کانون ۴۴: فیلمی کوتاه درباره کشتن in-a-short-film-about-killing-there-are-two-killed دو مقتول وجود دارد
در “فیلمی کوتاه درباره کشتن” دو مقتول وجود دارد
In “A Short Film About Killing” There are two killed
“فیلمی کوتاه دربارهی کشتن”، آزمون قدرتمند “کیشلوفسکی” از ماهیت قتل، جایگاه بسیار خوبی را در فستیوال فیلم کن سال ۱۹۸۸ کسب کرد و برندهی جایزهی هیئت داوران شد. در همان سال جایزهی با ارزش فلیکس را هم از آن خود کرد.
داستانی کوتاه دربارهی کشتن، یکی از دو فیلمی است که از ۱۰ قسمت درامای تلویزیونی دربارهی بهکار گماردن ۱۰ فرمان عیسی (ع) برای زندگی مدرن امروزی (دیگری فیلمی کوتاه دربارهی عشق بود) گرفته شده است.
موضوعی که نظر منتقدان را به خود جلب میکند، اتهام قطعی مجازات اعدام نیست، بلکه نشستن پای این فیلم باعث میشود که به تدریج تعادل بین احساسات از بین برود. در کل هر چیزی در فیلم تیره و تار به نظر میرسد؛ از درونمایه و کارراکترها گرفته تا راه و روشی که “کیشلوفسکی” و فیلمبردار “سلاوسیر ایدزیاک” برای فیلمبرداری صحنهها انتخاب کردهاند؛ حتی از آبی هم متروکتر و غمفزاتر است. در واقع این فیلم یک تن کامل را برای کالبدشکافی به نمایش گذاشته است.
موضوع اصلی فیلم دربارهی یک جوان بیست ساله است به نام جک (میروسلار باکا) است که به ظاهر نرمال است، اما تمایلات سادیسمی دارد. یک روز او سرگردان در شهر راه میرود بدون اینکه با کسی تعامل داشته باشد و بعد به دلیلی ظاهرا بیخود یک رانند ه تاکسی را ابتدا با طناب خفه و بعد بویسلهی سنگ آنقدر به او ضربه میزند تا خونمالی شود. جک دستگیر میشود و مورد محاکمه قرار می گیرد. و باوجود تلاشهای فراوان یک وکیل آرمانگرا و تازهکار به نام پیوتر (کریستف گاوبیش)، جک محکوم به مرگ میشود. قبل ازمرگ او مدتی را با وکیلش در زندان به سر میبرد و برای او راجع به تراژدی زندگیش صحبت میکند و آخرین تقاضایش را عنوان میکند که دفن شدن کنار قبر پدر و خاهر مورد علاقهاش است.
در این فیلم دو مقتول وجود دارد؛ قتل فجیع رانندهی تاکسی که بیش از هفت دقیقه به طول انجامید (که ظاهرا طولانیترین قتل در طول تاریخ سینما است) و اجرای محاکمهی جک که حدود پنج دقیقه طول کشید. کیشلوفسکی در واقع از هیچ جزئیاتی برای نمایش دادن چشمپوشی نکرده است و سعی کرده توازنی را بین وحشیگری جک و بیرحمی قانون ترسیم کند و این جملهی خودکارگردان است که می گوید: “اشتباه اشتباه است. این مهم نیست که چهکسی را میکشی، برای چه میکشی یا اصلا چهکسی دارد میکشد … در واقع اینچنین قتلی (با وارد کردن ضربه) شدیدترین نوع خشونت قابلتصور است؛ و تحمیل مرگ مجازات آن است”.
در طول آدمکشی یعنی زمانی که او دارد طناب را به گردن رانندهتاکسی میاندازد، به نظر آدم غیرنرمال یا آدمکشی نمیآید. تنها چیزی که دربارهی او میتوان فهمید (در طول آخرین اقرارش به پیوتر) این است که او انسانی ایزولهشده و تنها است و بیننده نمیتواند او را انسانی نفرتانگیز به حساب آورد. در حقیقت کیشلوفسکی میخواهد بگوید که قربانیاش کمی بیشتر از یک آدم دهاتی بیسواد و خودمحور است و حتی شاید کمی دوستداشتنیتر از یک قاتل باشد. هیچ شکی وجود ندارد که کیشلوفسکی برای جک و عملی که انجام داده حتی دلسوزی میکند. کارگردان تلاش میکند قاتل را انسان جلوه دهد بهطوری که بینندگان به این پی میبرند که مجازاتها با “زدودن زنگار از جامعه” خیلی فاصله دارد.
قصهی جک که نقطهی اتکاء فیلم است بهگونهای با زندگی پیوتر آمیخته شده است. و به این ترتیب وکیل هم قسمتی از ماجراست و آخرین تلاش او برای کمک و دلداری به جک شکایت ضعیف او برعلیه یک اشتباه بزرگ است، یعنی خود را متعهد به انجام کاری کردن با نام عدالت.
اگر بخواهیم از نگاهی منحصرا تکنیکی فیلم را بررسی کنیم درواقع حدود ۶۰۰ فیلتر دستی برای از بین بردن رنگها استفاده شده است و فیلم اغلب سیاه و کثیف به نظر میرسد. در خیلی از قسمتها یک هالهی سیاه کاراکترها را احاطه کرده و فقط در صحنهی آخر بعد از عمل اعدام است که فیلترها برداشته میشود.
این فیلم با توجه به چیزی که صحنهها تداعی میکنند یک فیلم ترسناک به نظر میرسد. گرچه زمانی که یک کارگردان نتواند توضیح دهد که چرا افراد همدیگر را میکشند تصویری که از قتل ارائه خواهد داد تصویری آغشته با خون و خشونت خواهد بود اما برای شناخت درونمایهی این فیلم نیاز به آگاهی و بصیرتی است که دید بینندگان را نسبت به ترسناک بودن و بیمحتوا بودن فیلم تغییر خواهد داد.
تاریخ ارسال: ۴ بهمن ۱۳۸۵
بازدیدها: ۷
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.