رستگاری در شاوشنگ
کارگردان: فرانک دارابونت
تهیهکننده: نیکی ماروین
نویسنده: فرانک دارابونت
بازیگران: تیم رابینز + مورگان فریمن + باب گانتن + کلنسی براون
موسیقی: توماس نیومن
فیلمبرداری: راجر دیکینس
تدوین: ریچارد فرانسیس- بروس
توزیعکننده: کلمبیا پیکچرز
تاریخهای انتشار: ۱۰ سپتامبر ۱۹۹۴ (جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو) ۲۳ سپتامبر ۱۹۹۴ (ایالات متحده)
مدت زمان: ۱۴۲ دقیقه
کشور: ایالات متحده آمریکا
زبان: انگلیسی
هزینهٔ فیلم: ۲۵٬۰۰۰٬۰۰۰ دلار
فروش گیشه: ۲۸٬۳۴۱٬۴۶۹ دلار
رستگاری شاوشنک
The Shawshank Redemption
زهرا عبدی
از فیلمی که تنها فضای زندان را به تصویر بکشد نمی توان انتظار داشت چنان تاثیری بر بیننده بگذارد که خود را هم در آن فضا احساس کند. اما رستگاری شاوشنگ توانسته این تاثیر را به بیننده القا کند. در بیشتر فیلم ها ذهن بیننده خیلی زود درگیر یکی از شخصیت ها می شود و به همان سرعت هم او را رها می کند، اما در شاوشنگ بیننده در انتظار می ماند تا پیش از آنکه داوری کند بیندیشد. این فیلم با بهره بردن از صدای گرم راوی ما را با زندگی مردانی همراه می سازد که پشت میله های زندان جامعه ی کوچک و همبسته ای را شکل داده اند. نگاه این فیلم به زندگی از نگاه بسیاری از فیلم ها عمیق تر است؛ به زندگی بر اساس عشق و امید می نگرد.
قهرمان فیلم اندی دافرین (با بازیگری تیم رابینز) است که پیش از محکومیتش معاون بانک بوده، اما او نیست که داستان را روایت می کند؛ اندی در ابتدای فیلم به اتهام قتل همسر و معشوقه ی همسرش به دو بار اعدام محکوم می شود، اما الیس ردینگ معروف به رد (با بازیگری مورگان فریمن) است که روایتش را می شنویم. او به حبس ابد محکوم شده و اولین بار که اندی را می بیند با خود می گوید: محال است در زندان دوام بیاورد.
اندی از لحظه ای که پا به زندان می گذارد تا پایان فیلم چیزی از خودش نمی گوید. هر چه از او می دانیم انعکاس شناختی است که اطرافیانش از جمله رد نزدیک ترین دوستش، بروکس پیر که در کتابخانه ی زندان کار می کند، واردن نورتون ورشکسته یا نگهبانان و زندانیان از او دارند. رد راهنمای ماست. با کمک اوست که وقایع را درک می کنیم. رستگاری هم که در عنوان فیلم آمده رستگاری رد است. از اندی می آموزیم که با خودمان رو راست باشیم، همیشه امیدوار باشیم، در انتظار نوبتمان بمانیم، برای رسیدن به خوشبختی برنامه ای دقیق داشته باشیم. می گوید دو راه بیشتر نداریم، یا دل به زندگی بدهیم یا دل به مردن.
موضوع اصلی فیلم از نظر من قهرمانش نیست بلکه پیوندی است که بین ما و قهرمان شکل می گیرد. موضوع این است که چقدر قهرمان داستان می تواند در ما حس کنجکاوی، دلسوزی یا تحسین بر انگیزد. شاید اگر اندی راوی داستان نبود فیلم تازگی و هیجانش را نمی داشت. اندی راوی نیست اما فکرمان را درگیر می کند. باعث می شود بپرسیم آیا واقعا دو نفر را کشته است ، چرا اینقدر با خودش تنهاست، چرا جایی که همه شل و وارفته راه می روند او هنوز هم مصمم و بااراده راه می رود. گویی هنوز هم خودش را آزاد حس می کند.
مردم در فیلم دنبال هیجان هستند و عناوین هیجان انگیز را می پسندند. خیلی کم سراغ عناوینی مانند رستگاری می روند. فکر نمی کنند فیلم های خوبی باشند. اما اگر فیلمی حرف از امید داشته باشد تماشاچی جذب می کند. دیر هم بیننده جذب کند باز در صدر می ماند. رستگاری شاوشنگ اولین بار در جشنواره ی فیلم تورنتو به نمایش در آمد و چند هفته بعد اکران عمومی شد. از دید منتقدان فیلم خوبی بود اما فروش چندان خوبی نداشت. فروش خالصش ۱۸ میلیون دلار بود که جبران هزینه های تولید را نمی کرد. فیلم بیش از این فروش نکرد. زمانی که فیلم نامزد دریافت هفت جایزه ی اسکار از جمله جایزه ی بهترین تصویربرداری شد فروشش افزایش یافت، اما این افزایش فروش هم ۱۰ میلیون دلار بیشتر نبود.
از فیلم استقبال چندانی نشد. عنوان خیلی بدی داشت. درامی بود از فضای حاکم بر زندان. زنان جذب این فیلم ها نمی شوند. خیلی خشک بود و هیچ حادثه و صحنه اکشنی نداشت. بازیگرانش اسم و رسم داشتند اما ستاره نبودند. ۱۴۲ دقیقه بود. کسانی که فیلم را می دیدند خود با تعریفشان فیلم را تبلیغ می کردند. فروش فیلم افزایش نیافت مگر زمانی که از پرده های سینما پایین آمد. اگر قرار بود راه معمول را طی کند به شهرت نمی رسید.
فیلم در نمایش خانگی رکورد زد و به شهرتی که باید دست یافت. در عرض پنج سال شاوشنک به یک پدیده ی سینمایی تبدیل شد. در نظر بینندگان بهترین و پرفروش ترین فیلمی شد که شاهدش بودند. به دنبال مقاله ای که در وال استریت ژورنال درباره ی افزایش بینندگانش به چاپ رسید، توانست در نظرسنجی اینترنت مووی دیتابیس بیشترین رای را کسب کند و رتبه ی ۱ در بین ۲۵۰ فیلم برتر را به خود اختصاص دهد. شاوشنک از آن زمان معمولا در فهرست ۵ فیلم برتر قرار می گیرد.
اما با بررسی نظرسنجی ها و جوایز تنها می توان به میزان و نه به دلایل محبوب شدن فیلم ها پی برد. در مورد شاوشنگ می توان گفت حقیقتی است که با تمام وجود درکش می کنیم نه یک فیلم داستانی. فیلم بر خلاف آنچه به نظر می رسد خسته کننده نیست. صحنه های سرگرم کننده ای هم دارد مانند صحنه ای که نگهبانان زندان دیگری با یونیفرم بیسبال صف می کشند اند تا اندی کارهای مالیاتی شان را انجام دهد. این صحنه ها را که حذف کنیم باقی فیلم گفتگویی دوستانه و پر مغز درباره ی فلسفه ی زندگی است. خشونت فیلم، مانند خشونتی که در حمله به اندی دیده می شود، خشونتی واقعی و فاقد بزرگ نمایی است. در این صحنه رنج اندی برجسته سازی نمی شود، به عبارت دیگر تصویربرداری از او از فاصله ی خیلی دور یا نیمه نزدیک صورت می گیرد. زخم ها و کبودی هایش دیده نمی شوند. دوربین از او فاصله می گیرد و حریمش را نمی شکند همانگونه که حریم دیگر شخصیت های فیلم را نشکسته است.
بار معنوی فیلم را مورگان فریمن به دوش می کشد. رد سه بار، پس از گذراندن بیست ، سی و چهل سال از محکومیتش، به جلسه ی اعاده ی حیثیت فراخوانده می شود. در اولین جلسه بیننده غافلگیر می شود. این غافلگیری از آن جهت است که اولین لوکیشن فیلم دادگاه اندی است و با دیدن دوباره ی هیئت دادرسی انتظار داریم حکم اندی را بشنویم . اما با تعجب با رد آشنا می شویم که چندین بار تکرار می کند که درسش از زندان را گرفته و متنبه شده است، اما اظهاراتش رد می شود. در دومین جلسه تنها به چند کلام بسنده می کند. و اما در جلسه ی سوم اصلاح شدن را بی اساس می داند. بی اعتنا نسبت به آزادی اش آن را رد می کند. این بار هیئت دادرسی با آزادی اش موافقت می کند.
مسئله ی اصلی اینجسات که رد داخل زندان رییس است؛ کار ردیف کن زندان است و سراغ سیگار و راک و پوسترهای بازیگران را از او می گیرند، اما خارج از زندان هیچ جایگاهی ندارد. پیش از آنکه رد آزاد شود، پیرمرد کتابخانه دار، بروک (با بازیگری جیمز وایتمور) را می بینیم که پس از آزادی اش تنها و سرگردان است و در دنیایی که سال ها از آن محروم بوده احساس خفگی می کند. اندی در آخرین برخوردش با رد او را قانع می کند تا به آزادی اش فکر کند. آن صحنه واقعا تاثیرگذار است. اما اثرگذارترین صحنه ی فیلم صحنه ایست که باز هم به همراه رد سراغ اندی می رویم که مشغول رسیدگی به اوراق مالی و حواله های پستی زندان است.
فرانک دارابونت فیلم را با الهام از داستانی از داستان های استیون کینگ نوشته و کارگردانی کرده است. آهسته بودن فیلم برای خیلی از کارگردانان یک ریسک است. در روایت فریمن آگاهی و تعمق وجود دارد. تصور هالیوود این است که بیننده پس از مدتی از تماشای فیلم خسته می شود و باید هر ازگاه با یک صحنه ی هیجان انگیز و پر کشش او را به دیدن ادامه ی فیلم ترغیب کنند. به نظر من فیلم هایی که صحنه های پرکشش زیاد دارند اجازه درگیر شدن کامل بیننده با ماجرا را به او نمی دهند. این فیلم ها از فیلم هایی مانند شاوشنک خسته کننده تر هستند. شاوشنک بیننده را در خود فرو می برد، به گونه ای که احساس کند شاهد ماجرایی واقعی است تا یک فیلم.
انتخاب دیالوگ هم حساب شده است. تیم رابینز همانند نقشی که به عهده گرفته مردی است کم حرف که شمرده و آرام سخن می گوید. با همه چیز با خونسردی برخورد می کند و خیلی کم هیجان زده می شود. خودش است و خودش. مانند اندی می تواند پس از سال ها خویشتن داری از خودش رها شود و به خودش ببالد. این تحول را در آن صحنه از فیلم شاهد هستیم که صفحه ی «ازدواج فیگارو» از تک سرایی های موزارت را از بلندگوی زندان پخش می کند. تصویری که از بالا از زندانیان داخل محوطه، گم شده در موسیقی، گرفته شده یک شاهکار است. اندی خودش را به کسی نمی شناساند، به کسی نزدیک نمی شود و احساساتش را با کسی در میان نمی گذارد سعی نمی کند خودش را به کسی بشناساند، به سمت کسی برود و از خودش بگوید. اما رفته رفته جذاب تر می شود. اغلب درک نکردنش خوشایندتر است.
فیلم برداری راجر دیکینز تمام و کمال اما بی رنگ و لعاب است. در ابتدای فیلم شاهد دو نمای فضای باز هستیم. یکی محدوده ی زندان است که از داخل هلیکوپتر فیلمبرداری شده و دیگری دیوارهای زندان است که از پایین به بالا فیلمبرداری می شود. آهنگ توماس نیومن مکمل فیلم است به عبارت دیگر با صحنه های فیلم آمیخته شده است و خبر از آنچه در پیش است نمی دهد. زمانی که یک زندانی جوان توصیف مرد دیگری از ماجرای یک قتل را بازگو می کند آهنگ بم پس زمینه تاثیر عمیقی به بیننده القا می کند.
دارابونت می خواهد داستان استیون کینگ را همانگونه که هست بدون هیچ حذف و اضافه ای به نمایش بگذارد. بزرگ نمایی در این فیلم جایی ندارد چرا که بازیگران به دقت انتخاب شده اند و همه کاملا در نقش هایشان فرو رفته اند، فیلم سرعتی معمولی دارد و سیر آرام چند دهه از زندگی را به نمایش می گذارد. رد می گوید زندانی که شدی، پشت درهای سلول که حبس شدی تازه می فهمی آزادی چه نعمت بزرگی است. چشم که باز می کنی زندگی گذشته ات را از دست رفته می بینی. هیچ چیز نداری جز ساعت های بی شماری که بنشینی و به آنچه کرده ای فکر کنی. دومین باری که فیلم را دیدم بیشتر مجذوبش شدم. ارزش فیلم های خوب را با زیاد دیدن می توان درک کرد، همان طور که ارزش آهنگ های خوب را با زیاد شنیدن. برخی گفته اند زندگی زندان است و افرادی همانند اندی و رد ناجیانی هستند که انسان ها را از آن می رهانند؛ هنر زمانی ارزشمند است که نتوانی توصیفش کنی.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.