چه شرایطی وجود دارد و چه اتفاقاتی میافتد
فیلم “بدو لولا بدو !” در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۸۵ در هفتمین جلسه کانون تحلیل گران سینما در آگاه فیلم به نمایش در آمدم و مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت آنچه در پی می آید نظرات دکتر علی خزاعی فر است:
چه شرایطی وجود دارد و چه اتفاقاتی میافتد
فیلم “بدو لولا بدو!” فیلم بسیار خوشساختی است. بحثی از باب جبر و اختیار که سابقهای تاریخی دارد را میخواهد بیان کند و آنهم با ضرباهنگی تند که شما مجبورید تا آخر همراهیاش کنی و این ریتم تند را از همان ابتدا با تیتراژ شروع میکند که ما مبهوتیم فیلمساز چه میخواهد بکند؟ و مجموعهای را بهوجود میآورد که سردرگم هستیم.
ولی فیلم توانست از دیدگاه خودش بگوید که یک جاهایی نیرویی خارج از این سیستم میتواند کمک کند و میتواند تو را بهطرف هدفی که داری رهبری کند و مثل معروف که “عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد” و در اینجا یک دقیقهی تأخیر ممکن است سبب خیر شود. اگر در کل بخواهیم به فیلم نگاه کنیم یکی از مزایای فیلم این است که فکر را به چالش وامیدارد و این امید به آینده را ایجاد میکند.
برای نظم دادن به ذهن لازم است که فیلم را در یک ردهای قرار دهیم. این فیلم بهنظر من در ردهی فیلمهای فلسفی قرار میگیرد. از همان ابتدا با طرح سؤال شروع میکند و توجه شما را به یک نکتهی خاص جلب میکند: سؤالاتی که تا بهحال زیاد پرسیده شده و پاسخها بهنظر میرسد جدید است. اما در واقع همان پاسخهای قدیمی است و نقل قولی هم که از “تی. اس. الیوت” شاعر انگلیسی در ابتدای فیلم هست باز تأکید بر همین نکته است که ما در واقع چیز جدیدی کشف نمیکنیم، و بهترین کشف ما همان کشفی است که در واقع قبلا در فلسفه صورت گرفته. یعنی بعضی سؤالات در فلسفه مطرح است که همیشه مطرح بوده است و الان هم مطرح است از جمله این سؤالات: یکی همین مسألهی جبر و اختیار است و در مسألهی جبر و اختیار سؤال این است که واقعهای که برای ما اتفاق میافتد آیا این واقعه از پیش تعیین شده است یا بر اثر تصادف و اتفاق رخ میدهد؟
خوب دوستان میدانند که مکاتب فلسفی و دینی پاسخهایشان به این سؤال متفاوت است. بهعنوان مثال اسلام پاسخ واقعگرایانهای میدهد یعنی هر دو جهت را لحاظ میکند هم ارادهی خداوند و آن تقدیر از پیش تعیین شده را و هم اختیار انسان را. ولی دیدگاهی که فیلمساز در این فیلم مطرح کرده و پاسخی که به این سؤال فلسفی داده متأسفانه پاسخی نیست که ما با وجه مذهبیای که داریم آنرا بپسندیم. به عقیدهی من پاسخ فیلمساز این است که زندگی یک بازی است و وقتی در این بازی وارد میشوید هزار اتفاق ممکن است بیفتد. هر لحظه ممکن است بازیگر از زمین بازی خارج شود یا ممکن است بازی را تا آخر ادامه دهد. در این بازی، تصادف و زمان خیلی اهمیت پیدا میکند که در این فیلم هم به این دو عنصر تأکید شده است. انگلیسیها به این تعبیرها خیلی اشاره میکنند، میگویند: “آدم خوشبخت کسی است که در آن زمان و مکانی که لازم است حضور دارد و بدبخت هم کسی است که نه اینکه از پیش بختش بد تعیین شده باشد یا اینکه گلیم بختش را سیاه بافته باشند بلکه در آن زمان خاص و موقعیت خاصی که میباید باشد نیست”. بههرحال زمان و تصادف خیلی نقش دارند و شما در این فیلم ۳ نسخه از یک واقعه را دیدید. این ۳ نسخه میتوانست ۳ میلیون نسخه باشد بدون اینکه از پیش تعیین شده باشد که عملا کدام نسخه درواقع اتفاق میافتد. اما اینکه کدام نسخه واقعی هست تابع اتفاق و تصادف است اگر شما یک لحظه دیرتر به اینجا میرسیدید یک اتفاقی میافتاد که اگر یک لحظه زودتر میرسیدید آن اتفاق نمیافتاد. در واقع انسان نمیتواند خودش سیر وقایع را انتخاب و تعیین کند بلکه انسان اسیر وقایع و زمان است.
مهم این است که چه شرایطی وجود دارد و چه اتفاقاتی میافتد. بر اساس آن اتفاقاتی که میافتد عمل میکند. صحبت از دوندگی است، انسان مدام تلاش میکند و در حال دویدن است ولی وقایع را تصادفات بهوجود میآورند. یا میتوانیم بگوییم که فکر فیلمساز در اینجا مقابل فکر مولاناست که میگوید: “فقط سعی تو نیست که تعیین کننده است بلکه این خداوند است که مهر تأیید بر عمل تو میزند و تو را در مسیری که میخواهد هدایت میکند.” البته ما در تمام ساعات زندگیمان نگران این تصمیماتی که میگیریم هستیم. منتهی چون زندگی یک محدودهی زمانی طولانی دارد ما متوجه نیستیم که هر لحظه اسیر حوادثیم. مجموعهی این عواملی که میتواند مسیر جدیدی را در زندگی ما باز کند فقط وقتی متوجه این نکته میشویم که گرفتار بحران میشویم. در آن بحران ۲۰ دقیقهای که برای “لولا” پیش میآید، مسألهی تصمیمگیریاش خیلی اهمیت دارد.
و نکتهی دیگری را هم که مایلم به آن اشاره کنم راجع به گفتوگوهایی است که زن و مرد فیلم داشتند. در گفتوگوی اپیزود اول؛ صحبت بر سر این است که “چه شد که تو مرا دوست داری؟ بهنظر من فیلمساز میخواست این نکته را القا بکند که تو مرا دیدی و ادعا داری که عاشق من هستی ولی تو ممکن بود کس دیگری را ببینی و عاشق او شوی. تو چه دلیل قطعی داری که فقط مرا دوست داری؟” پس به زعم فیلمساز حتی دوست داشتن آدمها هم تابع تصادف و اتفاق است تو مرا دیدی و عاشق من شدی میتوانستی کس دیگری را ببینی و عاشق او شوی. در گفتوگوی اپیزود دوم که بین “مانی” و “لولا” اتفاق میافتد این قضیه به شکل دیگری مطرح است میگوید: “اگر من بمیرم تو چهکار میکنی؟” یعنی فیلمساز ذهن ما را متوجه این نکته میکند که اگر او بمیرد واقعا چهکار میکنی؟ تو هم آنقدر او را دوست داری که با او خواهی مرد؟ یا میروی کس دیگری را پیدا میکنی و عاشق او میشوی. و نکتهی جالب این است که در پایان این گفت و گو “لولا” به “مانی” میگوید: “ولی تو که زندهای” یعنی ما نسخهای از زندگی را داریم زندگی میکنیم که تو زندهای و البته اگر تو بمیری تصادف ما را به نسخه دیگری از زندگی هدایت میکند. پس ما هر لحظه در یک نسخهی خاصی زندگی میکنیم ولی هر لحظه ممکن است این نسخه بهخاطر توطئهی حوادث به نسخهی دیگری تبدیل شود.
مسألهی جبر و اختیار یک مسألهی علمی و ریاضی نیست مسألهای است شخصی که از ابتدای تاریخ مطرح بوده و ما هرگز نمیتوانیم به جوابی قطعی برسیم. نقطهنظر فیلمساز که غیرمذهبی است و مادیگرایانه است همین است. یعنی زندگی ما را از پیش، کسی تعیین نمیکند و کسی هم هدایتمان نمیکند. اما در تمام مکاتب دینی بههرحال نوعی اشراف و دخالت خداوند در امور گنجانده شده و بهترین نمونهاش هم مولاناست که خداوند را منشاء افعال میداند یعنی ما مثل بازیچههایی هستیم در این نظام خلقت و اوست که ما را به حرکت درمیآورد هرچند که اسلام تعادلی برای این مسأله قائل شده است.
من فکر میکنم در مسألهی جبر و اختیار کلاسیک، بحث خداست و اینکه آیا دیدگاه الهی از پیش تعیین شده و انتخاب ما یک کار صوری است؟ یا اینکه چیزی از قبل نیست و آنچه ما انتخاب میکنیم همان اتفاق میافتد؟ پس این فیلم یک دیدگاه مادیگرایانه است و تکرار همان اعتقاد سارتر است که خیلی هم مبالغه میکند. چون انسان وقتی دنیا میآید پیش از آن خیلی انتخابها برایش شده هرچند من معتقدم آنچه بر سر ما میآید خیلی خیلی زیاد تابع تصمیماتی است که خودمان میگیریم ولی شما نمیتوانید نقش حوادث دیگر را که در عالم هست ندیده بگیرید.
حتی انتخاب هم با تصادف صورت میگیرد من فکر میکنم انسان در یک موقعیت خیلی دشواری قرار گرفته از یک طرف سؤالاتی است که دوست دارد برایش پاسخی پیدا کند از طرف دیگر اینها سؤالاتی است که هرگز نمیتواند پاسخی پیدا کند و من فکر میکنم خلقت بر این اساس بنا نهاده شده که انسان در این فضای نیمه تاریک بماند تا آنهایی که نور یا تاریکی را انتخاب میکنند انتخاب در این صفحهی کلی معنیدار باشد. اگر همهی پاسخها ارائه شده بود زندگی بیمعنی بود و اصلا اصل بر آشفتگی و بیقراری بوده نه برقراری و آرامش.
- منبع: سایت آگاه فیلم
- –علی خزاعی فر (بحث) ۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۵:۳۷ (IRDT)
بازدیدها: ۱
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.