هنرنمایی به جای نور و رنگ و موسیقی
حمیدرضا گیلانی فر:
هنرنمایی بهجای نور و رنگ و موسیقی
کافه ستاره
“سامان مقدم” از سال ۷۳ فیلمسازی را با دستیاری “مسعود کیمیایی” در فیلم “رد پای گرگ” شروع میکند فیلمی که خیلی از منتقدان از آن با عنوان شروعی بر تکرار خودش (کیمیایی) نام میبرند؛ و زمانیکه “ردپای گرگ” اکران شد، روزنامهای تیتری باعنوان “قیصر با اسب باز میگردد” را چاپ کرده بود. مقصود، قضاوت در درستی یا نادرستی این قضیه نیست؛ اما “سامان مقدم” کسی است که در سه کار دیگر هم دستیار “مسعود کیمیایی” بود و خودش پس از فیلمهای “سیاوش” و “پارتی” و “مکس”، این فیلم “کافه ستاره” را ساخت.
او با “کیمیایی”، بهمدت طولانی کار کرده و مسلمأ تحتتأثیر او بوده است؛ ما چه مدافع و چه مخالف “کیمیایی” باشیم؛ اینرا میدانیم که “کیمیایی” اگر چه خود را در سینمای ایران تکرار کرد، جایگاه خاص خود را در سینمای ایران دارد و نکتهی جالب این است که با وجودی که “سامان مقدم” حکم شاگردی را برای “کیمیایی” دارد، و چندین سال، در چند فیلم دستیاری او را کرده با وجود سن کم خود، در زیر سایهی “کیمیایی” ماهیت فردی خود را حفظ کرده است. به هر حال فیلم “کافه ستاره” از معدود فیلمهای اپیزودیک سینمای ایران است. فیلم “دستفروش” از “مخملباف” شاید از اولین فیلمهای اپیزودیک ایران باشد و سپس “نسل سوخته” شادروان “رسول ملاقلیپور” که در ساخت و اکرانش تأثیر عمیقی بر مردم گذاشت. از حیث ساختار و محتوا بهنظر میآید “سامان مقدم” یک نگاه شخصی به سینمای اپیزودیک دارد؛ چون حتی از چند نمونه فیلمهای اپیزودیک نیز تأثیری نپذیرفته است. “مقدم” از دل روایت، داستان را استخراج کرده است و ساختاری منسجم بهوجود آورده است.
امروز سؤالی در ذهن من بهوجود آمد که اگر “سامان مقدم” را ببینم از او بپرسم: خیلیها میگویند، وقتی عوامل فیلم خوب باشند، کارگردان نقشاش کمرنگ میشود و این عوامل خوب هستند که یک فیلم خوب را میسازند. و عدهای دیگر معتقدند که اول؛ فراهم آوردن عوامل خوب میتواند حرفهی یک کارگردان خوب باشد. دوم؛ ایجاد هماهنگی میان آنها. و سوم؛ از کارآییهای آنان استفاده کردن و ضعفهای آنان را به حداقل رساندن. این همیشه یک سؤال است که چهقدر یک کارگردان عوامل را میسازد. و چهقدر عوامل کارگردان را ؟؟؟
در حیطهی بازیگری راجع به این مسأله زیاد صحبت شده است؛ اما در حیطههای دیگر کمتر. من این توانایی را به شخصه در آقای “مقدم” دیدم که عوامل خوبی مثل: “بهرام بدخشانی” بهعنوان فیلمبردار یا “محمدرضا مویینی” بهعنوان تدوینگر، آهنگساز و بازیگرانی که هرکدام جایگاهی در سینمای ایران دارند؛ را بهخوبی جمع کرده و از آنها یک کار منسجم و یکدست و هماهنگ را گرفته است.
“کافه ستاره” یکی از زیباترین کارهای اپیزودیک سینمای ایران بود. جدای بحث کارگردانی (که همهچیز به کارگردانی برمیگردد) فیلمبرداری بسیار خوب بهویژه، مهمترین شاخصهای که در فیلم دیده میشود، نورپردازی بسیار حساب شدهی آن بود؛ مثلأ فضاهای سنتی، در کوچه و یک محلهی قدیمی، نورپردازی کمحجمی داشت؛ بعضی جاها در تاریکی بودیم اما اذیت نمیشدیم. در عینحال چیزهایی را که باید ببینیم میدیدیم.
نور داخل کافهی “فریبا”، نور داخل خانهی “سالومه” و “ملوک” همه متفاوت بود و از نورهای زرد تا نورهای سبز را در کار داشتیم. امامزاده که چندبار با نورهای سبز با تأکید نشان داده شد، در ابتدای هر سه اپیزود با آسمانی بسیار شفاف، رنگی و امیدوارانه در گوشهای که نور داشتیم، امامزاده دیده میشد و صدای اذان هم در جاهایی شنیده میشد. اینها شاید بتواند دستاویزی باشد برای خروج از این دنیای بسته؛ شاید هم بهصورت یک سؤال مطرح شده بود، شاید یک راه انتقادی بود، اما خیلی جاها این قضیه به هم میریخت. جاییکه در اپیزود دوم “سالومه”، شکسته و درهم فرو رفته و ناامید برمیگردد، دوربین یک پن آرام دارد از تنههای درختی که ما توقع داریم سبز باشد، اما کاملأ خاکستری و بیرنگاند. و خیلی آرام به گنبدی میرسد که نه از آن آسمان شفاف خبری است و نه از نوری که از گنبد به همهجا تلالؤ میدهد. همه در یک تاریکی ابهامآمیزی فرورفتهاند.
از بحث رنگ اگر بخواهیم بگوییم، بدون اغراق جزء معدود فیلمهایی بود که از رنگ بهجا و خوب استفاده کرده بود فقط یک مورد را اشاره میکنیم: مثلأ هر جا که “سالومه” میخواست پیش عشقش برود، یا بحث زندگی و عشق و ازدواج مطرح میشد، لباس قرمز را بر تن بازیگر میدیدیم. “ملوک” هم لباس قرمز برتن میکند و جلوی آیینه خود را تماشا میکند. در کنار این قرمزی بود که سیاهی، مفهوم واقعی خود را پیدا میکرد. همانطور که “فریبا” هیچوقت لباس قرمز به تن نمیکرد؛ و شور و حالی در او دیده نمیشد. از بحث رنگ که بگذریم، موسیقی خیلی بهجا استفاده شده بود؛ جاییکه باید موسیقی شاد را داشتیم مثل صحنهای که “پژمان بازغی” در زیر باران با چتری، خیلی زیبا میرقصد؛ همانجایی که “سالومه” به او میگوید: “من جدی جدی دارم عاشقت میشم” که موسیقی بسیار زیبایی استفاده شده بود و جاییکه نباید، موسیقی نداشتیم.
معمولأ کارهای اپیزودیک به کارهای فرارئال نزدیکند. اما این کار رئال بود و اپیزودیک بود. و موسیقی خیلی جاها به چشم نمیآمد به جز چند جاییکه به چشم میآمد. سکانسی که درگیری داشتیم بین “فریدون” و “خسرو” سکوت بود و فقط افکت داشتیم (یک فاصلهگذاری که کمتر در سینمای ایران میبینیم) و این صحنه تنها جایی بود که دوربین روی دست بود.
دوربین روی دست دلایل مختلفی دارد مهمترین دلایل آن استرس، اضطراب و عدم تعادل را که میتواند در محیط زمانی که وجود دارد، به بیننده منتقل کند و دقیقأ در این صحنه از اول کوچه حین درگیری تا پایان صحنه، دوربین روی دست بود.
پس از فوت “فریدون” است که دوباره موسیقی شروع میشود. در بحث تدوین یکی از معدود آثار بود. “کافه ستاره” فیلمی است سه اپیزودی که داستان زندگی سه شخصیت متفاوت از هم را نشان میدهد و بین آنها ارتباط برقرار میکند. اگر چه زمان و مکان برهم میریخت و تغییر میکرد، اما فیلم گیجکننده نبود، بخش اعظم آن مدیون تدوین قوی است که مسلمأ کارگردانی قوی را میطلبد. ایجاز و اختصار که به کمک تدوین و کارگردانی ایجاد شده بود، به نهایت رعایت شده بود.
مثلأ در اپیزود اول میبینیم که میخواهد یک روز عادی آن کافه را برساند؛ چهقدر زیبا، با چند دیزالو، بدون اینکه شما را خسته کند، افراد مختلفی در کافه تردد میکنند و شخصیتها و موسیقی تغییر میکند. اما تنها کسی که ثابت است “فریبا” است. موسیقی بسیار راحت که آنهم دیزالو میشود هم تصویر افراد و هم همهمهها و موسیقی دیزالو شده. آخرین دیزالو به چهرهی “فریبا” میخورد که خسته از کار روزانه دستش را زیر چانه زده و نشسته؛ با صدایی بسیار کشدار که برای ما آشناست، صدایی که میگوید: در انتهای شب تکرار میکند. و جای دیگر که ایجاز دارد: صحنهای که “ملوک” پیش “پژمان بازغی” (ابی) میرود و از او دربارهی “خسرو” میپرسد، “ابی” در حال چای ریختن، بلافاصله وقتی “ملوک” میپرسد اتفاقی برایش افتاده، “ابی” بدون کامل کردن فنجان، قوری را زمین میگذارد. از این ایجازها زیاد دارد که محرز نمیگردد، با دیزالوها و کاتهایی که در کار میبینیم، که مدیون تدوین قوی است. و شاید چیزی که بیشتر از همه زیبا بود، بازیهای حساب شده است. روی بازی همهی بازیگران این فیلم کار شده بود. یکی از معدود کارهایی بود که حتی روی بازی بازیگران درجه ۲ و ۳ فیلم نیز فکر شده بود. مثلأ “نگار فروزنده” در فیلم، نقش بسیار کوتاهی داشت؛ اما من هیچوقت این نقش را فراموش نخواهم کرد. اصلأ بحث مقایسه نیست. اما یکی از زیباییهای فیلم “کازابلانکا” بهخاطر کار بر روی همهی بازیگران بود مثل بازیگری که بلیت را میآورد و بعد کشته میشود؛ نقش کوتاهی دارد، اما بسیار زیبا بازی میکند. “کافه ستاره” به آنجا نزدیک شده بود. یا کسی که کاری متفاوت با بازیهای دیگرش داشت، “ایرج نوذری” بود که نظر مرا نسبت به خودش تغییر داد و شاید تا امروز نسبت به او ظلم شده بود. یا اگر از نقشهای کوتاه بگذریم، در نقشهای اصلی، ساختارشکنی زیبایی در کار میبینیم بهعنوان مثال “رؤیا تیموریان”، بازیگر توانای سینما و تئاتر ایران را همیشه با چهرهای خشن، با حرکاتی مردانه، انعطافناپذیر و نفوذناپذیر، افسرده و عصیانگر میدیدهایم این اولین باری بود که با چنین نقشی ظاهر میشد، در مقایسه با چهرهی سرد و نفوذناپذیر او در فیلم “زندان زنان”، بسیار متفاوت بود. شاید اگر من (گیلانیفر ) بهجای آقای مقدم بودم، بهجای “افسانه بایگان” (فریبا) خانم “تیموریان” را میگذاشتم. چون بهنظر من بیشتر به چنین نقشی (فریبا) میآمد. اما “افسانه بایگان” چهقدر در نقش “فریبا” موفق عمل کرد. “مقدم” بسیار شجاعانه این ساختارها را شکست. “افسانه بایگان” را در فیلمهای دیگر هم چنین دیده بودیم؛ اما این، از کارهای قوی ایشان بود. باز هم دادن این نقش به ایشان بسیار شجاعانه بود. “هانیه توسلی” بسیار به خودش نزدیک بود؛ ولی باز هم بازی خوبی کرد. “مسعود رایگان” : یکی از بهترین بازیهایش بود، تجربههای ایشان در سینما و نمایش جای خود دارد، اما این یکی از بهترین کارهای ایشان بود. خود این، یک ساختارشکنی بود. چون وقتی یک کارگردان میخواهد بازیگرش را انتخاب کند، معمولأ دنبال همسانسازی میگردد؛ یعنی میبیند چه کسی نقشهای قبلی را که بازی کرده، به نقش مورد نظر آنها نزدیک است که براساس آن انتخابش کنند؛ آقای “مقدم” فراتر از تجربههای قبلی بازیگران فیلم رفته و سعی کرده تواناییهای فردی هر شخص را ببیند.
- تاریخ ارسال: ۲۰ آذر ۱۳۸۷
- منبع: سایت آگاه فیلم
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.