موقعیتی خطیر ترس و دلهره میان بودن و نبودن
تله تئاتر زمستان ۶۶
- محبت محبی:
موقعیتی خطیر ترس و دلهره میان بودن و نبودن
موشکباران است و آدمهای خسته از هیاهوی حیات، باز هم شکر میگذارند وقتی صدای موشکی میآید و آنها چشم باز میکنند و میبینند که هنوز هستند حتی اگر این بودن به قیمت نبودن دیگرانی باشد که میشناسیم یا نمیشناسیم. این واقعیت عریان زمستان ۶۶ است. واقعیتی که شاید برخی از ما با پوست و استخوان احساس کرده باشیم و حتی اگر چنین تجربهای را به صورت شخصی در بایگانی ذهنمان نمییابیم، زمستان ۶۶ محمد یعقوبی قادر است که این حس را به گونهای شگرف به ما منتقل سازد. همذات پنداری شگفتانگیزی که نمونهاش را کمتر به خاطر میآورم.
زمستان ۶۶ رئالیسم عجیبی دارد. رئالیسمی که حتی فاصلهگذاری حضور نویسنده چه آن را برشی تلقی کنیم و چه آن را منطبق با دیدگاههای پست مدرنیستی بدانیم، خدشهای به آن وارد نمیکند و این پارادوکس است که زمستان ۶۶ را به اثری برجسته تبدیل میسازد.
زمستان ۶۶ برشی از یک زندگی است. زندگی که پیش از شروع نمایش نیز جریان داشته است و پس از آن هم با صدای خروس و گریه پسری جریان خواهد داشت حتی اگر ندانیم زوج جوان چرا از هم دلگیرند و چرا ناصر خانوادهاش را در چنین روزی تنها گذاشته است و چه بر سر سیروس آمده است.
ما این آدمها را میشناسیم و ترسهایشان را باور داریم. چه بخواهند به روی خود بیاورند و چه آن را پنهان کنند. این آدمهای به شدت معمولی که نوعی مینیمالیسم کاروری را به ذهن متبادر میسازند، سالهاست که کیمیا شدهاند و از این روست که باید قدردان اثر بود.
کسی حرف توی دهن هیچ یک از نقشها نمیگذارد. گویا هرچه بر زبانشان میآید، از درون شخصیتهایی نشات میگیرد که ما میدانیم ساخته و پرداخته ذهن نویسنده هستند اما باز هم به درونی بودن حرفهایشان اذعان داریم.
همسر نویسنده نیز با خواندن متن، گاهی جملهها را پس و پیش میکند و حتی دیالوگی را دوباره میخواند و در نتیجه مخاطب شاهد تکرار مجدد صحنهای با همان دیالوگ یا دیالوگی متفاوت میشود و باز هم میخواهیم بدانیم که موشکباران با این خانواده چه خواهد کرد.
زمستان ۶۶ بستر دراماتیک قوی دارد. موقعیت خطیر ترس و دلهره میان بودن و نبودن. ترس همیشگی از مرگ با پاسخهای متفاوت که یکی از آنها را از زبان نویسنده میشنویم. شاید از آنرو که وقتی نباشیم، نبودنمان به چشم نمیآید و چرا باید به گونهای زیست که بودن یا نبودن تفاوتی نداشته باشد و چقدر تاسف برانگیز است این گونه بودن. نگاه فلسفی محمد یعقوبی به گونهای در این بستر دراماتیک چیده شده است که نه توی ذوق میزند و نه یک ژست روشنفکرانه به حساب میآید.
انتخاب شخصیتها، مشتمل بر مادر، دختر، پسر، داماد ، زن همسایه و برادر شوهر، به گونهای است که نمیگذارد دمی مخاطب از همراهی اثر غافل شود. حتی اگر داماد (علی) به زعم همسر نویسند یک جوری باشد، مخاطب این یک جوری بودن را آنقدر خوب حس میکند، که نیازی به داشتن تعریف دقیق و شناسنامهای از این شخصیت ندارد. زن همسایه که دقایق آخر اثر با حضور او به پیش میرود نیز شخصیت جذابی دارد. زنی باردار که به دلیل فشار روحی وارد شده بر او، اندکی غیر طبیعی به نظر میرسد و از این زن جذابتر، برادر شوهرش سهیل، است که نمیتواند حرف بزند و از طریق نوشتن با دیگران ارتباط برقرار میکند و خروسش را از خودش دور نمیکند و در بحرانیترین لحظات ساز دهنی میزند.
بازیهای واقعی و به دور از تصنع و تکلف رایج در این گونه کارها و نوعی راحتی در بازیها، چه در گذشته و چه در حال، در کنار کارگردانی قوی، زمستان ۶۶ را به یکی از بهترین تله تئاترهای تلویزیون تبدیل کرده است که پیش از این در اجرای صحنه ای موفقیت چشمگیری را به دست آورده بود
- تاریخ ارسال: ۸۵/۰۲/۲۰
- منبع: سایت آگاه فیلم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.