علی باقرلی: طنزی در یک فیلم جنایی / “معما” Charade استنلی دانن
“معما” Charade – استنلی دانن
علی باقرلی:
“معما” Charade – استنلی دانن
طنزی در یک فیلم جنایی
تاریخ ارسال: ۹ مهر ۱۳۸۷
منبع: سایت آگاه فیلم
به نام پروردگار یکتا. عرض ادب و احترام دارم خدمت حضار عزیز و هنردوستان گرامی. خیلی خوشحالم که در جمع شما عزیزان هستم. فیلم “معما” – کار “استنلی دانن” – یکی از کارهای برجستهی ژانر تریلر است. راجع به “دانن” یک بیوگرافی کوتاه عرض میکنم: “استنلی دانن” کارش را در هالیوود با طراحی صحنههای موزیکال شروع کرد و تا مدت زیادی در دههی ۴۰ با کارگردان برجستهی سینمای موزیکال “چارلز ویدو” همکاری میکرد و طراح صحنههای رقص بود. در اواسط دههی ۴۰ رفاقتی را با “جیم کری” هنرپیشهی بزرگ تاریخ سینما ایجاد میکند و به اتفاق فیلمسازی را شروع میکنند. فیلمهایی که “جیم کری” بازیگر نقش اول مرد آنرا ایفا میکند. اولین فیلمی که در سال ۱۹۴۹ میسازد فیلم “در شهر” است که یکی از موزیکالهای فوقالعاده و برجستهی سینما است و آن مطلبی که جناب دکتر فرمودند که این فیلم کمتر در استودیو فیلمبرداری شده و بیشتر در شهر بوده است، “در شهر” هم فیلمی بود که بیشتر در شهر فیلمبرداری شده بود تا استودیو. “دانن” چند موزیکال شاهکار و برجسته میسازد مانند “چهرهی مضحک” که با “آدری هپبورن” کار کرده است. در دههی ۶۰ تصمیم میگیرد، ژانرهای دیگر سینما را هم زورآزمایی کند، مانند ژانر کمدی خانوادگی، “چمن همسایه سبزتر است” و یا “دو همسفر” با بازی “آدری هپبورن” که یک فیلم جادهای است و دو فیلم در ژانر تریلر و تعلیق میسازد فیلم “معما” و فیلم “آدرس” که دو سال قبل از این ساخته بود. وقتی صحبت از ژانر تریلر میشود – یعنی ژانری که در ما ایجاد تعلیق و سوسپانس و هیجان کند و در واقع ما را درگیر خودش نماید- استاد بلامنازع آن “آلفرد هیچکاک” را به یادمان میآورد. “هیچکاک” بهحدی ماهرانه این ژانر را میساخت و نقطه نظرات و ایدههای خاص خودش را در فیلمها میگنجاند و نکات ابتکاری خاص خودش را در فیلمها جای میداد که خیلی از فیلمسازان شیفتهی کار او شدند و خیلی از کارگردانان به فیلمسازی به روش “هیچکاک” روی آوردند. یعنی در واقع یک ژانر هیچکاکی بهوجود آمد. در سینما فیلمهایی را که تحتتاثیر روش هیچکاکی بوده طبقهبندی کردهاند و فیلم “معما” هم جزء بهترین ساختههای هیچکاکی محسوب میشود.
این فیلم؛ تریلر، کمدی و رمانس را توأمان دارد و هر کدام از اینها با رنگ خاصی در فیلم به نمایش درآمده است. اگر به تیتراژ فیلم دقت کنید سه رنگ زرد، قرمز و آبی و کلمهی “معما” را روی این سه رنگ میبینید. رنگ زرد بیانکنندهی تعلیق، رنگ قرمر بیانکنندهی رمانس و رنگ آبی بیانکنندهی کمدی است که در فیلم بهکار رفته بود. این این سه عامل بهخوبی در هم تنیده شده بود. صحبت شد که ژانر کمدی خاص این فیلم است، عرض کنم که به این شکل نیست. ژانر تریلر، جزء ژانرهای سینمایی است که توانایی مخلوط شدن با دیگر ژانرهای سینمایی را دارد. آیا کمدی هیجان و یا کمدی تریلر وجود دارد؟ بله. بهعنوان مثال کمدی “هارول لوید”. هم میخندیم و هم دچار هیجان میشویم که البته آنجا بخش بیشتری به کمیک تعلق دارد. ما در کارهای “هیچکاک” هم التقاط این دو ژانر را میبینیم و این طنز درونی فیلم آنجا هم به چشم میخورد.
در مورد تیتراژ فیلم صحبت شد. از ابتدای فیلم ما کاملا در این فضا قرار میگیریم که قرار است غافلگیر شویم. یعنی قرار است پشت سر هم عدهای رودست بخورند و همراه و همگام با خانم “لامپر” با بازی “آدری هپبورن” وارد یک هزارتوی پیچدرپیچ میشویم و همپای با آن پیش میرویم. جسدی از داخل قطار بیرون انداخته و فیلم آغاز میشود. لازم به یادآوری است که طراحی تیتراژ اول فیلم، کار “ساموئل باس” است؛ خطوطی موازی در کنار یکدیکر که این طراحی گرافیکی را “ساموئل باس” با “آلفرد هیچکاک” وارد تاریخ سینما کرد. شما اگر توجه کنید به تیتراژ فیلم “شمال از شمال غربی”، “بیمار روانی” و “سرگیجه”، دقیقا این خطوط موازی به هم پیوسته را میبینید که استفاده میکند و چهقدر هم موثر است. اینجا هم در تیتراژ فیلم، کار “ساموئل باس” را میبینیم و موسیقی عالی “هنری منچینی” که تعلیق و هیجان را در جاهایی که لازم است به اوج خودش میرساند و اصلا اصل غافلگیری را در نمای اول میبینیم که از اسلحهای که بهطرف خانم “لامپر” میگیرد آب میپاشد. بنابراین هم ما با تعلیق روبهرو هستیم هم با رودست خوردنهای متعدد. و این رودست خوردن تماشاچی یکی از نکات جذاب سینماست که مخاطب را پای یک فیلم اساسی نگاه میدارد و مخاطب خسته نمیشود و علاقهمند به پیگیری ماجراهای فیلم میشود. استاد بلامنازع رودست زدنها “آلفرد هیچکاک” است . “لامپر” یک زن بسیار ساده و در عینحال معصوم است. “آدری هپبورن” از هنرپیشههای برجستهی زن تاریخ سینما است که دو عامل و دو عنصر در بازی او بیش از همه به چشم میآید. یکی معصومیت و یکی شیطنت. در فیلم “معما” هم ما این دو عامل را میبینیم. او وارد ماجرایی میشود که از هیچ جای آن خبر ندارد و وقتی کاراگاه پلیس از او میپرسد که: “راجع به شوهرت چه میدانی”؟ گفت: “تنها چیزی که راجع به شوهرم میدانستم اسمش بود که حالا به آن هم شک دارم”.
ما مینشینیم و در هر مسیری که کارگردان میخواهد ما را میبرد و رودست میزند. کاملتر و بزرگتر این مقوله را در فیلم “شمال از شمال غربی” میبینیم که این دو عامل را – یعنی سفر تماشاگر از این منزل به آن منزل و پشت سر هم غافلگیر شدنش را – در ابعاد بسیار کاملتری دارد. و طنز بهجایی که جناب دکتر اشاره کردند؛ طنزی که هم در شخصیتها هست، هم در روابط بین آدمها و هم در حوادث فیلم. طنزی در یک فیلم جنایی است یک فیلم جنایی که کاملا مستعد این است که بهطرف خشونت برود. بهواسطهی طنزی که در فیلم وجود دارد این خشونت، کمی تلطیف میشود و نقاط تاریک و خللهای فیلمنامهای را هم میپوشاند و ما را تحتتاثیر خودش قرار میدهد. تکتک شخصیتها طنز دارند، حتی آن سه شخصیت که هر کدامشان یک تیک رفتاری دارند. یکی بالای سر جسد که میرسید، عطسه میکرد و یکیشان یک دست مصنوعی و قلاب مانند داشت که صحنههای خشن را بهنوعی جنبهی طنز میداد؛ جاییکه روی پشتبام با “کری گرانت” درگیری پیدا کرد و از بالای پشتبام که میخواست بیفتد با همان دست خودش را نگه داشت و نجات پیدا کرد.
فیلمهای تریلر، همیشه یک اصول ثابت ساختاری دارند و بستگی به این دارد که کارگردان چگونه بتواند از آنها استفاده کند. یکی قرار دادن یک شخصیت بهعنوان شخصیت محوری و مرکزی فیلم که بیخبر از همهکس و همهجاست و وارد یک بازی میشود- مانند “آدری هپبورن” در این فیلم و یا خود “کری گرانت” در فیلم “شمال از شمال غربی” – و یکی شخصیت مشکوکی که دائم رنگ عوض میکند و باعث سوءظن، اول برای نقش اول فیلم و دوم برای مخاطب میشود. این پیچ و تابها و گرههایی که در فیلم وجود دارد همه خوب است اما شاید برگ برندهی فیلم، چرخش ناگهانی شخصیت “کانسور دایل” است یعنی ما در تمام طول فیلم فکر میکنیم که “والتر ماتائو”، رئیس پلیس است و “کانسور دایل”، “کری گرانت” است. اما در یک چرخش ناگهانی در پایان فیلم میبینیم که برعکس شده و “والتر ماتائو”، “کانسور دایل” است. کسانی که برای بار اول این فیلم را ببینند بههیچوجه نمیتوانند تشخیص بدهند که “کانسور دایل” واقعی “والتر ماتائو” است تا زمانیکه “ادری هپبورن” به سفارت، زنگ میزند و ما چهرهی واقعی “والتر ماتائو” را اینجا میبینیم. و همچنین تغییر شخصیت دیگری که در فیلم وجود دارد و آن پلیس بودن خود شخصیت “کری گرانت” است. که “کری گرانت” – همانطور که آقای دکتر فرمودند حالت چهرهاش توانایی بازی در ژانر کمدی و جدی را دارد و بهترین نمونهی آن فیلم “سوءظن” “آلفرد هیچکاک” است. و در ابتدا “هیچکاک” بوده که متوجه شده او این قابلیتها را دارد. و تا قبل از “سوءظن” هم نقشهایی بازی میکرده که بیشتر جنبهی مثبت بودن و ستاره بودن او یا گاهی کمدی بودنش مطرح بوده است.
در این فیلم ما با زوایای نامتعارف عجیب و غریبی مواجه هستیم که اینرا هم باز “استنلی دانن” از “هیچکاک” عاریه گرفته است؛ از جمله سکانسی که جنازهی شخصیت اول فیلم “چارلز” را در داخل کشویی در سردخانه گذاشتهاند و انگار دوربین داخل کشو است و با بسته شدن کشو، صحنه هم تاریک میشود. این زوایای نامتعارف دوربین از چیزهایی است که “هیچکاک” استفاده میکند. و یک مورد قابل توجه دیگر در فیلم، طنز رفتاری و طنز گفتاری است که این طنز گفتاری و شوخیهای کلامی گاهی اوقات جنبهی سورئال پیدا میکند. مثلا در یک قسمت از فیلم که میگوید: “مردی با لباس خوابش در رختخواب غرق شد”. خوب این دیالوگ برای ما خندهدار است چون قبلش دیدیم که چه اتفاقی افتاده است اما اگر ناگهان روبهرو شویم که اصلا برای ما جالب نیست. در فیلم “معما” موجی که در دههی ۶۰ در فیلمهای اکشن پیدا شده بود، ما نمودش را میبینیم. فیلمهای موسوم به “جیمز باندی”. در سال ۱۹۶۱ سری فیلمهای “جیمز باند” با بازی “شون کانری” ساخته شد. مثل فیلم “دکتر نه”، و بهصورت یک موج در چند دهه بود و الان هم میبینیم که ادامه دارد و چند تا از سکانسهای این فیلم تحتتاثیر موج “جیمز باند” که در دههی ۶۰ تازه بهوجود آمده بود و خیلی از کارگردانها را ذوق زده کرده بود قرار گرفته بود، مثل نخی که میبست به در برای ورود افراد که ما اول اینرا در فیلم “دکتر نه” دیدیم و یا دید زدن از داخل سوراخ کلید در که در فیلمی یک سال قبل از این فیلم ساخته شده بود داشتیم. و این نکاتی هست که در سینمای “جیمز باند” و فیلمهای “جیمز باند” این نوع سینما و حتی ژانر تعلیق و طنزی که داخل آن بود در فیلمهایش بهطور وسیعی دیده میشد.
فیلم “معما” دو سکانس خیلی خوب از لحاظ ساختاری دارد یکی سکانسی که “جیمز کابرن” میآید داخل کیوسک تلفن و پشت سر هم برای “آدری هپبورن” کبریت روشن میکند که محیط خفقانآور بسته و تعلیق خیلی خوبی دارد و تا حدودی برگرفته از سکانس فیلم “از روسیه با عشق” “جیمز باند” بود که آنجا “شون کانری” در داخل کوپه درگیری پیدا میکند و درگیری “ژرژ کندی” و “کری گرانت” بالای آن ساختمان که آن هم از لحاظ سینمایی ساختار خیلی خوبی دارد و سکانس دیگر، استفادهی خیلی خوبی که “استنلی دانن” از رنگ در این فیلم دارد . خود “استنلی دانن” از استادان چیدمان و کمپوزسیون رنگ در سکانسها است که اینرا در فیلمهای موزیکالش به نحو اعلا میبینیم. فیلمی بهنام “چهرهی مضحک” که رنگها از لحاظ بصری زیبا و چشمنواز بودند و هم درصد طنز فیلم را افزایش میدادند. عموما فیلمهای سیاسی و جنایی و تیره را در فضای سیاه و سفید با نورپردازیهای اکسپرسیونیستی نشان میدادند. اما “دانن” از رنگ در فیلمها استفاده کرده است و از رنگ استفادهی فانتزی کرده است.
این حرکاتی که مثلا ریشش را میتراشد یا یکجا در حال دراز و نشست صحبت میکند و از این دست چیزها، در واقع تمهیداتی است که آقای “دانن” انجام میدهد تا تماشاچی دور بماند از هر نوع سوءظنی که نشان دهندهی منفی بودن شخصیت است. یعنی دارد ما را فریب میدهد و ما را دور میزند که در نهایت آن چیزی را که میخواهد و آن شوک نهایی را به ما وارد کند و شوخی نهایی جایی است که میگوید او “کانسور دایل” است و بعد خودش هم اعتراف میکند.
اصولا پرداختن به فیلمنامهی تریلر یا جنایی و پرداختن به تک تک مولفههای ساختاری آن از لحاظ منطق خیلی کار مشکلی است و ما فیلمهای کمی داریم که در همهی زمینهها موفق بوده است. یکی از کارهایی که “دانن” انجام میدهد همین آوردن طنز بیش از حد است که اینجور چیزها را تحتالشعاع خودش قرار میدهد یعنی ذهن تماشاچی پرت شود و برود به سمتی که کارگردان میخواهد، به سمت دنبال کردن مسیر حوادث فیلم.
دانوش یزدان پناه:
بهنظر من آقای “دانن” یک سوم ابتدای فیلم را خیلی خوب پیش رفته است. حتی در تکنیکهای فیلمبرداری. اما در یک سوم پایانی فیلم میشود فیلم “کری گرانت” و “آدری هپبورن” و ما احساس میکنیم که تمرکز از بین میرود.
بله بیست دقیقهی ابتدایی فیلم خیلی فوقالعاده است اما یک مقدار که میگذرد افت پیدا میکند و رمانس غلیظتر از کمیک و تریلر میشود.
در مورد دوبله باید بگویم این یکی از نمونههای خوب دوبلهی فارسی است و برای معرفی بهتر شخصیتهای هالیوودی و دلنشین شدن و دلچسبتر شدنش از موهبتهایی است که ما ایرانیها داریم.
ما کمتر میتوانیم پرسوناژی از “هپبورن” پیدا کنیم که نقش تقریبا متفاوتتری را دارد، در تمام فیلمهایی که “آدری هپبورن” بازی میکرد کیفیت بازی او بین معصومیت و شیطنت در نوسان بود.
بهخاطر پرسوناژ جذاب و نوع بازی دیدنی “هپبورن” فیلمنامهنویسان همیشه بازی را در جهت شخصیت خود “هپبورن” قرار میدادند و این مولفه را ما خیلی زیبا در صدای خانم کسمائی میشنویم که چه در این فیلم و در تمام فیلمهایی که “هپبورن” بازی میکند این ملاحت و شیطنت و معصومیت را در صدای دخترانهی بسیار زیبای خانم “کسمایی” حس میکنیم. جا دارد اشاره شود به گویندگی “ابوالحسن تهامی” بهجای “کری گرانت”. کلام فاخر و شیک آقای “تهامی” که در کلامشان شخصیت هست و این شخصیت کاملا به صدای “گرانت” میخورد و آن طنز اشراف مابانهای که در طنز “گرانت” هست را به زیبایی در کلام آقای “تهامی” میشنویم. طنزی که نه لودگی بلکه بسیار کنترل شده و اشراف مابانه است.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.