از نفس افتاده / به تصویر کشیدن انتهای دنیا pour-representer-la-fin-du-monde
از نفس افتاده
A bout de Souffle
ژان لوک گدار
کارگردان: ژان لوک گدار
فیلمنامهنویس: ژان لوک گدار (بر اساس طرحی از فرانسوا تروفو)
فیلمبردار: رائول کوتار
موسیقی: مارتیال سولال
تدوین: ژرژ دوبورگارد
بازیگران: ژان پل بلموندو، جین سیبرگ، ژان پیر ملویل
محصول: ۱۹۵۹ فرانسه
مدت نمایش: ۹۰ دقیقه
داستان فیلم:
یک سارق جوان اتومبیل مأمور پلیسی را میکشد و با معشوقهی امریکایی خود به قراری طاقتفرسا دست میزند…
برنده جایزه بهترین کارگردانی در جشنواره برلین ۱۹۶۰
آگاه فیلم: ۸۵۰۹۰۳
از نفس افتاده
کانون تحلیلگران سینما
از نفس افتاده
A bout de Souffle
ژان لوک گدار
به تصویر کشیدن انتهای دنیا
Pour représenter la fin du monde
کارگردان فرانسوی در کتابش بهنام “تمام فیلمهای من” یک بیانیهی جالب را اتخاذ کرده است؛ او همیشه میگفت: “یک فیلم موفق باید یک انگاره یا دیدگاه هم از جهان اطراف و هم از سینما داشته باشد”. و اکنون هم او در نوشتههایش اینطور میگوید: “انتظار من این است که یک فیلم هم لذت ساخت صحنهها را و هم مصیبت را نشان دهد و چیزی مابین این را اصلا دوست ندارم؛ و فیلمهایی که عقیده و احساسی مهم و موثر را بیان نمیکند را نمیپسندم. شاید عجیب است که بازنگری فیلم “اینک آخرالزمان” را با این جملات شروع کردهام اما اگر توجه کنید میبینید که مصداق آن بهطور پراکنده در این فیلم دیده میشود.
منتقدانی که فیلمهای “کاپولا” و همینطور فیلمهای “ترافات” را رد میکنند استدلالهای خاص خودشان را در مورد جنگ و در مورد جهان در این فیلم دارند. خیلیهاشان میگویند که چرا باید برای یک فیلم ۳۱ میلیون دلار خرج شود توسط فیلمسازی که هنوز مشخص نیست پایان شایستهای دارد یا نه و بعد به تمام دنیا نشان داده شود.
زمانی که بحث در مورد دیدگاههای یک فیلم باشد، نه پندارهای آن، در مورد “اینک آخرالزمان” میتوان زیاد بحث کرد. ما همگی رمان “قلب تاریکی” را خواندهایم؛ اثری از “جوزف کانراد” که “کاپولا” فیماش را بر اساس یک برداشت آزاد از آن نوشته است. البته سفر “کنراد” به “کنگو” تبدیل شده به سفر دیگری در میان جنگل و رودخانه، سفر به قلب جنگ در “ویتنام”.
همه ما جملهی مشهور “کاپولا” را میدانیم که میگوید: “این فیلم خود ویتنام است نه راجع به آن”.
به نظر میرسد “کاپولا” شانس خود را برای موفقیت در پایان فیلم به امتحان گذاشته است و از نیروهای آسمانی کمک گرفته است برای همین به “مارلون براندو” برای بازی در صحنهی نهایی یک میلیون دلار پرداخت شده است.
بهکارگیری فن سینما و تلاشی سنگین و دیوانهوار برای به تصویر کشیدن انتهای دنیا از رموز موفقیت فیلم است، لحظاتی که فیلم هیاهوی کمتری دارد میتوان افکار کارگردان را که دارد با خودش فکر میکند را به راحتی شنید.
من باید اعتراف کنم که به طرز فکر “کاپولا” در این فیلم اعتقادی ندارم؛ خیلی از منتقدان گفتهاند: “رمان “کنراد” چیزی برای ربط آن به ویتنام نداشت و “کاپولا” از احترام فرهنگی “کنراد” یک وامگیری ابلهانه به عمل آورده تا افکار ارگانیزنشدهی خودش را جلا دهد؛ و همین موضوع را در مورد “مارلون براندو” هم انجام داده است، او را با پول فراوان به کار گمارده و امیدوار بوده است که او بهعنوان یک شمایل یا اسطوره حواس مردم را پرت کند تا آنها متوجه تهی بودن چیزی که میخواهد بگوید نشوند”. اینچنین نقدهایی توسط کسانی گفته میشود که “اینک آخرالزمان” را برای عقایدش ژرفیابی میکنند.
اما چه فلسفه و دیدگاهی را انتظار داریم که از “اینک آخرالزمان” استنباط کنیم؛ از این نقطهنظر این فیلم هم مانند همهی آثار هنری جنگی دیگر این فیلم هم فقط یک دیدگاه دارد و آن هم این است که جنگ جهنم است. اما فیلم “کاپولا” برای همین یک جمله که منتقدان بگویند ساخته نشده است.
معمولا آثار “کاپولا” را نمیتوان در یک دیدگاه خلاصهشده بررسی کرد. خیلی غنیتر از آن است که بشود در چند کلمه خلاصه نمود. اما فیلمهایش برای بیان یک حالت یا برانگیختن یک احساس عالی هستند؛ حقیقتی که روی صفحه پدیدار میشود، نگاهی به وضعیت جنگ و موقعیت یک کشور در این حالت.
شهرت فیلم “اینک آخرالزمان” به خاطر آنالیز تجاربمان در ویتنام نیست بلکه به خاطر بازسازی منظرهها و کاراکترها است. به عنوان مثال، صحنهای که “رابرت دیوال” در نقش یک سرهنگ دوم دیوانه افرادش را در یک حملهی هوایی به یک روستا رهبری میکند، بهترین صحنهی جنگی است که تا کنون به فیلم درآمده است. صحنههایی که همزمان هم به فرد روح میبخشد و هم او را افسرده میکند.
همانطور که راکتها از موشک پرتاب میشوند و در هوا پیچ و تاب میخورند، آنها مهیج میشوند و آن را دنبال میکنند تا ببینند این حقیقت حادثهزا به کجا فرود خواهد آمد.
از جمله صحنههای خشن دیگر فیلم جایی که افراد ناوگان جنگی “مارتین شین” روستائیان ویتنامی را در یک قایق کوچک قتلعام میکنند. اینچنین خشونتهای احمقانه و ناگهانی ما را وادار میکند که به فکر فرو رویم و برای اولین بار بفهمیم که چنین صحنههایی چهطور میتواند اتفاق بیفتد. “اینک آخرالزمان” پر شده است از چنین صحنههایی و با انتخاب شیوهی سفر بر فراز رودخانه و جنگل در فیلم، کار خود را راحتتر کرده است، همانگونه که در رمان “کنراد” دیده میشود. او سفر را انتخاب کرد و همینطور سلسله حوادثی که به طور ضمنی در طول سفر اتفاق میافتد تا ما را به مخفیگاه مخوف و ترسناکتر براندو راهنمایی کند و نشان دهد که فیلم پایانی ندارد.
“اینک آخرالزمان” یک داستان محاورهای نیست، هیچ پیغامی دربارهی ویتنام ندارد و همینطور هیچ دفاعیه و هیچ پایانی هم ندارد؛ و پایان خشمآلود فیلم با آن صحبتهای یکنفره به نظر رضایتبخشتر از هر پایان دیگری میآید.
به قول “ترافل” چیزی که باعث شده این فیلم همچنان جزء فیلمهای مطرح باقی بماند و برای سالها موضوع بحث منتقدین شود در واقع توانایی “کاپولا” در بهکارگیری صحنههای مصیبتزا همراه با تفریح است؛ که در بعضی صحنهها این دو مقوله با هم ایجاد شده است که در اینجا دوباره صحنهی حملهی هلیکوپتر که نشاط و وحشت در کنار هم تداعی میشود، و همینطور آن صحنه که انبوهی از هلیکوپترها همزمان بر فراز درختها بلند میشوند را یادآور میشوم و در این میان قدرت خارقالعادهی موسیقی “واگنر” که در تمام طول حمله نواخته میشد و این همان لحظهای است که رمز جهان در احساس ما آشکار میشود و موفقیت کاپولا در رسیدن به آن تعبیر شده، همان رمز مشهور جهان که، به نظر میرسد زیبایی و زشتی همچنان در تعادل با یکدیگرند.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.