی که دنبال این فیلم هستند ما کجا‌ها باید این فیلم را نمایش بدهیم، در راه پله‌ها.

یکی از حضار: به‌نظر من شخصیت “رویا” را نباید با زن بودن‌اش مطرح کرد، برای یک مرد هم می‌تواند این اتفاقات بیفتد. و اگر بخواهیم با زندگی‌هایی که الان هست مقایسه کنیم، کدام زن اجازه دارد تا ساعت ۱۰ بیرون باشد درحالی که این همه مهمان در خانه هست، و یا خانه و زندگی را با دو تا بچه ترک کند و برود خانه‌ی مادرش تا فیلم‌نامه بنویسد، به‌عنوان یک زن این شخصیت به دل من نمی‌نشیند و خیلی غیرواقعی است. و “جهانگیر” خیلی بهتر از مردان دیگر است.

اصلا موضوع این نیست که ما حق را به “جهانگیر” بدهیم یا به “رویا”. و یک نکته این‌که طبقه‌بندی این خانواده‌هاست، در خانواده یک مرد سنتی ممکن است باشد که نگذارد همسرش بیرون برود مانند فیلم “دو زن”. در این‌جا اصلا نمی‌خواهد این‌را نقد کند که این زن یا مرد روشنفکر است و یا نیست و همان‌طور که در داستان توضیح داده شد، در یک سیکلی که اتفاق می‌افتد “رویا” در پی شناخت است و در پایان فیلم، دوباره در کنار هم قرار می‌گیرند، این‌جا هم “رویا” به شناخت رسیده و هم تا حدودی “جهانگیر” به شناخت رسیده است.

در فیلم “کاغذ بی‌خط” هم تاکید می‌کند با یک دیالوگ بین “رویا” و “جهانگیر” که می‌گوید: “آفریدن اصلا زاییدن نیست” و می‌گوید که خلق کردن ربطی به دنیا آوردن بچه ندارد. پس شما نگویید که مادر خالق است. یعنی این‌جا ما به زن و مرد فکر نکنیم و به تقابل افکار نگاه کنیم. این‌طور نیست که “رویا” نماینده‌ی زن‌های جامعه و “جهانگیر” نماینده‌ی مردهای جامعه است.

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *