تاثیر سید جمالالدین اسدآبادی در بیداری جهان اسلام
کمال الدین غراب
به نام خداوند مهر گسترده مهربان
تاثیر سید جمالالدین اسدآبادی در بیداری جهان اسلام
بهویژه روحانیت شیعه در ایران
محتویات
- ۱ پیشدرآمد
- ۲ گزارشی از زندگی تا مرگ سید جمالالدین اسدآبادی
- ۲.۱ تولد در ایران و آغاز مهاجرتهای سیاسی
- ۲.۲ فعالیت سید در افغانستان
- ۲.۳ فعالیت سید در اسلامبول و مصر و تربیت نسل انقلابی مسلمان در این سرزمینها
- ۲.۴ فعالیت سید در هند و تاثیر او در اندیشه اسلامی این دیار
- ۲.۵ فعالیت سیاسی سید در ایران و تاثیر او بر علماء شیعه
- ۳ پارهای دیگر از اندیشههای سیاسی و دینی سید
- ۴ آثار سید جمال
- ۵ نتیجهگیری
پیشدرآمد
بیشک سید جمالالدین اسدبادی یکی از بزرگترین بیدارگران جهان اسلام است. او روح مشتعلی داشت که از پیشوای بزرگش امام حسین(ع)، که خود از سلاله او بود، نشات میگرفت. تاثیر سید جمالالدین اسدآبادی در بیداری جهان اسلام در دوره معاصر چنان واضح و مبرهن است که گزافه نیست اگر بگوییم او عالم بیدارگر مسلمانان در سده سیزده قمری است، بدانگونه که پیامبر اکرم(ص) نویدش را برای هر سده به مسلمانان داده است. حوزه فعالیت سید محدود به ایران یا افغانستان نبود؛ همچنین به جهان تشیع تنها نظر نداشت. او به همه دنیای اسلام مینگریست.حتی میتوان او را منادی آزادی برای همه بشریت تحت ستم دانست. از اینرو حتی اگر اصرار داشته باشیم، به هیچ روی نمیتوانیم سخن خود را محدود به فعالیت بیدارگرانه سید، تنها بر بخشی از حوزه فعالیت او کنیم؛ چراکه در این صورت گزارشی ناقص و ابتر از او به دست دادهایم. از سوی دیگر چندان مجال نداریم که به همه بخشهای زندگی و اندیشه سید به طور تفصیل بپردازیم؛ چه در این صورت ناگزیر خواهیم بود رسالهای مفصل بنگاریم که از حوصله این مقال بیرون است. پس راهی میانه را در پیش میگیریم، و اگرچه به اجمال، لیک تلاش میکنیم چیزی را از حق او فرو نگذاریم.
گزارشی از زندگی تا مرگ سید جمالالدین اسدآبادی
تولد در ایران و آغاز مهاجرتهای سیاسی
این مرد بزرگ در حدود سال ۱۲۵۴ه.ق به دنیا آمد. در زادگاه اصلی او اختلاف است. افغانیها و نویسندگان کشورهای دیگر اسلامی مانند مصر و شام و لبنان وی را افغانی میدانند و نسبش را به سید علی ترمذی، محدث مشهور،میرسانند.قابل توجه است که در اواخر سال ۱۳۲۳ش،دولت افغانستان از دولت ترکیه درخواست کرد تا اجازه دهند استخوانهای سیدجمالالدین به کابل انتقال داده شود و اگر چه بعضی از جراید ایران در این باب اعتراضاتی کردند، اما ترکیه جواب مساعد داد و جنازه وی با تشریفات بسیار مجلل به کابل انتقال داده شد.
از دورهی کودکی و ابتدای کار سید نیز اطلاعات کافی در دست نیست. منابع عربی حکایت از این دارند که خانوادهی سید چند قطعه زمین در خاک افغانستان مالک بودند. امیر دوست محمد خان، ملک را از آنان منتزع کرد و پدر سید جمال الدین را با جمعی از اعمام او به شهر کابل انتقال داد. در آن زمان سید هشت ساله بود و ده سال به تحصیل علوم اسلامی ، اعم از ادب عرب و تاریخ و تفسیر و حدیث و فقه و اصول و کلام، و علوم عقلی ،از منطق و حکمت ، پرداخت و در هیجده سالگی فراغت یافت و به هند مسافرت کرد.
جامع ترین ترجمهی حالی که از سید جمالالدین در دست است و نویسندگان دیگر همه از آن اقتباس کردهاند، شرحی است که شیخ محمد عبده، مفتی مصر که نزدیک ترین فرد به او و آگاهترین شخص به احوال وی بوده است، در مقدمهی ترجمهی عربی رسالهی الرد علی الدهریین آورده و ظاهرا اکثر این مطالب را از زبان خود سید شنیده و یا خود بعدها شاهد آن بوده است. به موجب این شرح و اطلاعاتی که از مآخذ دیگر به دست میآید ، سید یک سال و چند ماه در هند اقامت کرده و به تکمیل تحصیلات خود مشغول شده و بعد به قصد حج به حجاز رفته و نزدیک یک سال در بلاد عرب به سیاحت و اقامت پرداخته و در احوال اجتماعی و سیاسی جهان عرب غور و مطالعه کرده، تا در سال ۱۲۷۳ه. ق مراسم حج را بجای آورده و در سال ۱۲۷۵ ه.ق به افغانستان که در آن زمان دچار فتنههای داخلی بوده ، بازگشته و در کابل در سلک رجال امیر دوست محمد خان درآمده است.
اما منابع ایرانی بر ایرانی بودن سید بسیار پای میفشارند.
مرحوم دکتر حمید عنایت در باب ایرانی بودن سید استدلالی دارد که تهی از فایده نیست . وی در این باره مینویسد:
اختلاف مربوط به ملیت سید این است که آیا او افغانی بوده است یا ایرانی . چون سید خود را افغانی میخوانده و نخستین شرححال نویس عرب او ، شیخ محمد عبده ، که یار و مرید او بوده زادگاه او را براساس گفتههای خود سید افغانستان دانسته است . اغلب نویسندگان تاریخ فکری و سیاسی معاصر عرب مدتها در ملیت افغانی او تردیدی نداشتند . با انتشار کتاب « مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین مشهور به افغانی » در سال ۱۳۴۲ دلایل تازهای درباره ایرانی بودن سید به دست آمد و بر اساس آنها چند محقق ایرانی و اروپایی کتابهای تازهای درباره او نوشتند که در آنها بسیاری از مطالبی که از دیرباز راجع به زندگی سید ، مسلم دانسته میشد در محل تردید آمد.
این دلایل رویهم رفته نشان میدهد که در حالی که سید در ایران بستگان و آشنایانی داشته است که تولد او را در سال ۱۲۵۴ / ۱۸۳۹ ، در اسدآباد همدان و وقایع دوره جوانی او را در ایران و سپس تحصیلاتش را در نجف و کربلا گواهی دادهاند ، در افغانستان چنین شهودی که همزمان با او زندگی کرده باشند و ملیت افغانی او را تأیید کنند وجود نداشتهاند . و آنچه مورخان افغانی و عرب در این باره نوشتهاند بر اساس ادعای خود سید استوار بوده است .بعلاوه هنگامی که نام سید نخست بار در سال ۱۸۶۶ در کشاکشهای سیاسی افغانستان به میان می آمد ، نماینده دولت انگلیس که در آن کشاکشها دست داشته است در گزارش خود به دولت انگلیس او را غیر افغانی میخواند و از اصل و ملیت او اظهار بیخبری میکند . واین معلوم میدارد که سید که در آن هنگام نزدیک به سی سال داشته مدعی ملیت افغانی نبوده یا اصل و نسب او را در افغانستان کسی نمیشناخته است . دلایل دیگر ایرانی بودن سید در ضمن بررسی مسأله دوم یعنی مذهب سید آشکار میشود . در این مورد نویسندگان سنی افغان و عرب کوشیدهاند تا فرض افغانی بودن یا دعوی خود سید را دلیلی بر سنی بودن او نیز بشمرند . ولی از نوشتههای سید قرائن بسیاری بر تشیع او میتوان یافت که مهمترین آنها تأکید اوست بر ارزش اجتهاد ، و آشناییش با آراء فلاسفه اسلامی ، که این آشنایی همواره در مدارس شیعی بیشتر میسر بود تا مدارس سنی ، ولی آنچه درباره سید اهمیت دارد تأثیر اندیشههای او بر جنبشهای سیاسی کشورهای اسلامی در قرن گذشته و حاضر است که در آن به هیچ روی تردید نمیتوان کرد.
اما چکیده داستان زندگی او تا ورود به دستگاه دوست محمدخان ، بر اساس منابع ایرانی از این قرار است:
در شهرک اسدآباد که بر سر راه همدان به کرمانشاهان قرارگرفته و نام محلی در سوداوه یا سعدآباد است، خانوادهای از سادات حسینی مهاجر از سده هشتم هجری سکونت گزیده بودند.وجود سنگ قبرهای برخی از این افراد در قبرستان محله سیدان سعدآباد، سابقه سکونت این خانواده را در اسد آباد نشان میدهد. شغل افراد این خانواده شرکت در امور زراعتی و تصدی امور حسبیه ، اعم از عبادات و تنظیم اسناد معاملات شرعیه برای مردم بود.
پدر سید جمالالدین، که سید صفدر نام داشت، یکی از افراد شاخص این خاندان بود و دو پسر داشت. سید جمالالدین و سید مسیح. سید مسیح در جوانی و در حیات پدر مرد. او از خود پسری به نام سید کمالالدین به یادگار گذاشت. سید جمالالدین در سال ۱۲۵۴ ه . ق به دنیا آمده بود. او از آغاز عمر برای تصدی کار موروث پدر، به تحصیل مقدمات ضروری، اعم از ادبیات فارسی و عربی و خط و انشاء پرداخت و به آن درجه از معرفت رسید که در کارهای شرعی دستیار پدر شد، چنانکه مهر او در برخی از اسناد آن زمان در کنار مهر پدرش دیده میشود.
به خاطر اختلافاتی که از دیرباز میان سادات حسینی ساکن در محل وجود داشت ، سید صفدر پسر خود را برای اینکه از این کشمکشها دور ماند، با خود برداشت و به قزوین برد. تا ضمنا تحصیل خود را نیز ادامه بدهد.این کار در قزوین وسپس در تهران و بعد در نجف امتداد یافت.
سید در ۱۲۶۶ه.ق. به عتبات رفت . گویند در آنجا به خدمت شیخ مرتضی انصاری رسید و شیخ که هوش و ذکاوت بیمانند سید را دید، او را در منزلی جای داد و در تعلیم او کوشش نمود. او چهار سال در خدمت شیخ مشغول تعلیم و استفاده از علوم شد؛ تا آنجا که شیخ درجات علمی او را تصدیق نمود و به او اجازه فتوی در مسائل شرعی داد.
در این اثنا با قافله حج همدان ( حدود ۱۲۷۵ ) از راه بوشهر به مکه رفت و باز آمد. در این سفر بود که در سرای حاجی محمد رحیم آل صفر همدانی با میرزا محمدباقر بواناتی سید را ملاقاتی دست داد که در پی آن میرزا محمد باقر که مسیحی شده بود، دوباره مسلمان شد و برای تبلیغ دین اسلام به لندن رفت و اقامت گزید. تا سال ۱۳۰۱ که سید به پاریس رفت، او مترجم جریده عروهالوثقی و از یاران و دلباختگان سید جمالالدین شد.
در سال ۱۲۸۲ که سید جمال در نجف میزیست به اندیشه ایجاد پیوند تازهای میان دولتها و ملتهای اسلامی افتاد و خود را در این کار برانگیختهای از سوی باطن شریعت میپنداشت و میخواست این نقشه را به سرپرستی عثمانی که مقتدرترین حکومت اسلامی آن روز و آثار قدرت او در نجف و بغداد بر او آشکار بود به انجام رساند. از اینرو با مدحت پاشا یا عالی پاشا در این باب مکاتبه کرد و درخواست توصیه و معرفینامههایی برای خود در نخستین مرحله اقدام به سفر به هند و بلوچستان و افغانستان کرد. از کیفیت تهیه مقدمات این کار هنوز خبری در دست نیست . به هر صورت سید در جمادی الاول ۱۲۸۲ از محل سکونت خود که معلوم نیست نجف یا اسلامبول باشد عازم سفری شد که طرح آن را ریخته بود. نخست به اسدآباد آمد و پنج روز پیش پدر و مادر ماند. سپس عازم تهران شد و در آنجا پنج ماه توقف کرد.
در این میان میرزا ابوتراب ساوهای خادم مدرسه سید صادق سنگلچ را برای همراهی برگزید که بعدها در افغانستان و اسلامبول و قاهره و اهران همواره سید را همراهی میکرد، به نام ترکانه و عارف افندی. زیرا سید هم در افغانستان سید استانبولی و اسلامبولی شناخته میشد.
فعالیت سید در افغانستان
سید در ماه محرم سال ۱۲۸۳ از راه خراسان عازم هرات شد. سه ماه در مشهد ماند و در جمادی الاول سال ۸۳ به هرات رسید. از رجب ۱۳۸۳ تا ربیع الاول ۱۲۸۴ در قندهار ماند و از راه غزنه وارد کابل شد.بر حسب فرمان امیر اعظم خان در ارک بالاحصار اقامت گزید. ورود بیسابقه سید و سکونت در جوار امیر ، سوء ظن جاسوسان انگلیس را برانگیخت و جزئیات رفت و آمدهای سید را زیر نظر گرفتند و در تمام مدت گزارشهایی از او به حکومت هند میرسید.
در زمان امارت محمد اعظم خان نیز مقام سید جمال الدین بالا گرفت و امیر در همهی امور مهمه با او مشورت می کرد.سید پیش امیر اعظم خان از حرمت فوقالعادهای برخوردار شد و مورد حسد روحانیون کابل قرار گرفت. در این میان دل سید بر حال یکی از روحانیون کابل که بر اثر حسد علما به زندان افتاده بود سوخت و از اینرو پیش امیر اعظم خان او را وساطت کرد . امیر اعظم خان روحانی مزبور را بخشید و آزاد کرد. این کار بیشتر بر علمای کابل گران آمد و موجب شد که سید را به ضعف عقیده متهم سازند و از امیر تقاضای اخراج او را کردند. امیر اعظم خان که در این موقع دچار کشمکش با امیر علیشیرخان بود و در وضعیت سیاسی ناگواری به سر میبرد، حمایت روحانیون را از خود بر حمایت خود از سید ترجیح داد و با درخواست رفتن سید موافقت کرد. سید در رجب سال ۱۲۸۵ پس از یکسال توقف در کابل به قندهار رفت و منتظر سیر حوادث ماند. با پیداشدن آثار غلبه امیر علیشیرخان، سید قندهار را ترک کرد و از طریق بلوچستان به بمبئی رفت. حکومت انگلیس بنا بر سوءظنی که به سید داشت با توقف سید در بمبئی موافقت نکرد. پس سید در ماههای آخر سال ۱۲۸۵ه.ق.سه ماه پس از هزیمت محمد اعظم خان، از راه هند عازم حج شد .
در هند از او تجلیل فراوان کردند ولی اجازهی اقامت زیاد ندادند و علما و دانشمندان هند اجازه نیافتند بی حضور مامورین دولت با وی ملاقات و مصاحبه کنند. سید یک ماه بیشتر در هند نماند و از طریق کانال سوئز به استامبول رفت و لااقل تا شوال ۱۲۸۶ه.ق در استامبول بود ودر دو ماه آخر آن سال به مصر آمد و اندک مدتی در آنجا بود و در این مدت به جامع ازهر رفت و آمد داشت و با علمای مصر و طلاب علم، که اکثر آنان از مردم سوریه بودند، ملاقات و مذاکره میکرد ، تا بار دیگر به استامبول رفت و نزد امین عالی پاشا صدراعظم عثمانی، و فؤاد پاشا، از رجال و سیاستمداران آن کشور، به احترام پذیرفته شد.
فعالیت سید در اسلامبول و مصر و تربیت نسل انقلابی مسلمان در این سرزمینها
سید به نام سید جمالالدین حسینی افغانی در این شهر رحل اقامت افکند و با رجال علم جدید مربوط شد و حتی اجازه تدریس در جامع سلطان احمد ثالث را یافت و با خواجه تحسین افندی موسس و مدیر دارالفنون جدید اسلامبول همکاری خود را آغاز کرد.
سید در این هنگام به رسم مردم افغان ، قبا در بر و عبا بر دوش و دستار عجراء بر سرداشت و به اخلاق و آدات و زبان ملت عثمانی آشنا نبود. با اینهمه امرا و وزرای عثمانی شیفتهی فضل و کمال او شدند و شهرت او روز به روز بالا گرفت و پس از شش ماه اقامت به عضویت مجلس معارف عمومی انتخاب شد و در آن مجلس راه پیشرفت و تعمیم معارف را نشان داد. ولی دیگران نخواستند از آن راه بروند و بعضی از این نظرها و راهنمائیها بود که سبب شد شیخ الاسلام حسن فهمی افندی، که قدرتی بس عظیم در کشور عثمانی داشت و پیشنهادهای سید، منافع مالی او را به خطرمیانداخت، بغض و کینهی او را در دل بگیرد. رمضان سال ۱۲۸۷ فرا رسید و تحسین افندی ، مدیر دارالفنون ، از سید خواهش کرد که خطابهای دربارهی صناعات و حرف در دارالفنون ایراد کند و او اگر چه ابتدا به عذر اینکه در زبان ترکی توانا نیست از قبول این تقاضا سر باز زد ، اما در نتیجهی اصرار تحسین افندی خطابهی مفصلی تهیه کرد . سید در این خطابه زندگی و معیشت بشری را به تن آدمی تشبیه کرده و وظایف هر یک از صنوف مختلفهی اجتماع را با عمل یکی از اعضای بدن انسانی تطبیق داده و گفته بود که تن آدمی با روح زنده است و روح پیکر اجتماع یا نبوت است و یا حکمت و فرق این دو در آن است که نبوت یک موهبت آسمانی است که خداوند آن را به هریک از بندگان خود که اراده فرمود، اختصاص میدهد و اما حکمت را با اندیشه و نظر در معلومات میتوان به دست آورد. پس پیامبران از خطا معصومند ولی دانشمندان نه تنها جایزالخطا هستند ، بلکه خود در خطا میافتند…
به طور خلاصه این بود آنچه سید در باب نبوت بر زبان آورد . اما فهمی افندی از این سخنان حق ، که علمای شریعت اسلامی همه برآنند، به قصد آزار سید باطلی ساخت و به دستاویز آن شیوع داد که گویا خطیب چنان پنداشته که نبوت یکی از صناعات و حرف ساخته و پرداختهی دست بشر است و وعاظ را بر آن داشت که این معنی را با شاخ و برگ زیاد از بالای منابر به گوش مردم برسانند. سید جمالالدین در مقام دفاع برآمد و شیخ الاسلام را به محاکمه خواست.جراید و مطبوعات بر دو دسته شدند، جمعی به یاری سید و گروهی به هواخواهی شیخالاسلام برخاستند .سید پند یاران را نشنید و سرسختی و ایستادگی نشان داد و شور و غوغا بالا گرفت تا بدانجا که ارادهی سلطان عبدالعزیز بر آن شد که وی چند ماهی استامبول را ترک کند تا افکار سکون و آرامش یابد و از آن پس هر وقت خواست به آن جا برگردد. سید مغلوب و مظلوم از استامبول بیرون رفت و روز آخر ذی الحجهی ۱۲۸۷ه.ق که مصادف بود با نوروز سال ۱۲۵۰ش، به مصر در آمد.
روزی که سید جمال الدین قدم به خاک مصر نهاد مردم این کشور از دانش و معرفت به کلی دور بودند. درست است که از عهد محمد علی پاشای کبیر و ابراهیم پاشا عدهی زیادی به اروپا رفته و در آنجا علم آموخته و به وطن خود بازگشته بودند، اما سیاست های خارجی نگذاشته بود که کسی ثمرات این مسافرتها را درک کند و کشور از این علوم و معارف بهرهور گردد. اسماعیل پاشا ، که در سال های ۱۲۸۰ ه.ق به خدیوی مصر رسیده بود، دست به اصلاحاتی زد و در همان سال های اول حکومت او مجاری آبیاری و راه آهن و خطوط تلگرافی احداث شد ، بندر دلتای معروف دهانهی نیل ساخته شد و کانال سوئز حفر گردید و قدمهای مفیدی در رشتهی علوم و معارف بر داشته شد و در سال ۱۲۸۳ ه.ق مجلس شورایی در مصر تأسیس یافت اما نه مردم و نه خود اعضای مجلس حق دخالت و اظهار نظر در امور مملکتی را نداشتند. از طرف دیگر خدیو به واسطهی افراط در بذل و بخشش و سوء تصرف در مالیهی کشور دست نیاز به سوی بیگانگان گشود و سهام کانال سوئز را در مقابل مبلغ ناچیزی به انگلیسها فروخت و برای اصلاح مالیهی پریشان کشور مستشاران انگلیسی را به مصر آورد. فرانسویان نیز ، که منافع سالیان دراز خود را در خطر میدیدند، میسیونی به مصر فرستادند و چون در مقابل سیاستمداران انگلیس نتوانستند کاری از پیش ببرند ،با آنها کنار آمدند و راه برای اجرای مقاصد استعمار گران اروپایی هموار شد.
در چنین وضع و حالی که کارهای کشور به کلی فلج شده و مردم از فقر و فاقه به ستوه آمده بودند، مردی دلیر و خطیب به نام سید جمال الدین، که به امور دینی و احوال امم آشنایی داشت، به این دیار آمد. او قصد اقامت در مصر نداشت اما ریاض پاشا ، وزیر مصر، که مجذوب کمالات وی شده بود ، او را به ماندن در مصر تشویق کرد و دولت مصر ماهانه هزار غرش مصری ( پیاستر ) دربارهی او مقرر داشت و سید از همان ابتدای ورود به خاک مصر فعالیت سیاسی و علمی وسیع و دامنه داری را آغاز کرد و افکار و عقایدی که با آراء رایج مردم مخالف بود از او منتشر شد و طالبان علوم بر پیرامون وی گرد آمدند که بر آنچه دارند معرفت یابند و او در خانهی خود ( واقع در حاره الیهود ) بساط درس بگسترد و به تربیت فکری و سیاسی آنان پرداخت.
او در طی دو سال گذشته دو بار صابون روحانیون حنفی به تنش خورده بود. یکبار در کابل و بار دیگر در اسلامبول. از این رو دریافت که پیش از ایجاد اتحاد در میان مسلمانان لازم است نخست به تعلیم و تربیت آنها پرداخت. از این رو از تدریس در جامع الازهر صرف نظر کرد، ولی در مقابل چشم امید به جوانانی دوخت که پیرامون او را گرفته بودند. پس خانهای را اجاره کرد و در آن به تعلیم ایشان پرداخت. پیش از این عالمی به نام شیخ جمالالدین افغانی در قاهره شهرتی به هم زده بود . شاید این حسن شهرت به اقبال جوانان مصری به سید کمک کرده باشد. این جوانان کسانی بودند که دروس مدرسان حوزه علمیه الازهر نمیتوانست عطش آنان را فرو نشاند. اینان بعدها هرکدام به نوعی شالوده سیاست و فرهنگ و قضاوت را در مصر پی ریختند.
در طول سالهای ۱۲۸۸ تا ۱۲۹۰ نفوذ فکری سید در طبقه جوان مصر به درجهای رسید که او را به فکر ادامه توقف و استفاده اجتماعی و سیاسی بیشتر از موقعیت افکند. او در جنگ روس و عثمانی و جنگ افغان و انگلیس مرجع فکری مردم شد و با استفاده از تاریخ افغانستان اعتضادالسلطنه، کتاب تاریخ افغان را به عربی ، به صورت مقالات و سپس کتاب انتشار داد. نظریات او در باره افغانستان نظر سیاستمداران انگلیس را جلب کرد و در صدد مخدوش کردن آن برآمدند. اما سید با وجود لطمههایی که در کابل و اسلامبول خورده بود دستهای از اصحاب حقوقدان خود را روی کار آورد و خود در ظاهر در کنار ماند. در جزو فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی در صدد برآمد تا از تشکیلات فراماسونی در مصر نیز که متشکل از زبده رجال سیاسی و حقوقدان بومی بودند استفاده کند. از این رو در سال ۱۲۹۲ وارد این تشکیلات شد و یکی از یارانش به نام سلیم عنحوری روزنامه کوکبالشرق را به عنوان محفل مخصوص سید به راه انداخت. دیری نپایید که ادوارد هفتم ولیعهد ویکتوریا برای سفری رسمی به هند از اسکندریه گذشت. رئیس ایتالیایی محافل مصری به اعتبار اینکه ولیعهد انگلیس استاد اعظم محفل اسکاتلند بود، قرار پذیرایی و ملاقات رسمی و مجللی گذاشت و به همه محافل تابع اعلام کرد. سید از چنین امری برآشفت و به او کتبا اعتراض کرد که محفل شما مدعی آزادی و برابری و برادری همه افراد است. شما چگونه فردی را که میلیونها مردم بیچاره را زیر یوغ حکومت استعماری خود دارد، از خود میشمارید و دستور پذیرایی از او را میدهید؟
سخنانی از سید در دست است که هم نشاندهنده انگیزه سید از ورود به چنین تشکیلاتی است و هم روشنکننده علت بیرون آمدن وی از آن. او در جواب یکی از برادران آن انجمن که گفته بود ” فراماسون در سیاست دخالت نمیکند و از کید حکومت و اقدامات آن ، مجمع باید مصون باشد” گفت:
نخستین چیزی که مرا تشویق کرد که در پناه آزادیخواهان شرکت کنم همان عنوان بزرگ آزادی ، مساوات ، برادری بود که مقصود منفعت عالم انسانی است که در پشت سر آن برای نابودی ستمکاران کوشش مینماید نا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازند… عزت نفس و اخلاق پاک و کوچک شمردن مرگ در برابر ستمکاران فراماسون به من نشان میدهد…این تعریف فراماسون مرا راضی ساخت تا در جرگه فراموشخانه داخل شوم. لکن با کمال تاثر میبینم که تکبر و غرور و ریاست دوستی در کار اجتماعات بر طبق هوا و هوس و مطیع کردن شرق از برای اروپا و تهدید و وعدهها کارهایی است که اساس فراماسون بر آن قرار گرفته است. اعتباراتی را به کار میبرند که از ستم شهریاران بیرون نروند. در کارها قواعدی را مراعات میکنند که از بیگانه گرفته شده است و این کردارها آدمیان را به تاریکی میکشاند با آنکه به روشنی زیاد نیازمند میباشند
بدین ترتیب سید از محفل بزرگ مصر کناره جست و چیزی به نام محفل وطنی به وجود آورد که نام آن شالوده اصلی حزب وطنی را چند سال بعد بر زمین نهاد. محفل مصر هم سید را اخراج کرد. خروج سید در حقیقت مصر را از عواقب سیاسی وضعی که برای آن توسط انگلیسیها و ایتالیاییها و فرانسویها و یونانیهای مهاجر به وجود آورده بود ، آگاه ساخت. پس توفیق پسر اسماعیل پاشای خدیو به محفل وطنی پیوست و بعد از کناره جویی یا عزل پدرش ، به جای او نشست و خود را در این موفقیت مرهون سید میدانست. اما یکی از نخستین حکمهایی که صادر کرد حکم اخراج سید به جرم اغوای جوانان از خط مشی مقتضی، به آزادیطلبی بی بند و بار بود. بنابر این شبانه او را در محل اجتماعش با یاران خود که در قهوهخانهای بود دستگیر کردند و به بندر اسماعیلیه در کنار ترعه سوئز بردند و چند روز در انتظار کشتی برای بردن او به بوشهر نگاه داشتند. تنها به قنسول افتخاری ایران در آن شهر اجازه ملاقات با او را دادند. سرانجام سید وقتی به بندر بمبئی رسید از ادامه سیر به سوی بوشهر صرف نظر کرد و در آن بندر پیاده شد. ولی به او اجازه توقف در بمبئی و مسافرت به طرف شمال هند را ندادند و فقط با انتقال او به حیدرآباد دکن ، که وضع سیاسی خاصی داشت، موافقت کردند.
فعالیت سید در هند و تاثیر او در اندیشه اسلامی این دیار
سید در ربیعالثانی ۱۲۹۷ به حیدرآباد رسید. در این شهر وزیر اعظم نظام، صاحب اختیار حکومت مرکزی هند ، وضعی به وجود آورده بود که همه عناصر ناراضی ترقیخواه مسلمان اعم از مذهبی یا غیر مذهبی در آنجا گرد آمده بودند. سید در آن شهر مجمعی از جوانان پرشور مسلمان را یافت که برای تربیت قابل توجه بودند. پس یکی از آنان را برآن داشت که مجلهای را به دو زبان فارسی و اردو به نام شفیق تاسیس کند. سید مقالات خود را در این مجله به امضای جمالالدین حسینی و گاهی با اضافه نسبت مصری، مینگاشت. در این شهر در میان جوانان تبعیدی هند ، دستهای به مخالفت با سید احمد خان ، موسس علیگر، برخاسته بودند و دستهای به موافقت. سیدجمال به گروه مخالف پیوست و رساله رد بر نیچریه خود را در انتقاد از عقاید طبایعیان نوشت و به چاپ رساند.
سر سید احمد خان هندی که در عصر خود رهبر مسلمانان هند به شمار میرفت و در ابتدا با استعمار مبارزه میکرد در سال ۱۲۸۴ هجری سفری به انگلستان رفت . به اقرار دوست و دشمن ، آن سفر اثری عمیق در روحیه او باقی گذاشت . اندیشه مبارزه با استعمار انگلستان پس از مشاهده آن تمدن گسترده و وسیع و آن قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی ، به کلی از دماغ سید احمد خان خارج شد . او آنچنان مرعوب فرهنگ و تمدن غرب شد که آن را غیر قابل خدشه و چون و چرا ، و قدرت انگلستان را مقاومت ناپذیر و مبارزه با آن را بیهوده دانست . از آن پس نه تنها همکاری با هندوان هم زنجیر مسلمانان را که با استعمار انگلستان مبارزه میکردند ترک گفت ، مبارزه حزب « مسلم لیک » را که اقبال نیز یکی از ارکان آن بود تخطئه کرد و از تایید و همکاری با آنها خودداری نمود . به نظرش رسید که تنها راه برای مسلمانان جلب حمایت انگلستان در مقابل هندوان است . سید احمد خان از این پس تبدیل شد به یک فرد مبلغ تمدن و فرهنگ غرب . قرآن را هم با دید حسی و احیاناً مادی غربی تفسیر میکرد . سید جمال الدین با تفسیر سید احمد خان از قرآن طریق نوشتهها و مقالات اوآشنا شد و با شامه تیز خود به دهریگری یا اصالت طبیعی بودن او پی برد و به قول بسیاری از صاحبنظران ، رساله نیچریه را در رد او و همفکران قدیمش نوشت.
نسخههایی از آن را نیز به ایران فرستاد که در روزنامه فرهنگ اصفهان در همان سال به تدریج منتشر گردید. شیخ محمد عبده رساله مزبور را به زبان عربی ترجمه کرد و مکرر در مصر به چاپ رسید. یکی از دانشمندان مصر به نام مصطفی عبدالرزاق آن را به فرانسه ترجمه نمود و یکی از دانشمندان ترکیه به نام میر افندی آن را از فارسی به ترکی ترجمه کرد و در اسلامبول به چاپ رساند. مطبوعات ترکیه نیز مطالب آن را اقتباس نمودند و در نشریات خود منتشر ساختند. در هند به زبانهای اردو و گچرانی نیز ترجمه شد.
سید در آغاز این رساله، که در آن شرحی از تاریخ طبیعتگرایی و ریشههای فلسفی آن در یونان باستان میدهد، آورده است:
“نیچر عبارت است از طبیعت، و طریقه نیچریه همان طریقه دهریه است که در قرن رابع و ثالث قبل از میلاد مسیح در یونانستان ظهور نموده بودند و مقصود اصلی این طایفه نیچریه رفع ادیان و تاسیس اباحت و اشتراک است در میانه همه مردم و از برای اجرای این مقصد سعیهای بلیغ به کار بردهاند و به لباسهای مختلف خود را ظاهر ساختهاند و در هر امتی که این جماعت پیدا شدند، اخلاق آن امت را فاسد کرده سبب زوال آن گردیدهاند و اگر کسی در مبادی و مقاصد این گروه غور کند به خوبی بر او هویدا خواهد شد که به غیر از فساد مدنیت و تباهی هیئت اجتماعیه نتیجه دیگری بر آراء اینها مترتب نخواهد گردید و بلاریب که دین مطلقا سلسله انتظام هیئت اجتماعیه است و بدون دین هرگز اساس مدنیت محکم نخواهد شد “
درهند بسیاری از بزرگان سیاست و فرهنگ اسلامی، تحت تاثیر و نفوذ عقاید و آرای سید جمال قرار گرفتند. برخی از این بزرگان عبارتند از: اقبال لاهوری، عارف و شاعر بزرگ؛ و مولانا محمد علی جناح، پیشوای مسلمانان هند و موسس دولت پاکستان. اقبال در کتاب جاویدنامه خود افکار و عقاید سید را بارها مطرح میکند، آنها را شرح و بسط میدهد، از آنها دفاع میکند و تجلیل مینماید .
در این اثنا شورش نظامیان در مصر بر ضد توفیق آغاز شد؛ که شاگردان سید و ارادتمندان او در آن شرکت و دخالت داشتند. انگلیسها به درخواست خدیو مصر، قشون خود را وارد کردند و دستور دادند سید را از حیدرآباد به کلکته ببرند و در حبس نگاهدارند. سید سال ۱۳۰۰ را در کلکته گذراند، ولی بیکار ننشست و با جوانان پرشور مسلمان، نهفته اجتماعاتی داشتند و در صدد برآمد میان هند و مسلمانان ارتباطی برقرار سازد. ولی حتیالامکان از مقاصد او جلوگیری میشد. با برخی از عناصر متمکن ترقیخواه، بنیاد جمعیت عروهالوثقی را نهاد؛ چنانکه در سال ۱۳۰۱ که از کلکته به پاریس رفت، جریده عروهالوثقی را برای تغذیه فکری این جماعت، که بیشتر اعضای آن در هند بودند به زبان عربی انتشار داد. محمد عبده را که در بیروت به حال تبعید میزیست برای دستیاری خود و سردبیری به پاریس خواست.
عبده به واسطهی شرکت در قیام ملیون مصر از وطن آواره شده بود و در سوریه میزیست. ما نمیدانیم بعد از رسیدن سید به لندن (رجب ۱۳۰۰ه.ق ) چه مکاتباتی در میان استاد و شاگرد رد و بدل شد ، جز اینکه سید پس از توقف مختصری در لندن به پاریس رفت و شیخ محمد عبده از تبعید گاه سوریه به پاریس آمد .
در همین اوقات بود که قیام محمد احمد متمهدی در سودان افکار انگلستان را مشغول داشته بود.سید و خلف او عبده با متمهدی رابطه و مخابره داشتند و آنها بودند که کار او را نزد مردم انگلیس بزرگ کردند ودستهایی داشتند که اخبار مصر و سودان را به انگلستان میرساندند تا آنکه دولت انگلیس را به تخلیهی سودان و امضای موافقتنامهای با محمد احمد قانع کردند.
مدیر سیاسی عروهالوثقی سیدجمالالدین و نویسندهی آن شیخ محمد عبده بود ، یعنی تمام مطالب آن را سید دیکته میکرد و عبده به قلم میآورد .
انگلیسها ورود مجله را به مصر و هند غدغن کردند و مانع از ارسال پول برای اشتراک شدند. در عثمانی و ایران هم که مجله میرسید، کسی کمک مادی نمیکرد. در نتیجه بیش از ۱۸ هفته دوام نیاورد و تعطیل شد.
سید درهنگام اقامت در پاریس کمی فرانسه آموخت، مقالاتی در سیاست مشرقزمین انتشار داد و جراید انگلیس مطالب آنها را اقتباس و نقل کردند. مخصوصاً مقالهای که وی در ژورنال دودبا در رد خطابهی ارنست رنان، دانشمند فرانسوی نوشت، اهمیت و شهرت زیاد یافت .
ارنست رنان، که گویا با سید، ملاقاتهایی هم داشته ، در باره او چنین اظهار نظر میکند:
هنگامی که با سید جمال الدین روبرو میشدم و گفتگو میکردم ، آزاداندیشی ، بزرگمنشی و اخلاصی که از قلب او میتراوید ، اینگونه در نظرم میآورد که گویی با یکی از مشاهیر پیشینیان روبرو شدهام ، گویی به چهره ابن سینا یا ابن رشد مینگرم، یا یکی از آن آزادگان بزرگ ، که در خلال پنج قرن ، نماینده همه افکار و آداب انسانی بودند .
پس از تعطیل عروهالوثقی سید چند ماه در پاریس ماند.
شهرت سیاسی فوقالعادهی سید جمال الدین مربوط به همین دوران اقامت او در پاریس و لندن است، زیرا در این اوقات فرصت مناسبی برای کوششهای خود جهت اتحاد اسلام به دست آورد و با تشکیل مجمعی از یاران و پیروان خویش و نشر مقالات در عروهالوثقی و جراید پاریس و مصاحبه با دانشمندان و سیاستمداران، نظر محافل کشورهای مهم اروپا را به خود متوجه ساخت .
موضوع دخالت نظامی انگلیس در سودان و مصر و غصب حق سرپرستی سلطان عثمانی، میان عثمانی و انگلیس اختلافاتی به وجود آورد، که برخی از سیاستمداران طرفدار مصر در لندن برای حل این مشکل درصدد استشاره و استفاده از وجود سید و شیخ محمد عبده برآمدند. از این رو هر دو را به لندن دعوت کردند، ولی طرحهای سید مورد قبول واقع نگردید. در این میان عبده ضدیت و کدورت موجود میان استاد و انگلیس را به نحو کامل دریافت و به تدریج حساب آینده خود را از سید جدا کرد و از سال ۱۳۰۲ به بعد راه دیگری را برگزید تا به حرمت و حسن عاقبتاندیشی بتواند در مصر به سر برد.
فعالیت سیاسی سید در ایران و تاثیر او بر علماء شیعه
اما سید بعد از بازگشت به لندن دریافت که انگیسها راه را از هر سو بستهاند، جز راه ایران و عثمانی و روسیه. او راه ایران را برگزید و در سال ۱۳۰۳ به بوشهر آمد. بازمانده کتابخانه او که هنگام دستگیریاش به تاراج رفته بود قبلا به بوشهر فرستاده شده بود. سید در بوشهر درنگ کرد. برخی از اشخاص سرشناس مانند میرزا نصرا..بهشتی اصفهانی ، ملکالمتکلمین و فرصت شیرازی به او پیوستند. او مردد بود که از راه عربستان به نجد برود، یا به تهران بیاید، و یا عازم روسیه شود. خبر ورود و توقف او را تلگرافخانه بوشهر به محمدحسنخان اعتمادالسلطنه داد. او که از پاریس با سید در ارتباط بود، به فکر استفاده از وجود او در اداره جراید دولتی افتاد و از شاه اجازه خواست که از او دعوت بشود. سید در راه سفر به تهران، در شیراز و اصفهان توقف کوتاهی داشت. در شیراز، میرزای آسوده را به خود جلب کرد. در اصفهان حاجی سیاح محلاتی از طرف ظلالسلطان مامور پذیرایی از او گردید. با ظلالسلطان ملاقاتهایی داشت و او سید را به اوضاع بلبشوی تهران واقف ساخت. ولی از شر انتقادها و شماتت حضوری سید در خرابی آثار صفویه در امان نماند. سپس از راه کاشان به سوی تهران حرکت کرد. میرزا حسنخان پسر مصطفیقلیخان سهامالسلطنه عامری از او پذیرایی کرد و در هرجا تلگرافخانهای بود ، خبر ورود او را به اصفهان میدادند تا به تهران رسید. در ماه ربیعالاول ۱۳۰۴ سید در تهران به حضور شاه رسید .
تظاهر رجال ایران به خیرخواهی و مردمدوستی او را فریفته برخورد شاه کرد و سخنانی بر زبان آورد که شاه را نسبت به ماندن او در پایتخت بدبین کرد. وزیر پلیس، انتظامالسلطنه در سرای مجلل خود دعوتی از غالب رجال سیاست و اداره تهران برای ملاقات با سید و صرف شام به عمل آورد؛ که سید را حضور چنین جمعی، که همه متظاهر به خیرخواهی برای ملت بودند، فریفته ساخت و هرچه در دل داشت بر زبان آورد و حضار را برای شرکت در یک نهضت عمومی ملی برای نجات ایران دعوت کرد. کار از تندی وتیزی بدانجا کشید که میرزا هدایتا.. وزیر دفتر بر عاقبت کار ترسید و به طور غیر جدی مجلس را برهم زد، ولی خبر ماجرا به شاه و وزیر رسید. شاه به امین السلطان دستور داد حاجی محمدحسنخان که از موقع ورود، مهماندار سیدجمالالدین بوده، سید را به بهانهای از ایران بیرون ببرد. او هم سید را برای تماشای راهآهن به محمودآباد برد و مقرر داشت که برای تماشای نمایشگاهی در اروپا با هم از روسیه به پاریس بروند. سید به باکو رفت و در انتظار حاجی ماند تا به او ملحق شود، لیک در مسکو فهمید که به حیله او را از ایران اخراج کردهاند. در آنجا برنامه تازهای طرح کرد که روسها را بر علیه انگلیسها برانگیزد. از این رو مطالبی را درباره مقاصد انگلیس در خوزستان در مطبوعات روسیه منتشر کرد. یکی از روزنامهنویسان روسی که از میزان نفوذ او در عالم اسلام هنگام توقف در پاریس آگاهی یافته بود، میخواست همکاری میان وزارت خارجه و سید را در زمینه آسیای مرکزی و افغانستان و هند به وجود آورد؛ ولی نقشه او بی نتیجه ماند. سید در پطرزبورگ به حساب قرض از وابستگان دستگاه حاجی امینالضرب در مضیقه به سرمیبرد.
هنگامی که شاه در سال ۱۳۰۶ به سفر اروپا میرفت، سید در پطرزبورگ با چند تن از همراهان او ملاقات کرد و همه او را از اصلاح دستگاه حکومت شاه ناامید کردند، تا فکر بازگشت به ایران را از سر به در کند. از قضا مدت پروانه اقامت او به پایان رسید و پلیس به او مهلت کوتاهی برای خروج داد. سید به وین پایتخت اتریش رفت. در این میان شاه نیز در بازگشت از اروپا به وین رسید. امینالسلطان از حضور سید در وین آگاه شد و تدبیری اندیشید که او را به امیدی به تهران بازآورد و زیر نظر قرار دهد تا شاه از شر زبان او در امان باشد. از این رو به او ماموریت مذاکراتی را در روسیه دادند و او با تذکره سیاسی روانه پطرزبورگ شد. به قول عبده سید خوب میاندیشید، ولی روحیه تند او سبب گرفتاری او میشد .
سید در تابستان سال ۱۳۰۶ به پطرزبورگ رسید و چنین میپنداشت که میتواند روابط میان دو کشور را بهبود بخشد. غافل از اینکه امینالسلطان به وسیله سفیر ایران در دربار تزار، کار او را غیر جدی معرفی کرده است. به ناچار بعد از مدتی، سید ناگزیر شد برای مذاکره به تهران بیاید و بر حاجی امینالضرب وارد شود و گزارش کار خود را به امینالسلطان بدهد و منتظر نتیجه شود. بعد از مدتی دریافت که فریب خورده است. پس از چند ماه امینالسلطان برای سنجش روحیه او به خانه حاجی امینالضرب آمد و تنها با او ملاقات کرد. سید گله را آغاز کرد و کار به تندی رسید، چنانکه صدای سید از بیرون اطاق بلند به گوش میرسید. امینالسلطان در حالی که تبسمی بر لب داشت گوش میداد و بعد بی سر و صدا خارج شد و دریافت که سید نه تنها آرام نشده است؛ بلکه آتش او تندتر نیز شده است. سید در عین حال گزارشی از کار خود را به شاه فرستاد و شاه هم آن را به وزیر خود داد. حاجی امینالضرب برای سید احساس خطر کرد. از این رو ترتیبی اتخاذ کرد که سید شبانه برای زیارت به حضرت عبدالعظیم برود و در خانهای از بستگان حاجی در محوطه بست بماند و به تهران بازنگردد. سید در این خانه هم آرام ننشست و از دوستان خود هرشب پذیرایی میکرد و آنها را به ایستادگی در برابر ظلم دعوت مینمود. فشار حکومت کم کم دور او را خالی کرد. به طوری که حتی عارف خادم یا میرزا ابوتراب ساوجی را هم پس از سه سال انتظار بازگشت سید، ناگزیر به مفارقت از او کرد و به بیروت رفت. میرزا لطفا.. ، خواهرزادهاش، که در سفر اول از خدمت دایی جدا نمیشد، بالاجبار از وی کناره جست. در چنین وضع خستهکنندهای، حاجی سیاح که با امینالسلطان بی ارتباط نبود، به دیدار سید رفت و او را به صبر و سکون دعوت نمود. ولی سید نپذیرفت. برخی از دوستان سید به شبنامه نویسی پرداختند و یکی از شبنامهها را در خوابگاه شاه افکندند و او را مضطرب کردند .
سر دروموند ولف، سفیر انگلیس در تهران، که در دیدار لندن هنگام سفر سید در سال ۱۳۰۲، برای رسیدگی به کار مصر، او را دیده و سنجیده بود، از امینالسلطان خواست که سید را از ایران بیرون کند. بنابراین، در روز ۲۸ جمادیالاولی سال ۱۳۰۸ موقرالسلطنه پسر کشیکچی باشی، با جمعی از غلامان سوار پارکابی از زیر دستان پدرش، روز روشن برای دستگیری سید به حضرت عبدالعظیم رفتند. سید از خانه به حرم رفت و در کنار مقبره بست نشست. غلامان وارد حرم شدند و از همان نقطه سید را گرفتند و کشان کشان تا دارالحکومه آنجا آوردند و بر یابویی سوار کردند و به سوی قم فرستادند. از قم به بعد او را با وضع مناسبتری به کرمانشاه فرستادند. در کرمانشاه، حاجی امینالضرب ترتیبی فراهم آورد که سید به صورت آبرومندی از ایران خارج شود و به بغداد برود( تصادف عجیب آنکه ناصرالدین شاه در همان محل که سید را دستگیر کردند، درسال ۱۳۱۳ کشته شد. میرزا علی اصغر خان در ۱۳۲۵ هنگام خروج از مجلس تیر خورد ومرد ، و موقرالسلطنه را مجاهدین در سال ۱۳۲۷ در میدان توپخانه به دار آوریختند).
سید چند روزی را در بغداد ماند و تحت فشار کارگزار ایران به بصره رفت تا از آنجا به خارج سفر کند. چون پولی برای خرید بلیط کشتی نداشت توقف او در بصره به طول انجامید. یکی از مامورین عالیمقام عثمانی از وضع سید باخبر شد و به کمک برخی مشایخ بصره مخارج سفر او فراهم آمد. در این اثنا با سید علی اکبر فال اسیری، از منسوبان میرزای شیرازی ، که از طرف قوام شیرازی به بصره تبعید شده بود، ملاقات کرد و این موقعیت را مغتنم شمرد و طی گفتگوهایی با او و نوشتن نامه برای میرزای شیرازی، سرانجام موفق به اخذ فتوای میرزا در تحریم تنباکو شد؛ که خود دردسر بزرگی برای دولت ایران و انگلیس را فراهم آورد.سید مصطفی طباطبایی در این خصوص مینویسد:
“در زمستان شعبان ۱۳۰۸ هجری ، سید تبعید شد. در بصره شرح بسیار موثری به آقا میرزا مجتهد شیرازی و سایر علما نجف اشرف و کربلا که مرجع تقلید شیعیان بودند نوشت. نامهای که به مجتهد معروف میرزای شیرازی نوشته شده است بارها در مجلات و کتابها عینا نقل و ترجمه شده است. میرزای شیرازی ترتیب اثر مستقیمی در این خصوص نداد. ولی در واقعه تحریم تنباکو سید جمالالدین بی تاثیر نبود
شادروان سید اسدا.. مجتهد زنجانی از بزرگان شاگردان حاج میرزا حسن مجتهد شیرازی بود. حکایت کرد مرا که سید جمالالدین سفری به سامرا نمود. در همسایگی ما به خانه یکی از طلاب وارد شد تا میرزای شیرازی را ملاقات کند.مدت سه روز در سامرا ماند و موفق به دیدار میرزا نشد. در خلال این مدت پرسش سادهای بو صورت استفتاء در دالان خانه میرزای شیرازی انداخته بودند. کسی حق نداشت آن را برداشته و جواب گوید. در روز سوم یکی از طلاب که مهماندار سید جمالالدین بود در حضور طلبهها، که من هم حاضر بودم، جواب همان ورقپاره را از میرزا خواست. میرزا برآشفت و گفت: به آن سید بگویید از خدا بترسید و خون مسلمانان را بیخود نریزید و از این استفتاء بوی خون میآید.
آقا شیخ اسدا.. میگفت سید از دیدار میرزا مایوس شد، از سامرا رفت.. “
ولی به گفته دولت آبادی، پس از جنبش تنباکو سید جمال با میرزای شیرازی پیوندی دوستانه یافته و آغاز مکاتبه نهاده است.
به هر حال بخشهایی از نامه تاریخی سید به میرزای شیرازی ، که تقریبا جمله مورخین معاصر بر تاثیر آن بر میرزا و صدور فتوای تحریم تنباکو و توتون تاکید میورزند، و ضمنا خود سندی بر تشیع سید نیز هست ،چنین است:
“خدا نیابت امام زمان را به تو اختصاص داده و از میان طایفه شیعه تو را برگزیده و زمام ملت از طریق ریاست دینی به دستت داده و حفظ حقوق ملت را به تو واگذارده…ملت اسلام در هر پیشامدی به تو متوجه شده و در هر مصیبتی چشمش را به تو دوخته… ملت ایران با همه مشکلات سختی که دامنگیرش گشته، مشکلاتی که سبب شده است کفار بر کشور اسلامی دست یافته و بیگانگان به حقوق مسلمانان دست بیندازند و با این حال تو را ساکت دیده و میبینند.
امر تو در جامعه مسلمانان نافذ است…اگر بخواهی میتوامی با یک کلمه افراد پراکنده را جمع کنی و با متفق ساختن آنها دشمن خدا و دشمن مسلمانان را بترسانی… تو رئیس فرقه شیعه هستی، تو مثل جان در تن مسلمانان دمیدهای… پیشوای بزرگ! پادشاه ایران سست و بد سیرت گشته… زمام کار را به دست مرد پلید بد کردار پستی به نام امینالسلطان داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید…اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته…و خلاصه، این مرد تبهکار، کشور ایران را به طور مزایده گذاشته و خانههای محمد(ص) و اسلامی را به اجنبی میفروشد. ولی از پست فطرتی و فرومایگی به قیمت کم و وجه اندک حاضر به فروش میشود… تو ای پیشوای دین ! اگر به کمک ملت برنخیزی و آنها را جمع نکنی و کشور را با قدرت خود از چنگ این گناهکار بیرون نیاوری، طولی نخواهد کشید که مملکت اسلامی زیر اقتدار بیگانگان درمیآید…”
دولت ایران بعد از خروج سید از کار خود پشیمان شد و در صدد برآمد که از دولت عثمانی بازگرداندن او را بخواهد. اما قبل از اینکه این نامه به سرانجام برسد، مامور عثمانی سید را با خبر ساخت و از او خواست تا به کشتی نشیند و روانه شود. وقتی مامورین در صدد اجرای حکم برآمدند، سید در کشتی انگلیسی نشسته بود و بندر را ترک گفته بود.
سید در اوائل ذیقعده سال ۱۳۰۸ عازم اروپا شد. هنگام عبور از کانال سوئز نامهای به شیخ محمد عبده نوشت و او را از حال خود باخبر ساخت. سید در لندن با ملکم خان، که تازه از سفارت عزل شده بود، ملاقات کرد و در تحریر قانون به او کمک نمود. همچنین یکی از آشنایان هندی خود را واداشت تا مجله ضیاءالخائفین را به عربی منتشر سازد. نامههایی برای مراجع تقلید و علمای شیعه در عتبات و شهرهای بزرگ ایران نوشت و مفاسد دستگاه استبدادی شاه و وزیرش را شرح داد. آنگاه این مکتوبات را با مطالبی دیگر در آن مجله منتشر کرد.مقالهای هم در در مجله قرن نوزدهم، که از معروفترین مجلههای سیاسی لندن لندن بو، نوشت و اوضاع ایران را به نحو موثری در آن تشریح کرد.
به گفته سحابی: سفر او بین دربارها و تماسهای او با رجال و مقامات سیاسی همه جا حاکی از تعقیب هدف ضد استعماری او میکند. در ایران مدتی به تغییر رویه شاه امید بست ( فقط ۷ ماه ) ولی به زودی فهمید که تا این پادشاه بر سر کار است کار ایران اصلاح نخواهد شد ، به این لحاظ از همان بصره شروع به اقدام کرد و چون به لندن رسید آن نامه را به ملکه ویکتوریا و جراید لندن نوشت و اقدامات خود را شروع نمود.
علاءالسلطنه، سفیر ایران در لندن و حسین قلی خان نواب رایزن سیاسی او کوشیدند تا دولت انگلیس موجبات تعطیل جریده مزبور را به نحو قانونی فراهم آورد و قلم سید را خاموش کنند. مقارن این احوال، سلطان عبدالحمید عثمانی در صدد برآمده بود تا آن اندیشهای را که سید سلسله جنبان آن بود، یعنی اندیشه “اتحاد اسلام” را احیاء کند. از این رو سید را به اسلامبول دعوت کرد تا در این حرکت شرکت داشته باشد. بار دیگر سید فریب سیاستمداران را خورد. سید با قلبی آکنده از نفرت شاه و وزیر ستمگر ایران به اسلامبول آمد و مورد قبول و توجه سلطان قرار گرفت.در یکی از عمارات دولتی به او اسکان دادند. ظرف مدت کوتاهی، مجلس او محل اجتماع عناصر متجدد و ترقیخواه شد. در میان آنان از همه ملتهای ایرانی و ترک و عرب و هند و تاتار و بربر و افغان به چشم میخورد. مریدان ایرانی سید، که به مناسبت شرکت سید در کار اتحاد اسلام طرفدار این اندیشه شده بودند، به نامهنویسی برای علما و رجال ایران پرداختند و از مردان سرشناس درخواست همکاری کردند. پستخانه ایران، این نامهها را به صاحبانشان نمیرساند و بر خلاف امانت آنها را به امینالسلطان میرسانید. در نتیجه شاه را نسبت به آیندهاش متوحش کردند.
امینالسلطان، سفیر ایران در روسیه را ، که در کار مبارزه با سید سابقه داشت، به اسلامبول فرستاد. در این اثناء میرزا رضای کرمانی که از سال ۱۳۰۴ در تهران مرید و فدایی سید شده بود و در سال ۱۳۰۸، آخرین فردی بود که از او نگهداری میکرد، برای دیدن سید به اسلامبول آمد و پس از چندی به تهران بازگشت. میرزا رضا که از ضعف ارتباط سید با سلطان خبری نداشت، در بازگشت به تهران، شاه را در حرم حضرت عبدالعظیم به تیر زد وشاه کشته شد (۱۳۱۳) و خود نیز فورا دستگیر گردید. در بازجویی از ارتباط خود با سید جمال به صراحت سخن گفت. امینالسلطان موقع را برای کینهکشی از سید مغتنم شمرد و به تنظیم مدارک برای اثبات تابعیت ایرانی سید و مجرمیت وی پرداخت و اوراق استشهادنامه اهل اسدآباد و اقارب سید را تهیه کرد و به اسلامبول فرستاد. در ضمن مذاکرات محرمانهای، طرف عثمانی حاضر شد به شرطی سید را به ایران تحویل دهد که طرف ایرانی در برخی اختلافات موجود میان دو کشور به نفع عثمانی رای دهد. در این اثنا، سید که به کشیدن سیگار تند و نوشیدن قهوه و چای داغ، شهره بود، به سرطان فک مبتلا شد. جراح سلطان استخوان فک او را عمل کرد، ولی سید بهبود نیافت و بیماریاش شدت گرفت.
سید وقتی از همه جا مایوس شد و به او خبر رسید که یاران ایرانی او را دستگیر کردهاند و به تبریز فرستادهاند، از طریق یاران لبنانی خود وسیلهای فراهم آورد که سفارت انگلیس به طور غیر مترقبه ، به عنوان حمایت از یک تبعه مظلوم افغانی، وارد عمل شود. مکاتبه و گفتگوهایی تلگرافی برای تشخیص تابعیت واقعی سید شروع شد؛ ولی حکومت انگلیس هنوز مدرک مثبتی در دست نداشت که پاسخگوی اعتراضات و دلائل محکم دولت ایران، و قانع کننده برای عثمانی باشد. این کشمکش سیاسی میان دولت ایران وعثمانی چندین روز به طول انجامید، تا آنکه ناگهان تلگراف خبر مرگ سید جمالالدین از طرف سفیر انگلیس در اسلامبول به وزارت خارجه این کشور رسید و پرونده مناقشه میان ایران و عثمانی را مختومه اعلام کرد. سفیر ایران نیز که پرونده قطوری از اسناد و مدارک متعدد مبنی بر ایرانی بودن سید، برای ارسال به باب عالی فراهم آورده بود، ناگزیر شد آن را به بایگانی بفرستد.
سید جمالالدین اسدآبادی در شوال سال ۱۳۱۴ ه.ق. در سن شصت سالگی( طبق تقویم قمری ) یا پنجاه و نه سالگی( طبق تقویم شمسی ) درعمارت سلطنتی اسلامبول مانند زندانی غریبی جان سپرد. روز بعد، مامورین ضبطیه، تابوت را بی سر و صدا، بر دوش چهار باربر از عمارت به سوی گورستان مشایخ محله بردند و دفن کردند. بعد از چند روز خبر دروغینی را در برخی از مطبوعات عثمانی و مصر منتشر کردند که سید با تشییع محترمانه و با شکوهی که نماینده قصر هم در آن شرکت داشته است، به خاک سپرده شده است.
شیخ محمد عبده مفتی مصر و سعد زغلول پاشا و لقانی و هلباوی در مصر خبر را نشنیده گرفتند. چه از آن بیم داشتند که یادآوری سابقه روابط با سید در کارهای رسمی و معتبر ایشان رخنه ایجاد کند.
قدر مسلم این است که به محض مردن او ، دولت جراید را از نوشتن هرگونه مدح و ثنا و شرح حالی ممنوع و حتی پارهای از مجلات را جمعآوری و توقیف نمود . در سوریه و مصر نیز از طرف دولت همین نقشه بازی شد . فقط پارهای از جراید ایران او را مقتول استعمارگران به حساب آوردند و نیز قدر متقن این است که : عبدالحمید در عین اینکه از وی دلجویی مینمود ، باز گاه گاهی نیش خود ، ( یا بنا به قولی ) نیش ارباب از خرطوم این بزرگوار بدن سید را ناراحت مینمود
پارهای دیگر از اندیشههای سیاسی و دینی سید
سید مردی بود که در ورای دولت و سلطنت در کشورهای اسلامی،حکومت مردم بر مردم را میخواست و این نوع حکومت را برای پیشرفت عالم اسلامی لازم میدانست. سید در طول اقامتهای کوتاه مدت و دراز مدت خود در مصر و عثمانی و ایران و هند و.. در راه این آرمان کوشش کرد. او از سال ۱۲۸۱ ه.ق. تا سال ۱۳۰۷ه.ق با نفوذ انگلیس در این کشورها مقابله و مبارزه کرد. ولی سوء تدبیر دربار ایران، او را مجبور کرد که از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۳ حکومت ایران و شاه آن را مورد هدف قرار دهد.
او در یکی از نوشتههایش وضعیت اسف بار جهان اسلام را در برابر غرب چنین توصیف میکند:
یا للمصیبه ! این چه حالت است، این چه فلاکت است؟ مصر و سودان و شبهجزیره بزرگ هندوستان را که قسمت بزرگی از ممالک اسلامی است، انگلستان تصرف کرده، مراکش و تونس و الجزایر را فرانسه تصاحب نموده، جاوه و جزایر بحر محیط را هلند مالکالرقاب گشته، ترکستان غربی و بلاد وسیعه ماوراءالنهر و قفقاز و داغستان را روس به حیطه تسخیر آورده، ترکستان شرقی را چین متصرف شده و از ممالک اسلامی جز معدودی بر حالت استقلال نمانده اینها نیز در خوف و خطر عظیمند..
سید مردی دلسوخته بود و دردآشنا . اسلام را میشناخت . از اصول آن آگاه بود و از معارف این دین با اطلاع . دوره حشمت مسلمانان را در سدههای نخست تا چهارم مطالعه کرده سیر و ارتقاء دانش را در این سرزمین پهناور از نظر گذرانده ، سپس آن دوره را با زمان خود میسنجید و میپرسید : چه شده است و چرا ما بدین روز افتادهایم.
سید از نقادان و مبارزان سرسخت رژیم ناصرالدین شاهی و دیگر دولتهای مستبد خاورمیانه بود…، ولی نه از راه پشتیبانی از اصول مشروطیت، بلکه به وسیله مبارزه خستگیناپذیرش بر ضد دولتهای مستبد منجمله دولت ناصرالدین شاه. به طور نمونه، او در یکی از مقالاتش پیرامون حکومت استبدادی سخت به استبداد میتازد و “اهلالرای” را ترغیب میکند که “شجره خبیثه” استبداد را ریشهکن کرده و دولتی را بنیان گذارن که “شجره طیبه” باشد. بنابراین پیسشنهاد سید برای تغییر رژیم استبدادی مبهم است. او در جای دیگری حکومت مشروطه یا به قول خود” مقیده ” را برای مردم خاور مناسب ندانسته است، بلکه یک حکومت نیکخواه روشنگر را بیشتر مناسب این مردم میشمارد . سید در ایران متهم به بابیگری شد. در ترکیه ، هندوستان و افغانستان به اتهام داشته باورهای ناروا دچار مشکلاتی گردید. او در مبارزات خود بیشتر بیشتر توجه به اسلام داشت و استدلالهای خود را بر پایه مذهب نهاده بود. آرمانش را بازگشت عظمت و قدرت اسلام و خودنمایی در برابر امپریالیسم ، که در آن زمان در حال نضج بود، قرار داد. او به یک رشته مبارزات پیگیر در بر ضد دولتهای مستبد در کشور های اسلامی دست زد. سید جمال علاوه بر نوشتههای سیاسی، به نوشتن برخی از مقالهها و رسالههایی دست زد که صرفا مذهبی بود. یکی از رسالههای او، که وی را از مدافعان ثابت قدم اسلام نشان میدهد، همان رساله رد بر نیچریه است ، که پیشتر قسمتی از مقدمه آن را آوردیم. نمونه دیگر از نوشتههای مذهبی او رساله کوتاهی است به نام ” چرا اسلام ضعیف شد ” در این رساله ، سید جمال چهرهای کاملا مومن و پرهیزگار از خود نشان میدهد، که واپسماندگی اسلام را به علت دور شدن مسلمنان از راه حقیقی مذهب میداند؛ راهی که به نظر او مسلمانان صدر اسلام آن را میپیمودند. البته او دولتها و حکام اسلامی ، بویژه سلاطین عثمانی را مسئول این عقب ماندگی و ناتوانی میشمارد.این گونه نوشتههای او بر علمای ایران که از حکومت استبدادی ایران سخت ناراضی بودند، اثیر فراوان داشته است. علاوه بر نوشتن و چاپکردن این رسالهها، یکی از تاکتیکهای سید جمال این بود که علما را همواره به خیزش بر علیه استبداد و بیقانونی برانگیزد. برخی از نوشتههای اتو نشان میدهد که او کوشش داشته که علما را تحت تاثیر خود قرار دهد و آنان را وادار کند که برای نوسازی سیاسی و اجتماعی کشور بپاخیزند. او به درستی علما را با نفوذ ترین مقام اجتماعی در ایران تشخیص داده بود، که بهتترین نمونه آن نامههای وی در رابطه با ماجرای امتیاز تنباکوی شرکت رژی میباشد. رابطه سید جمالالدین با سید محمد طباطبایی، که بعدها از رهبران روحتنی بسیار مهم در انقلاب مشروطه شد، نمونه دیگری از تاثیر وی در علما است. چنین به نظر میرسد که سید استعداد رهبری را در مبارزات جدی در طباطبایی میدیده است؛ زیرا هنگامی که در لندن بود نامهای به طباطبایی، که هنوز در سامرا به سر میبر، نوشت و در آن چنین آورد:
از لندن به سامرا – العالم الخبیر و الفاضل البصیر و المحقق النحریر جناب آقاکوچک ادام ا.. وجوده. همانا امت چشمش را به انبوه مردمی دوخته است که برای کمک به آنها و نجاتشان از این شرایط بحرانی برخاستهای. چه کسی برای این وظیفه سزاوارتر از توست؟ تو مردی هستی خردمند. باهوش. والاهمت. و دارای دودمانی شریف. تو را بدینوسیله آگاه میسازم که ثبات موقع علما ایران سبب بلندی و نیرومندی اسلام و روشنشدن حجت آن گردیده است. همه اروپاییان از این نیرو بیم دارند.[ نیرویی که] گمان میکردند مدتهاست که از میان رفته است. اکنون اروپاییان اطمینان دارند که در این مذهب اثری موجود است که سبب میشود مسلمانان بیمی از شوکت مستبدین نداشته باشند.جزاهم ا.. عن الاسلام خیرا. والسلام علیکم. جمالالدین حسینی .
در رساله ” چرا اسلام ضعیف شد ” سید جمال توجه علما را به این نکته جلب میکند که وقت آن رسیده است که:
علما و پیشوایان اسلام قیام به وظایف واجبه خود کرده تکلیف خود را در نصیحت و خیرخواهی ادا نمایند و هرآینه اگر علما این مسلک را پیش گیرند به زودی حق بلند خواهد شد و باطل سرنگون خواهد گردید و چنان نوری ساطع شود که چشمهخا را خیره سازد و اعمالی صادر گردد که عقول و افکار اهل عالم را متحیر نماید.
در بخش دیگری از این رساله سید به یک بحث اجتماعی- اعتقادی در باره جهان اسلام میپردازد. در آغاز این بخش، مخاطبان خود را به اندیشه در باره این مسائل فرا میخواند:
” ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون” چرا مسلمانان ذلیل شدند؟ چرا دین اسلام ضعیف شد؟ کفار چرا غالب گردیدند؟ این پریشانی از کجاست و خرابی از چه راه است؟ باید حل این مسئله مشکل را از قرآن مجید پرسش نمود. در این آیه که فرموده : ” ان ا..لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم” معنی آیه چنان است که خداوند متعال هیچ قومی را از عرش عزت و رفعت به زیر نیاورد و از آسمان اسقلال و حریت به قعر چاه ویل بندگی و عبودیت نیفکند مگر بعد از آنکه از سنتهای الهی که بر اساس حکمت نهاده است انحراف جستند. خداوند برنمیدارد نعمتی را که به قومی عنایت فرموده مگر بعد از آنکه آن قوم حالات خود را تغییر بدهند .
این رساله سید جمال در مجله عروهالوثقی چاپ شد. حدود ۲۲ سال بعد، یعنی در خلال سالهای انقلاب مشروطیت ایران، متن فارسی آن که گویا در آغاز به همان زبان نوشته شده بود، در روزنامه حبلالمتین در ایران پراکنده گردید. به نظر میرسد چون علما در انقلاب مشروطه نقش رهبریت را داشتند، مدیر روزنامه مزبور لازم دیده بود که رساله سید جمال را در آن دوران ویژه به چاپ رساند. همچنانکه از نقل قول بالا پیداست، سید جمال در این رساله علما را تشویق میکند که در راه بهترساختن زندگی مسلمانان گام بردارند. از نظر سید جمال بزرگترین مانع در راه ترقی مسلمانان، همانا سیاستمداران و حاکمان فاسد هستند. او حتی در یکی از نوشتههای خود، که در اسلامبول به چاپ رسانده، صریحا چنین آورده است:
ایرانیان از پیروی فرمان روسای روحانی خود سر نمیپیچند. پس چرا رئیس قوم و فقیه طایفه( یعنی میرزای شیرازی) امر نمیکند این زندیق (ناصر الدین شاه) را از تختش فرود آورند. قسم به خدا در این کار به قدر شاخ حجامت هم خون ریخته نخواهد شد.
بدین ترتیب سیدجمال مسئولیت به حرکت درآوردن مردم را مستقیما بر دوش علما میگذارد.آنچه از ناحیه دعوت جمالالدین ابتکار و تازگی دارد اینست که مسلمین روشنفکر را دعوت میکند تا در حال خود مطالعه نمایند و دین را با زمان تطبیق کرده با مقتضیات عصر جدید هماهنگ ساخته به جهانیان عرضه دارند و باید این نکته بر مسلمین آشکار شود که هر گاه اسلام از راه صحیح تبلیغ گردد، خودبهخود رشد کرده و عالمگیر خواهد شد.
در عینحال برخی به سید انتقادهایی را وارد میکنند و ضمن اعتراف به هوشمندی و درایت و دلیری وی، معتقدند که میبایست نیرو و توان خود را یکسره در راه بیداری مردم و تعلیم و تربیت آنان به کار میبرد.کسروی در این زمینه میگوید ” سید مرد دلیری بوده و از خودکامگی شاه و از سود جویی امینالسلطان نکوهشها میکرده و مردم را میسهانیده و میشورانیده و کسانی بر سر او گرد آمده بودهاند. چیزی که هست از کارهای سید جمالالدین در ایران و مصر و عثمانی نتیجه درستی به دست نیامده و شاگردانش در گفتگو از او راه گزافه پیمودهاند.سید به کار بزرگی برخاسته بوده، ولی راه آن را نمیشناخته و آنگاه هیچگاه خود را فراموش نمیکرده. در چنین کوششهایی نخستین گام خود را فراموش کردن است. سید اگر بجای رفتن به این دربار و آن دربار، همه به بیدار ساختن مردم و پیراستن اندیشهها کوشیدی به نتیجه بهتری رسیدی”
سید برای احتراز از حوادث سعی میکرد پیش آشنایان، مجهول بماند. چنانکه خفیهنویسان کابل در طول مدت اقامت او در این شهر نتوانستند به اسم و رسم و تابعیت واقعی او پی ببرند. تنها خبری که از او در همه جا منتشر بود، مبارزه او با سیاست انگلیس در شرق بود .
آثار سید جمال
با اینکه سید جمال الدین اسد آبادی از ده سالگی همواره در سفر به سر برده و مشغول مبارزه بوده است، در هر زمان که فرصتی به دست می آورد در امر تألیف و تصنیف تلاش کرده است. از این رو آثار مکتوب این مرد بزرگ را به دو دسته می توان تقسیم کرد:
الف: آثاری در موضوعات مختلف که نام برخی از آنها به شرح زیر است.
۱ـ تتمه البیان فی تاریخ الافغان
۲ـ القضا و القدر
۳_ اسلام و علم
۴_ نیجریه یا ناتورالیسم
۵ـ الوحده الاسلامیه
۶ـ الواردات فی سر التجلیات
ب: نامه ها، سخنرانیها، مقالات، مذاکرات و مصاحبه ها. که تعدادی از اینها با عناوین «مقالات جمالیه»، «نامه های سید جمال الدین» ، «شرح حال و آثار سید جمال الدین» یا در کتابهایی که پیرامون زندگی و آرمان سید نوشته شده به چاپ رسیده است.
نتیجهگیری
سید جمال فردی خودساخته بود. او نمونه کاملی از انسانی بود که اسلام در بعد اجتماعی خواستار ساختن اوست. سید جمال خود را برانگیخته از سوی دین میدانست. و چنان بدین رسالت اعتقاد داشت که لحظهای آن را فراموش نکرد . او هیچ گاه به نیازهای شخصیاش نیندیشید. دستپروردگانش در وجود او شخصیتی پیامبرگونه میدیدند و از همین رو بدو سخت اعتقاد داشتند و حاضر بودند با او در راه آرمانهایش فداکاری کنند. سید مظهر مبارزه با ستم و استعمار بود. مبارزات او در دو بعد خارجی و داخلی جریان داشت. داخل از نظر او همه سرزمینهای اسلامی بود. او همه سرزمینهای اسلامی را وطن خود میدانست و با همه ملتهای مسلمان احساس همنژادی میکرد.ترک و تاتار و فارس و افغان و عرب …، همه برادران او بودند و چنین بود که هرجا خود را به نژادی منتسب میکرد. در میان مصریان او را افغانی میشناختند. در میان هندیان ، مصری. در میان ترکان ، ایرانی و…؛او مسلمان بود ، و شیعه. اما هیچ گاه تعصبی در مذهب از خود نشان نداد. او به وحدت جهان اسلام میاندیشید . آرمان او همین بود . او برای رسیدن به این آرمان دو راه را در پیش گرفت : راه سیاست ، و راه آموزش و تربیت. از راه سیاست به گفتگو با شاهان و سیاستمداران مینشست . گاه در دربار شاهان ایران و عثمانی ، یا خدیو مصر و حاکم افغانستان بود ، و گاه پای صحبت رجال سیاسی مغرب زمین ، اعم از روس و انگلیس و فرانسه. از راه آموزش و تعلیم به تربیت نسلهایی در جهان اسلام کوشید که بعدها منشاء تحولات عقیدتی و بازنگری به آیین پاک اجدادی خویش (اسلام ) در سرزمینهای خود شدند و رهبری جنبش فکری اسلامی رادر آن سرزمینها بر عهده گرفتند . او به حق بنیانگذار و مبدع اندیشه بازگشت به اسلام نخستین بود . در چشم او مرگ حقیر بود. از نظر او ،بزرگی و انسانیت در شرافت و حمیت خلاصه میشد. او در غربت جان باخت و کسی از درد و رنجی که در آخرین روزهای حیاتش کشید با خبر نشد. او به راستی نمونهای شایسته از نسل نیاکانش بود.
- کمال الدین غراب ۱۰/ مرداد /۱۳۸۷
- این صفحه آخرینبار در ۳ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۴۰ تغییر یافتهاست.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.