تقابل های دوگانه در “روشنان” جمال میرصادقی
- جواد اسحاقیان:
تقابل های دوگانه در "روشنان" جمال میرصادقی
روشنان نام مجموعه ای از هجده داستان کوتاه نوشته ی” جمال میرصادقی”(متولد سال ۱۳۱۲) از نویسندگان نسل دوم است که در دهه ی ۱۳۷۰ نوشته و در ۱۳۷۸ انتشار داده است. این مجموعه به چند دلیل اهمیت دارد و شایسته ی داوری و خوانش است:
- نویسنده نه تنها تجربه ای پنجاه ساله در داستان نویسی دارد (نخستین مجموعه داستان وی مسافرهای شب در ۱۳۴۱ منتشر شده است)، بلکه در زمینه ی تئوری، نقد و تفسیر داستان نیز آثاری نوشته که قصه، داستان کوتاه، رمان (۱۳۶۰)، عناصر داستان (۱۳۶۴)، ادبیات داستانی (۱۳۶۵)، پیش کسوت های داستان کوتاه (۱۳۷۹)، جهان داستان (۱۳۸۱) و داستان نویس های نام آور معاصر ایران (۱۳۸۲) از جمله ی آن هاست و این پژوهنده کوشیده تا به قول خود” اطلاعات خود را در این آثار به روز کند” (آموسا). اِشراف بر نظریه ی داستان و تجربه ی عملی، به داستان های” میرصادقی”، پختگی، استواری و انسجامی بخشیده که در خوانش و بررسی آن ها باید بیش تر تأمل کرد.
- روشنان شماری از داستان های کوتاهی است که تنوع و تکثّر و در مقام مقایسه با داستان های کوتاه دیگر نویسنده، نوآوری بیش تری دارند. بعضی چون نویسنده و مار تمثیلی، و برخی مانند روشنان نمادینند. این تنوع و تعدد، شامل زاویه ی دید نیز می شود: برخی چون طوطی شکرشکن با زاویه ی دید دوم شخص روایت می شوند و پاره ای مانند سرخ و سفید چند صدایی هستند که امروزی تر است. داستان های کوتاه این مجموعه، به اعتباری دیگر نیز متنوعند: بعضی چون مرگ اقاقی ها و موج بر” زمینه” استوارند و برخی چون آلاله ها و طاهری می گفت بر شخصیت. تأثیر شگرد” رئالیسم جادویی” از نوع آثار” گارسیا مارکِز” در برخی داستان ها چون بیداری دریا و تأثیر نوع” مقاله داستان” بورخس بر بعضی از داستان ها مانند طاهری می گفت محسوس و قابل تأمل است ؛ اما به گفته ی نویسنده در پیش گفتار کتاب، آنچه میان همه ی داستان ها مشترک است، فشردگی آن هاست:
“داستان ها در کل، نسبت به هشت مجموعه داستان کوتاه دیگرم، فشرده تر و کوتاه تر شده است…. داستان ها بیش تر توجه به شکار لحظه ی وقوع حوادث دارد و آنات و لحظات مکاشفه را جست و جو می کند” (میرصادقی ۱۵).
- “میرصادقی” از معدود نویسندگانی است که کم تر معروض تحولات تاریخی و اجتماعی می شود و در هر
حال، پیوندی پویا و استوار با واقعیت اجتماعی زمان خود دارد. روشنان وی نشان می دهد که این پیوند چندان آگاهانه و قلبی است که از نظر ذهنیت اجتماعی، زیر تأثیر مدرنیسم و پسامدرنیسم قرار نمی گیرد و قطع نظر از برخی شگردهای روایی این مکاتب، همچنان به تعهد اجتماعی خود پایبند باقی مانده است و در زمانه ای که بسیاری از نویسندگان به خاطر چیرگی وضعیت اجتماعی نامساعد، در فورمالیسم ادبی یا زبان گرایی فرورفته اند، او همچنان بر پیمان خود با واقعیت اجتماعی و جانبداری از” له شدگان” و آرمانگرایان جامعه اش وفادار باقی مانده است ؛ چنان که خود در گفت و گویی در پاسخ به این پرسش که:” آیا میرصادقی، تعهد اجتماعی نویسنده را مهم تر از تعهد ادبی می داند ؟” تصریح کرده است:
“داستان های من در آن گروه از داستان ها قرار می گیرند که اجتماع و مشکلات آن را مورد توجه قرار داده اند… این رسالت، از متن اثر برمی خیزد و ناشی از تجربه هایی است که در زندگی داشته ام و تعهدی اختیاری نیست ؛ بلکه به صورت غیر مستقیم در آثار من حضور دارد” (میرصادقی).
- * *
اندیشه ی” تقابل های دوگانه” ۱ در زبان شناسی ساختگرای” فردینان دو سوسور” ۲، زبان شناس سویسی (۱۹۱۳۱۸۵۷)، ریشه دارد. به باور وی،” تقابل های دوگانه” ابزاری هستند که به یاری آن ها، واحدهای زبان ارزش و معنا می یابند و هر واحد در” تقابل” با واحدی که حضور ندارد، تعریف می شود. ما در تحلیل ساختاری خود، به سویه های زبان شناختی محض نظریه ی” سوسور” کاری نداریم ؛ بلکه آنچه اهمیت بیش تری دارد، جنبه های ارزشی ناظر بر ذهنیت ارزش گذار نویسنده و تقابلی است که شخصیت های رمان با همدیگر دارند. در نظریه ی ساختارگرای” تقابل های دوگانه” ی” سوسور” هم همین ارزش گذاری در” واحدهای زبانی” (مانند” واج” ها) نمود می یابد و مثلا ً اختلاف دو واج (ت، د) در واژه های” تور” و” دور” باعث تفاوت معنایی و” ارزشی” آن دو می شود.
با این همه،” تقابل های دوگانه” از سطح زبان شناسی فراتر می رود و همه ی پهنه های زندگی، طبیعت، فرد و اندیشه را در بر می گیرد. با نگاهی به فهرست بی شمار آنچه در طبیعت هست (آب و آتش، خاک و باد، گرمی و سردی، خشکی و تری) و یا در جامعه و فرهنگ (تمدن و توحش، سرمایه داری و کمونیسم، شرق و غرب، پیشرفته و پس افتاده، مردم گرایی و خودکامگی، شهر و روستا) و یا در عرفان و دین (لاهوت و ناسوت، خدا و شیطان، خیر و شر، دنیا و آخرت) و در حوزه ی فلسفه (عین و ذهن، خدا و انسان، درون و برون، پایدار و ناپایدار، نمود و واقعیت، وجود و ماهیت) متوجه تقابل های بیش از اندازه ای می شویم که در همه ی پهنه های حیات هست. نمودهای این تقابل در گستره ی ادبیات که به پیچیدگی های و تضادهای حیات روانی و اجتماعی انسان می پردازد البته بیش تر و آشکارتر است.
اکنون که دریافتیم جهان درون و بیرون ما تا چه اندازه معروض” تقابل های دوگانه” است، می افزاییم که همه ی آنچه در جهان درون و بیرون هست، به اعتباری، قابل ارزش گذاری اند. این پدیده ها، از نوع مثبت یا منفی، خوب یا بد، الهی یا شیطانی، فضیلت یا رذیلت هستند. نویسنده با خلق این” تقابل” ها، موضع خود را در قبال این پدیده ها، کسان و امور مشخص و تعیین می کند.” گرماس” ۳ باور دارد که:
“آدمی از رهگذر دو گونه از جفت های متقابل، به جهان خود معنی می دهد: A ضد B است ؛ A (که منفی A است) ضد B است ؛ به عبارت دیگر، ما هر چیزی را با دو جنبه ی آن درک می کنیم: یکی نقطه ی مقابل آن (نقطه ی مقابل” عشق”،” نفرت” است) و یکی هم منفی آن (منفی” عشق”،” بی مهری” است).” گرماس” ۳ اعتقاد دارد که ساختار اساسی تقابل های دوگانه، مرکب از چهار جزء است که در قالب دو جفت، طبقه بندی می شود و به زبان، تجربیات و روایات ما شکل می دهد و از طریق این هاست که ما به تجربیات خود سازمان می دهیم” (تیسن ۲۲۵-۲۲۴).
“چارلز برسلر” ۴ در طرح رویکرد” تقابل های دوگانه” به عنوان نظریه ای ساختگرایانه، به شیوه ای نظر دارد که می تواند قانونمندی های حاکم بر ساختار درونی متون ادبی را کشف، سازمان دهی، ارزیابی و سپس از آن برای تفسیر متن استفاده کند:
“یعنی از تقابل میان” روشن / تاریک” خواننده باید به برتری نخستین بر دومی و از تقابل بین” خیر / شر” به ترجیح یکی بر دیگری پی برد. این که خواننده چگونه این تقابل های دوگانه طراحی می کند، سازمان می دهد و میانشان در درون متن پیوندهای درونی برقرار می کند، قبلا ً در ذهن خواننده هست و تفسیر متن را برای او ممکن
۱٫ binary oppositions 2. F. de Saussure 3. Greimas 4. Charles Bressler
می سازد” (برسلر ۱۱۶- ۱۱۵).
“تاهیرا مانجی” ۱ اعتقاد دارد ما از روزگار کودکی و به گونه ای نیمه آگاهانه با این گونه” تقابل های دوگانه” انس می گیریم و در نتیجه:
“آن ها را قبول می کنیم و حتی در دوران بلوغ هم به خلق چنین تقابل هایی در ذهنمان ادامه می دهیم. علت این امر، این است که مردم میل دارند به یکی از این” جفت” ها ارزش بدهند و نوعی سلسله مراتب پنهان در داخل جامعه ایجاد کنند” (مانجی).
چنین نگاهی به” تقابل های دوگانه”، یعنی برجسته سازی موارد متقابل، مقایسه و ارزیابی میان آن ها که در شخصیت های ادبیات داستانی نمود یافته اند به نظر” جاناتان کالر” ۲” یکی از راهبردهای اساسی خواندن و تأویل متن است” (سلدن ۹۹).
- * *
چنان که گفته شد،” میرصادقی” نویسنده ای متعهد، پیشرو و آرمانگراست و در بیش تر داستان های کوتاه و بلند خود در کشاکش میان نیروهای اهورایی و اهریمنی، جانب قوای اهورایی نگاه می دارد. در آثار داستانی وی پیوسته قهرمان ۲ و ضد قهرمانی ۳ هست و تنش و کشاکش میان همین دارندگان ذهنیت های بالنده و تباه است که به” کشمکش” ۴ میان آن دو به عنوان نیروهای اجتماعی می انجامد و داستان را به پیش می برد. این جهتگیری اجتماعی سیاسی، پای” تقابل های دوگانه” را به میان می آورد که به عنصر غالب ساختاری در مضامین داستان ها تبدیل می شود. گذشته از این، شاید به گونه ای ناخودآگاه، همین تقابل های دوگانه خود به کارکردی زیباشناختی داستان نیز تبدیل می گردد و تار و پود بافتار داستان را می تند. آنچه می آید، کوششی برای بررسی برخی از داستان های میرصادقی از این دیدگاه ساخت گرایانه است.
نخستین داستان با عنوان روشنان که به گونه ای مجازی نام خود را بر کتاب نهاده در حکم مقدمه ای برای معرفی دیگر قهرمانان و مبارزان بیداردلی است که در بسیاری از دیگرداستان ها (آلاله ها، طاهری می گفت، اقاقی ها، تیغزار، در گردِ راه) راه های خطرناک حیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را درنوردیده اند. داستان با وصفی از سیر و سلوک مسافری آغاز می شود که خسته از زندگی در شهر خفتگان، با توشه ای بر پشت، راه دراز خودسازی را به جایی در آن سوی کوه های برافراشته آغاز کرده است. شهری که این رونده از آن دور شده، استعاره از جایی آلوده است که دیگر نمی توان در آن زیست:
“هوای شهر آلوده بود و زمینش بویناک. هوا و زمینی که گل ها و گیاه ها را پژمرده می کرد و مردمانش را سنگین و خواب زده. مردم جسم سنگین خودرا به این سو و آن سو می کشیدند تا توش و توانشان از دست می رفت. بی آن که ناله ای بکنند، سنگین بر زمین می افتادند و می مردند ؛ سرنوشتی که در انتظار او هم بود” (ص۲۰).
در تقابل با این شهر، به سرزمینی پر از گور اشاره می شود که چون مسافران در آن دراز کشیده می خوابند، دیگر بار زنده می شوند و طبیعت، جاندار، سرسبز و گل آذین می شود:
“ آسمان می بارید و زمین می رویید و از گِل او، ُگل های سرخ و سفید می شکفت… جذبه ی شیرینی او را گرفته بود. ذهنش از هر خاطره ی رنج آوری پاک شده بود ؛ انگاری که تازه به دنیا آمده بود” (۲۶۲۵). آنان که در شهر می ماندند، از هرگونه فرابینی بی بهره اند و پس از مرگی بی شکوه” سنگ می شدند و تولد دیگری نداشتند” (۲۱).
در مقابل، آنان که برای طی طریق و خودسازی قدم در راه سلوک می نهند، نیروهای درونی نهفته شان، راهبر
۱٫Tahira Manji 2. protagonist 3. antagonist 4.conflict
آنان به سوی مقصد نهایی است. نیروهای پنهان و راهنما معمولا ً در خواب و رؤیا به سراغ” خفتگان بیدار” می آید:
“شبی از خواب، هراسان بیدار شد. خواب دیده بود که در حال مردن توی تابوتی خوابیده. آن وقت دریافت که سنگینی جسمش او را به حال مرگ انداخته. بعد از آن شب، جسم خود را مثل تابوتی می دید که روحش را با خود به اینجا و آنجا می کشید” (۲۲).
نخستین خواب، هشدار دهنده است و به سالک نشان می دهد که جسم مانند تابوتی بر دوش روح او سنگینی می کند و او باید این جسم سنگین و مزاحم را بر زمین نهد و در گور دفن کند. دومین راهنما، بز کوهی زیباست که پیش از این، در باره ی آن نوشته ایم.
“که با اندام کشیده و چشم های درشت و روشن، کنار حوضچه ایستاده. بز کوهی آب نوشید و به او نگاه کرد. برگشت و از کنار او گذشت و آهسته از صخره ای بالا رفت و در پیچ و خم کوه گم شد” (۲۳۲۲).
تقابل دیگر، در این داستان کوتاه، بازگشت سالک پیر به روزگار کودکی و جوانی است. اصرار برای خوابیدن و خواب دیدن سالک، دعوتی از او برای بازگشت به لایه های پنهان و زیرین ناخودآگاه سالک است که با روزگار کودکی و بی آلایشی، پیوند دارد:
“اغلب دوران کودکی خود را به خواب می دید. در خواب، کودکان به دنبال او می دویدند و دست هایشان را به سوی او تکان می دادند و او را صدا می زدند” (۲۵).
در این خواب ها، گاه سالک خود را در هیئت جوانی خود می یابد و احساس تولد تازه می کند:
“مرد جوان در خواب های بعدی او دوباره ظاهر شد. آن وقت او را شناخت. جوانی خودش بود. بیدار که شد، حس کرد سنگینی آزاردهنده ی جسمش از میان رفته ؛ افکارش آرام گرفته و درونش پاک و پاکیزه شده” (همان).
اینک مسافر سالک داستان” میرصادقی”، پس از خوابیدن در گور و زایش تازه ی خود به عنوان پیری روشن ضمیر، به شهر آلوده ی خود بازمی گردد تا خفتگان را بیدار کند:
“مثل این بود که به او الهام شده بود که باید به دیار خود بازگردد و راز سنگ و گیاه را آشکار کند ؛ سنگ هایی که همیشه سنگ می مانند و گیاه هایی که دانه های خود را می پراکندند و تولد دیگرباره می یافتند” (۲۶).
در این که” میرصادقی” جامعه ی مرده ی کنونی را نمی پسندد و اعتقاد دارد که” عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی” تردیدی نیست، اما در آن سوی داستان او، چه اندیشه ی فلسفی عمیق تری هست ؟ از رؤیایی که سالک پیر می بیند، می شود دریافت که مردم شهر، مدت هاست خواب نمی بینند ؛” بز” ی راهنمای آنان به دنیای سرزنده ی طبیعت و” جان” نیست و انگیزه و کششی برای حرکت به دنیای بهتر و آرمانی تر ندارند.
تقابل میان تولد مجدد با مرگ تدریجی و بی بازگشت مردم سنگ شده ی شهر، گونه ای فراخوانی نویسنده برای باززایی فرهنگی و ضرورت نوسازی اجتماعی است.” یونگ” ۱ باور دارد مردمی که خواب نمی بینند، مردمی هستند که” روان زنانه” ۲ و دینامیسم اجتماعی خود را از دست داده اند. او اعتقاد دارد مردم باید به اشارات” مرد بزرگ درون خود” گوش فرادهند:
“این، بدان می ماند که یک” رادیو” ی درونی با طول موج های معینی که اصوات نامربوط را جدا می کند ولی صدای” مرد بزرگ” را واضح به گوش می رساند میزان شود. با برقراری ارتباط با” رادیو” ی درونی، روان زنانه نقش راهنما را به جهان درون عهده دار می شود” (یونگ ۲۸۴).
به این ترتیب در داستان، به تقابلی دیگر می رسیم و آن، به تعبیر” کارلوس کاستاندا” ۳ عارف معروف مکزیکی، فقدان آتش درون ۴ در مردم شهر مرده و تقابل آنان با سالکانی است که از شهر خود” هجرت” می کنند.
۱٫Jung 2. Anima 3.Carlos Castaneda 4.The Fire from Within
در داستان کوتاه مرگ اقاقی ها با تقابلی دیگر، در آغاز و پایان داستان مواجهیم: در آغاز داستان، خواننده با تظاهرات انقلابی مردم در خیابان ها روبه رو می شود. شور انقلابی، مردم ِ به جان آمده از آسیب خودکامگی را به خیابان ها کشانده است. آنان به اعلامیه های تهدیدآمیز دولت اهمیتی نمی دهند:
“تظاهرات غیرقانونی است. دولت با اخلالگران به سختی مقابله می کند. مردم از کنار کامیون های ارتشی می گذرند و به سربازها لبخند می زنند و به سوی میدان می روند” (۱۲۹).
در پایان داستان، هنوز زمانی اندک از احساس و استقرار آزادی نگذشته که دیگر بار، هجوم نظامیان به مردم آغاز می شود و دستاوردهای انقلاب اجتماعی و دموکراسی به باد می رود:
“کامیون های پر از سرباز از خیابان می گذرند و سر و صدای فلزی شومی، فضا را برداشته. زمین زیر پایشان می لرزد” (۱۳۳).
در فضاسازی نویسنده در آغاز و پایان داستان هم، تقابلی زیبایی شناختی هست. با پیروزی مردم بر نظام خودکامگی، فضا عطرآگین و هوا صاف و آسمابی آبی است:
“آسمان آبی است ؛ خورشید شعله ور ؛ هوا خوشبو. باد، بوی خاک باران خورده را به مشام می زند. عطر گل درخت های اقاقی خیابان ها، در فضا پیچیده ؛ هوای خوش، همه را سرِ ِ شوق آورده “ (۱۲۹).
اما با پیروزی ارتجاع بر نوسازی و پیشرفت اجتماعی، حتی فضای شهر هم سنگین و غیرقابل تحمل می شود:
“هوا گرفته است و آسمان ابری. خانه ها خاموش است و پنجره ها تاریک. درخت اقاقی از کمر شکسته و روی دیوار افتاده و خوشه های سفیدش پلاسیده شده است. بوی ناخوشایندی، هوا را پر کرده است” (۱۳۳).
نویسنده، نیروهای انقلابی و سرکوبگر را در برابر هم می نهد و از رهگذر توصیف، تقابل ماهوی آن دو را نشان می دهد: مردم آزادیخواه، مهربانند و با لبخند به سربازان نگاه می کنند و نظامیان، خشن و عبوسند:
“مردم از کنار کامیون های ارتشی می گذرند و به سربازها لبخند می زنند و به سوی میدان می روند… سربازها، تفنگ خود را سرِ دست می گیرند. افسرها، عینک های دودی لبه پهنی زده اند. قیافه های تلخ و عبوسی دارند. سربازها میدان را محاصره می کنند و تفنگ هایشان را به سوی مردم می گیرند. نور آفتاب، روی صورت های سخت و سوخته شان افتاده و تفنگ هایشان را برق انداخته “ (۱۳۰ ۱۲۹).
در کشاکش میان دانشجویان آزادیخواه و نیروهای سرکوبگر نظامی، نویسنده به تقابل دیگری اشاره می کند که میان نسل گذشته و امروز وجود دارد. نسل گذشته و پا به سن نهاده، به ویژه مادران، نگران سلامت فرزندان خویشند و نسل جوان در دادن شعار و تظاهرات، بی پرواست:
“رنگ مادر می پرد: ‘ می خواهند تیراندازی کنند. ‘ دختر می گوید:” هیچ غلطی نمی توانند بکنند”. پسر می گوید:” گذشت آن روزگاری که هر کاری می خواستند می کردند” (۱۳۰).
با این همه، مادر بر جان خود نمی هراسد ؛ بر آینده ی انقلاب مردم بیمناک است و حق با اوست:
“نه، هنوز تفنگ دست آن هاست” (همان).
پیشگویی مادر، درست و خوش باوری پسر و دختر خطا از آب درمی آید. در نگاه پدر و پسر و دختر نیز تقابلی هست: پسر و دختر که زمانه را بر وفق مراد خود می بینند، به جنبه های زیبا و موقتی نظر دارند: دختر از هوای تازه ی شهر می گوید و پسر از آسمان پرستاره ؛ اما” پدر به تاریکی آینده خیره شده است:
“اکنون دختر و پسر در حیاط خانه ی خود سرود می خوانند و دور حیاط می گردند و پدر و مادر به خواب رفته اند و در همان حال، مادر” گرفتار کابوس می شود و از خواب می پرد. از خیابان سر و صداهایی به گوش می رسد. مادر، پدر را بیدار می کند”.
دقایقی بعد، همه ی معادلات و خوش بینی انقلابیون به هم می خورد و صدای پای خودکامگی با ورود کامیون ها و تانک های ارتشی به خیابان ها به گوش خوش باوران می رسد:
“زمین زیر پایشان می لرزد” (۱۳۳).
- * *
در داستان در گردِ راه باز نویسنده، یک نفر انقلابی دستگیر شده را در برابر دوتن مأموران امنیتی قرار می دهد که قرار است او را برای اعدام به جایی برده، تحویل دهند. اوصافی که نویسنده برای هر سه شخصیت از رهگذر گفتار و کردار می آورد، آن اندازه هست که می تواند به آنان خصلت” تیپیک” بدهد ؛ یعنی خصلت های عام و خاص هر یک را به گونه ای معرفی کند که بتوان آنان را معرّف لایه هایی از طبقه یا سنخ فکری اجتماعی خاصی بدانیم. از آنجا که این شخصیت ها، از نظر ذهنیت اجتماعی و ارزش های فردی با هم تقابل دارند، تنش و کشمکش میان آنان اجتناب ناپذیر است.
این تنش، گاه در گفته های زشت و تحقیرآمیز مأموران با انقلابی نمود پیدا می کند که به آن” ثبت کلامی” ۱ می گویند ؛ مثلا ً وقتی” مرد سبزه” می خواهد به انقلابی بگوید از ماشین پیاده شود، می گوید:
“خیله خب ؛ بیا بیرون نفله” (۱۲۸)
یا راننده اسلحه ی کمری اش را کشیده می گوید:
“یه وقت به خیال آرتیست بازی نیفتی بدانقلابی. آبکشت می کنم” (۱۲۸).
نمودی دیگر از تقابل سازی نویسنده، نوع برخورد مأموران امنیتی با همسر کافه دار،” کبری خانم”، و مقایسه ی آن با رفتار” مرد جوان” با همین شخصیت فرعی است. مأموران بی ادب به محض ورود به کافه، با زن سخن به تعریض می گویند. راننده وقتی می فهمد که شوهرِ زن به شهر رفته، می گوید:
“باز سرِ تو کبرا خانم نکوبیده باشه به طاق و رفته باشه دنبال عشق هاش ! بلند بلند خندید و رو به رفیقش گفت: از اون ارقه هاست که لنگه اش، خودشه” (۱۳۹).
در برابر این همه ناتراشیدگی مأموران،” مرد جوان” انقلابی، سخت با ادب و فرهیخته است و راننده در مورد وی و همانندانش به زن می گوید:
“همه شون درس خونده ن ؛ مبادی آدابن. هر شب موقع خواب حموم می کنن” (۱۴۰).
نگاه زن نیز متقابلا ً از همان آغاز به” مرد جوان” است ؛ گویی به گونه ای می خواهد همدلی خود را با او نشان دهد. راننده نیز متوجه نگاه دلسوزانه ی زن می شود و به او هشدار می دهد:
“به این قیافه ی مظلومش نگاه نکن کبرا خانم. سه تا از محلی ها رو ناکار کرده” (۱۴۱).
تقابل دوگانه ی دیگر میان مأموران امنیتی است. این دو که در سفر و حضر باهمند و منافع مشترک دارند بر سر دستبند طلایی که از دست” مرد جوان” درآورده اند، با هم کشمکش دارند و در ضمن مشاجره است که غارت ِ داشته های روشفکران دستگیرشده را برای خواننده فاش می کنند:
اون دفعه یادته که زنجیر طلای گردن زنیکه رو ورداشتی ؟
تو هم ساعت مردیکه رو ورداشتی…
کیف چرمی مردیکه رو هم تو کش رفتی…
اون دفعه مگه کم بردی ؟” (۱۴۳)
با این همه، راننده از دادن دستبند طلای مادر” مرد جوان” به” مرد سبزه” خودداری می کند و مشاجره به کشمکش در داخل کافه و سپس به بیرون کافه می کشد و سرانجام به هم شلیک می کنند:
“مرد جوان، مرد سبزه را دید که عقب عقب آمد و روی زمین افتاد… مرد نیم خیز شد و دستش با اسلحه بالا آمد. راننده سرا پا لرزید و تکانی خورد و با همه ی سنگینی هیکلش، روی زمین افتاد” (۱۴۶).
۱٫ register
وقتی” مرد سبزه” تیر می خورد، از زن کمک می خواهد اما زن از جای نمی جنبد:
“کبرا خانم را صدا زد. کبرا خانم از جلو پنجره تکان نخورد” (۱۴۶).
اما چون مرد جوان از کافه بیرون آمده به سرِ جاده می رود، زن از کافه بیرون آمده با نگاه او را دنبال می کند. رخدادهای بعد نیز نشان دهنده ی ذهنیت تقابل گرای نویسنده است که می کوشد دو نیروی” خیر” و” شر” را در هیئت دو شخصیت” قهرمان” و” ضد قهرمان” در برابر هم نهد و خواننده را به گزینش” خیرگ بر” شر” برانگیزد.” مرد جوان” چون متوجه نگاه زن می شود، برگشته، دستبند طلای مادر خود را که از چنگ راننده درآورده است به زن می بخشد و تنها جمله ای را که از آغاز داستان تاکنون بر زبانش روان شده، به او می گوید:
“مال مادرمه” (۱۴۷).
این اندازه سخاوتمندی در تقابل با آزمندی و آن بخش از گفته های مأموران قرار می گیرد که انتظار دارند به هنگام رفتن از کافه ی” باباعلی”، زن چند شیشه عسل محلّی هم به آنان پیشکش کند:
“بگو کبرا خانم، چه قابلی داره ؟ باباعلی اگه بود، می گفت: پیشکش” (۱۴۱).
- * *
داستان کوتاه دیگر تیغزار نام دارد و برشی از حیات فکری آموزگار یا استادی است که چند تن از کارورزان یا شاگردان خود را در خانه اش مورد تعلیم قرار می دهد و با صدای زنگ ِ در تصور می کند یکی از آنان، چیزی را در خانه جا گذاشته اما با افسر لاغراندامی روبه رو می شود که همراه دو نفر سرباز مسلح برای بازداشت او آمده اند. پس تقابل اصلی میان روشنفکر و خودکامگانی است که آموزه های او را برنتافته به شکنجه و اعدامش اشاره کرده اند.
“جمال میرصادقی” در نوشته های خود از مرزهای شناخته شده ی رئالیسم فراتر نمی رود و با آن که در بسیاری از هجده داستان روشنان از شگردهای تازه ی روایی بهره می برد، از هنجارهای رئالیسم سنتی درنمی گذرد ؛ به بیان دیگر، نوآوری های محدود او در داستان، به این معنی نیست که وی نویسنده ای” مدرن” است، زیرا” مدرنیسم” شگرد نیست ؛ ذهنیت است و ذهنیت” مدرن” به معنی اخص آن، شگردهای روایی دیگری اقتضا می کند که “ میرصادقی” به آن ها باور ندارد. شخصیت های او اغلب خصلت” تیپیک” دارند و در منش آنان که عمدتا ً پیشرو و مبارزند چیزی هست که در برابر نیروهای سرکوبگر و تباه جامعه قرار می گیرند. تقابل میان آزادگی و وابستگی، آینده گرایی شخصیت های مبارز در مقابل محافظه کاری یا ارتجاع نیروهای اهریمنی، محبوبیت اجتماعی آنان در برابر نفرتی که مردم از این نیروهای سیاه اجتماعی دارند، محورهای این تقابل اجتماعی اند.” لوکاچ” ۱ اعتقاد دارد:
“یک شخصیت، تنها در مقایسه با دیگر شخصیت ها به صورت نمونه نما [تیپ] درمی آید… ممکن نبود نمونه نمایی” هملت” ۲ بدون تقابل با” لایرتیز” ۳،” هوراشیو” ۴ و” فورتین براس” ۵ آشکار گردد” (لوکاچ ۸۲).
ادب و فرهیختگی، نخستین خصلت” قهرمان” در برابر ناتراشیدگی نیروهای تباه اجتماعی است. وقتی معلم از افسر لاغراندام می پرسد: تو کی هستی؟ افسر پاسخ می دهد:” به تو مربوط نیست. زودباش. وقت تلف نکن”. و پایش را توی خانه می گذارد تا در بسته نشود ؛ از خانه به کوچه اش می کشد؛ به جلو هلش می دهد و به سربازان دستور می دهد:
“اگر خواست سرپیچی کند، جا به جا خلاصش کنید” (۱۱۴۱۱۳).
سربازان او را به بیابان و تیغزاری می برند و معلم از سرباز جلوی می پرسد که او را به کجا می برند، سرباز او را لایق پاسخ گویی نمی داند:” برای معلمی باید حساب پس بدهم ؟” و سرباز عقبی نوک تفنگ را به پشت گردن معلم زده
۱٫ Lucacs 2. Hamlet 3. Laertes 4. Horatio 5.Fortinbras
می گوید:” اگه خفه نشی، خلاصت می کنم” (۱۱۴).
معلم در شکنجه گاه و زندان های تیغزار خارج از شهر، صحنه هایی می بیند که معرّف یک نظام پلیسی است. در این نظام، هیچ یک از مأموران حق ندارند به سؤال معلم یا بازداشتی جواب روشنی بدهند ؛ برعکس باید بر نگرانی او افزود، زیرا آن که به” تیغزار” می آید، برای شکنجه شدن و اعدام آورده می شود. او ساعاتی بعد صحنه های وحشت آوری می بیند که در انتظار اوست:
“دو زن تنومند و چهارشانه از خانه ای بیرون آمدند و دختری را بر دوش می بردند. دختر بی حرکت بود و چشم های درشت و براقش به آسمان خاکستری دوخته شده بود. پشت سرِ آن ها، دو مرد از خانه ای بیرون آمدند. زیر بازوی مرد جوانی را گرفته بودند. صورت مرد، خون آلود بود. موهای سرش قیچی شده بود. بوی گندیدگی، فضا را پر کرده بود” (۱۱۶).
نویسنده سپس به هرج و مرج در نظامی پلیسی می پردازد که خاص ِ دیوان سالاری نظام های غیردموکراتیک است. مأموری که بازداشتی را تحویل می گیرد، می گوید:
“من ترا نخواسته ام. حتما ً همکارم دنبال تو فرستاده. بختت گرفته که به نوبت کشیک من خوردی. همکارم آدم ناباب و بیرحمی است… من نمی توانم تو را اینجا نگه دارم… کارها درست صورت نمی گیرد ؛ درست صورت نمی گیرد. کاری نکن که دوباره به یاد تو بیفتند. کم پیش آمده فرصت دوباره ای به کسی بدهند” (۱۱۸ ۱۱۷).
منابع:
- آموسا، مریم. میرصادقی” راهنمای داستان نویسی” را نوشت،” ایبنا” (خبرگزاری کتاب ایران). ۱۶ مرداد ۱۳۸۷٫
- سلدن، رامان. نظریه ی ادبی و نقد عملی. ترجمه ی جلال سخنور ؛ سیما زمانی. تهران: مؤسسه ی فرزانگان پیشرو، ۱۳۷۵٫
- لوکاچ، جورج. نویسنده، نقد و فرهنگ. ترجمه ی اکبر معصوم بیگی. تهران: نشر دیگر، ۱۳۷۹٫
- میرصادقی، جمال. روشنان: هجده داستان کوتاه. تهران: نشر اشاره، ۱۳۷۹٫
- —————. ادبیات داستانی، شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، سوم دی ماه ۱۳۸۲، به نقل از روزنامه ی” شرق”، همان تاریخ.
- یونگ، کارل گوستاو. انسان و سمبولهایش. ترجمه ی ابوطالب صارمی. تهران: کتاب پایا امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۵۹٫
- Bressler , Charles E. , Literary Criticism: An Introduction to the Theory and Practice. Pearson Prentice Hall. 2007.
- Manji , Tahira. Binary Oppositions: Online Article. The Dr.Z. Network , http://www. Zamaros.net
- Tyson , Lois. Critical Theory Today: A User-Friendly Guide. Second Edition , Routledge , 2006.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.