اقدام و تحول در زندگی
انتشار 11 مهر 1404
بروزرسانی 17 مهر 1404
سینما آموختنی است!
اقدام و تحول در زندگی
این برنامه برای افراد مصمم و با اراده طراحی شده است!
یادداشت تحلیلی:
شکاف میان اقدام و انفعال
The gap between action and inaction
کلید تحول فردی و سازمانی
۱. مقدمه: اهمیت درک پویایی اقدام در محیط حرفهای
در تحلیل پویاییهای محیط کار، میتوان انسانها را به دو گروه کلیدی تقسیم کرد: افراد «اقدامگرا» و افراد «منفعل». این تقسیمبندی، صرفاً یک طبقهبندی نظری نیست، بلکه یک واقعیت استراتژیک است که درک آن برای مدیران و رهبران، جهت ساخت تیمهای کارآمد و نتیجهگرا، اهمیتی حیاتی دارد. توانایی تشخیص این دو گروه و مهمتر از آن، فهمیدن ریشههای رفتاری آنها، میتواند تفاوت میان یک سازمان پویا و یک مجموعه ایستا را رقم بززند. هدف این یادداشت، تحلیل عمیق این دوگانگی و ارائه یک چارچوب عملی برای درک این مسئله است که چرا برخی افراد در شرایط نامطلوب، دست به اقدام میزنند، در حالی که برخی دیگر منفعل باقی میمانند. برای شروع، لازم است ویژگیهای این دو گروه را به دقت تعریف کنیم.
۲. تعریف دو کهنالگو: فرد اقدامگرا در برابر فرد منفعل
شناسایی ویژگیهای کلیدی افراد اقدامگرا و منفعل، اولین گام برای مدیریت و توسعه مؤثر آنها در یک سازمان است. این دو گروه، نه تنها در خروجی کار، بلکه در نگرش بنیادین خود نسبت به شرایط پیرامونشان با یکدیگر تفاوت دارند. جدول زیر، این تفاوتها را بر اساس مشخصههای اصلی آنها مقایسه میکند.
ویژگیهای افراد اقدامگرا
ویژگیهای افراد منفعل
اهل فعالیت و اقدام هستند
عملگرا نیستند
نتیجهگرا هستند
در صدد کنش یا واکنش برنمیآیند
در شرایط نامطلوب، از خود تحرک نشان میدهند
حتی در موقعیتهای نامطلوب، واکنشی از خود نشان نمیدهند
این تفاوتهای رفتاری، ما را به یک پرسش اساسیتر هدایت میکند:
چه عامل بنیادینی باعث میشود یک فرد در دسته اقدامگرایان و دیگری در گروه منفعلان قرار گیرد؟
پاسخ به این پرسش، در تواناییهای فنی افراد نهفته نیست،
بلکه در یک عامل بنیادین و اغلب نادیدهگرفتهشده ریشه دارد:
درک و آگاهی.
۳. نقش حیاتی ادراک: چرا برخی اقدام نمیکنند؟
استدلال محوری در تحلیل تفاوت میان اقدام و انفعال، این است که این شکاف، ریشه در توانایی افراد ندارد، بلکه در «درک شرایط» آنها نهفته است. افراد منفعل به این دلیل اقدامی انجام نمیدهند که اساساً «متوجه شرایط خود نمیشوند». این فقدان آگاهی نسبت به موقعیت، ریشه اصلی انفعال آنهاست. آنها ممکن است در یک وضعیت نامطلوب قرار داشته باشند، اما چون این نامطلوب بودن را درک و پردازش نمیکنند، انگیزهای برای تغییر نیز در آنها شکل نمیگیرد.
در مقابل، افراد اقدامگرا به عنوان «انسان دارای دانش» و «فهیم» توصیف میشوند که بهطور فعال «شرایط را درک میکنند». آنها صرفاً مشاهدهگر نیستند، بلکه بهصورت پویا محیط خود را ارزیابی کرده و نسبت به آن آگاهی دارند. پیامد مدیریتی این دیدگاه بسیار عمیق است: برای ترویج فرهنگ اقدام، تلاش برای «وادار کردن» افراد به عمل، راه به جایی نخواهد برد. در عوض، تمرکز اصلی باید بر افزایش سطح آگاهی و کمک به افراد برای درک دقیق محیط، چالشها و فرصتهای پیش رویشان باشد. اما آگاهی به تنهایی کافی نیست؛ یک مکانیزم درونی باید این آگاهی را به عمل تبدیل کند.
۴. مکانیزم تغییر: فرآیند تبدیل آگاهی به اقدام
صرفاً آگاه بودن از یک شرایط نامطلوب برای ایجاد تغییر کافی نیست. یک فرآیند ارزیابی درونی باید رخ دهد تا ماشه اقدام را بچکاند. این فرآیند، یک مدل ذهنی شفاف را دنبال میکند که در آن، درک اولیه به یک تصمیم برای تغییر منجر میشود. این فرآیند را میتوان در چهار گام کلیدی خلاصه کرد:
درک شرایط: فرد فهیم و دارای دانش، موقعیت فعلی را به درستی و با جزئیات درک میکند. این گام، نقطه شروع هرگونه تغییر است.
ارزیابی بر اساس معیارها: فرد به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، شرایط درکشده را با «معیارهای» شخصی، حرفهای یا ارزشی خود مقایسه میکند. این معیارها میتوانند اهداف، استانداردها یا انتظارات او باشند.
تشخیص عدم مطلوبیت: اگر میان شرایط موجود و معیارهای فرد «سنخیت وجود نداشته باشد»، او موقعیت را به عنوان یک وضعیت «نامطلوب» ارزیابی میکند. این تشخیص، یک تنش سازنده ایجاد میکند.
تصمیم برای تغییر: همین تشخیص عدم مطلوبیت است که فرد را برمیانگیزد تا «در صدد تغییر شرایط و تغییر خودش برآید». در این نقطه، انگیزه درونی برای اقدام و حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب شکل میگیرد.
این فرآیند شناختی، نقشه راهی را در اختیار رهبران قرار میدهد تا انفعال را ریشهیابی کرده و فرهنگ اقدام را به صورت سیستماتیک پرورش دهند.
۵. بینشهای کاربردی برای مدیران و متخصصان توسعه
درک مدل فوق به رهبران اجازه میدهد تا به جای اعمال فشار بینتیجه برای اقدام، مداخلات هوشمندانه و هدفمندی را برای ایجاد یک محیط اقدامگرا طراحی کنند. این رویکرد، مدیریت را از یک فعالیت کنترلی به یک فرآیند توانمندساز تبدیل میکند. بر این اساس، سه توصیه استراتژیک برای مدیران و متخصصان توسعه فردی و سازمانی قابل ارائه است:
ابتدا بر آگاهی تمرکز کنید: به جای تشویق مستقیم به «بیشتر کار کردن»، به افراد کمک کنید تا به «انسان فهیم» مدنظر در این تحلیل تبدیل شوند؛ یعنی فردی که با استفاده از دادههای شفاف، ایجاد حلقههای بازخورد مستمر و طرح پرسشهای عمیق برای به چالش کشیدن مفروضات، درک دقیقی از شرایط فعلی خود، تیم و سازمان به دست میآورد.
معیارها و اهداف را شفاف سازید: همانطور که مدل نشان میدهد، اقدام زمانی آغاز میشود که فرد میان وضعیت موجود و «معیارهای» خود شکافی را تشخیص دهد. وظیفه رهبر، کمک به همسوسازی این معیارهای شخصی با اهداف شفاف و قابلسنجش سازمانی است. وقتی افراد بدانند «خوب» به چه معناست، به سادگی میتوانند شکاف میان وضعیت موجود و مطلوب را تشخیص داده و برای پر کردن آن انگیزه پیدا کنند.
انفعال را به عنوان شکاف آگاهی بازتعریف کنید: هنگام مشاهده بیعملی در یک عضو تیم، سؤال تشخیصی اولیه نباید این باشد که «چرا او کاری نمیکند؟»، بلکه باید پرسید: «او چه چیزی را نمیبیند یا درک نمیکند؟». این تغییر دیدگاه، یک جابجایی پارادایم مدیریتی است: از مدیریت مبتنی بر سرزنش (Blame-based Management) به رهبری مبتنی بر مربیگری و توانمندسازی (Coaching-based Leadership).
در نهایت، رهبران تحولآفرین کسانی نیستند که صرفاً بهدنبال «اقدام» بیشتر هستند؛ آنها معماران «آگاهی» هستند، زیرا میدانند سنگ بنای هر تحول پایدار فردی و سازمانی، درکی است که به عمل جان میبخشد.
درباره مجید
"مجید سیفالعلمایی" هستم، “مربی و مشاور فیلمنامهنویسی و فیلمسازی” از “سیفداتآیآر”. ماموریتم کمک به مشتاقان و فعالان سینمایی است تا بتوانند بهتر فیلمنامه بنویسند و اصولی فیلم بسازند، به روش کاملاً کاربردی و نتیجه محور.
نوشتههای بیشتر از مجیدپستهای مرتبط

19 مهر 1404

18 مهر 1404

17 مهر 1404

16 مهر 1404

15 مهر 1404

14 مهر 1404
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.