درخشش
درخشش
The Shining
سارا ابراهیمی
فیلم درخشش کوبریک فیلمی بی روح و ترسناک است و ما را با این دو سوال به چالش می کشد: ناظر قابل اطمینان کیست؟ به تصور چه کسی می توان اعتماد کرد ؟ در صحنه ابتدایی فیلم و موقع مصاحبه شغلی ، اگرچه گفتگو میان شخصیت ها رسمی است و شبیه گفتگوهای کوتاه در ایستگاه فضایی در فیلم ادیسه ۲۰۰۱ است ، اما آنها به اندازه کافی قابل اعتماد به نظر می رسند . در این فیلم با شخصیت جک تورنس (جک نیکلسون) آشنا می شویم ، او قصد دارد در طول زمستان همراه با همسر و پسرش به تنهایی و در انزوا در هتل زندگی کند . او سرایدار هتلی محصور در برف به نام اوورلوک می شود . کارفرمایش آقای اولمن ، او را از این امر مطلع می کند که سرایدار سابق هتل همسر و دو دخترش را به قتل رسانده و سپس خودکشی کرده است، اما جک به او اطمینان می دهد که این اتفاق برای او پیش نمی آید و تا جایی که به همسرش مربوط می شود مطمئن است وقتی درباره این موضوع با او صحبت کند کاملا ً مجذوب آن می شود زیرا طرفدار داستان های ارواح است و بسیار به فیلم های وحشتناک علاقمند است .
آیا مردم در مورد وقایع تأسف بار واقعی این گونه صحبت می کنند؟ آیا همسر جک کاملا ً مجذوب چنین ماجرایی می شود؟ آیا جک این ماجرا را به همسرش گفته است؟ جک، همسرش (شلی دووال) و پسرش دنی (دنی لیوید) درست وقتی به هتل می آیند که کارکنان هتل درحال تعطیل کردن و بستن آن برای زمستان هستند . سرآشپزهتل ، دیک هالوران (اسکاتمن کرادرز)، قسمت های مختلف هتل خصوصا ً انبار ذخیره غذا را به آنها نشان می دهد و می گوید می توانید یک سال تمام در اینجا غذا بخورید بدون اینکه یک نوع غذا را دو بار امتحان کنید . سپس آنها تنها هستند و زندگی روزمره آغاز می شود : جک پشت ماشین تایپ در تالاری بزرگ می نشیند و بی وقفه در حال تایپ کردن است، در حالیکه وندی و دنی با هم زندگی روزمره شان را دارند که شامل صبحانه خوردن، اسباب بازی ها و تماشا کردن تلویزیون است . هیچ حسی وجود ندارد که این سه نفر مثل یک خانواده صمیمی با هم رفتار کنند.
آیا دنی قابل اعتماد است ؟ او دوستی خیالی به نام تونی دارد که با تُن صدای پایین تری که متعلق به خود دنی است صحبت می کند . قبل از اینکه خانواده جک در هتل تنها شوند ، در مکالمه ای کوتاه بین دنی و هالوران ، هالوران به او هشدار می دهد که از اتاق ۲۳۷ دوری کند زیرا این اتاق جایی است که جنایت در آن اتفاق افتاده است . هالوران به دنی می گوید که هر دوی آنها دارای استعدادی خدادادی هستند که نیرویی ماورای طبیعی به نام ” درخشش ” است واز این طریق می توانند ذهن ها را بخوانند و گذشته و آینده را ببینند . دنی به او می گوید که تونی نمی خواهد او راجع به چنین چیزهایی حرف بزند . هالوران می پرسد : ” تونی کیست ؟ ” دنی پاسخ می دهد : ” پسربچه ای که درون دهانم زندگی می کند . ”
به نظر می رسد تونی وسیله دنی برای هدایت این نیروی ماورای طبیعی است که شامل تصویر شوک برانگیز سرازیر شدن خون از اطراف درهای بسته آسانسورهای هتل نیز می شود . همچنین دنی دو دختر بچه را می بیند که لباس های شبیه به هم پوشیده اند . اگرچه می دانیم دو دختر به قتل رسیده دو سال با هم اختلاف سنی داشتند ، اما عجیب است که هر دوی آنها هم سن به نظر می رسند . اگر دنی شاهد قابل اعتمادی باشد ، شاهدی برای تصاویر خاص خودش است که ممکن است با چیزهایی که در واقع در هتل اتفاق می افتند مطابقت نداشته باشد .
فرد دیگری که باقی می ماند وندی است. وندی در بیشتر زمان فیلم در واقع همان شخصیت ساده لوحی را دارد که شلی دووال آن را در فیلم ” سه زن ” آلتمن نیز بیان می کرد . او همدم وهمبازی دنی است و سعی در شاد کردن جک دارد تا اینکه جک ناگهان به صورت شرم آوری به او می گوید مزاحم کارش نشود . بعدها در یکی از شوک برانگیزترین صحنه های فیلم ، وندی واقعیت کار جک را کشف می کند . من معتقدم وندی در آن لحظه قابل اعتماد است و حتی تا پایان فیلم و زمانی که او خشن می شود و جک را درون انبار غذا زندانی می کند و می گریزد این اعتماد ادامه دارد. اما صحنه حذف شده ای از فیلم “درخشش” سال (۱۹۸۰) وجود دارد که قابل اعتماد بودن وندی را در پرده ای از ابهام فرو می برد. نزدیک به پایان فیلم ، در شبی سرد و در محوطه هتل ، جک دنی را داخل هزارتویی دنبال می کند. دنی فرار می کند و جک که با چوب بیسبال مجروح شده است ، تلوتلو می خورد ، به زمین می افتد و روز بعد با صورتی یخ زده در حالی که خنده ای ترسناک بر چهره دارد دیده می شود . او در حالی به ما می نگرد که چشمانش رو به بالاست و ابروانش رو به پایین هستند ، این زاویه ای است که کوبریک بارها آن را در کارهایش به کار برده است. صحنه حذف شده فیلم جایی است که توسط منتقد فیلم ، تیم دیرکس ، این گونه گزارش می شود : ” یک صحنه دو دقیقه ای از پایان فیلم که توضیحی بوده است اندکی پس از اولین اکران فیلم حذف شده است . این صحنه مربوط به صحنه ای از یک بیمارستان است که در آن وندی با مدیر هتل صحبت می کند و مدیر هتل به او می گوید که جستجو کنندگان نتوانستند جسد شوهرش را پیدا کنند .
اگر جک در هزارتو از سرما یخ می زد ومی مرد قطعا ًدیر یا زود جسدش پیدا می شد ، زیرا دیک هالوران در مورد مشکل جدی ای که در هتل به وجود آمده بود به محیط بان ها هشدار داده بود . اگر جسد جک پیدا نشده بود پس چه بلایی سرش آمده است ؟ آیا هرگز جسدی در آنجا نبوده است ؟ آیا دوباره به گذشته برگشته است ؟ و آیا این حضور جک را در عکس پایانی نشان می دهد که در آن گروهی از افراد در سال ۱۹۲۱ در هتل در جشنی شرکت داشتند ؟ آیا جستجوی وحشیانه جک به دنبال همسر و فرزندش کاملا ً در تخیل وندی یا دنی یا دیگران وجود دارد ؟
دیک هالوران ناظری است که به نظر می رسد در تمام مدت قابل اعتماد است ، اما مفید بودن او به زودی پس از بازگشتش به هتل در نیمه زمستان به پایان می رسد . این امر ما را در رازی کشف نشده رها می کند : در هتلی محصور در برف ، سه نفر به انواعی از جنون یا وحشتی که از نیرویی ماورای طبیعی حاصل می شود تن می دهند و نمی توان مبنی بر اینکه چه اتفاقی افتاده است دیدگاهی بی طرف نسبت به هریک از آنها داشت و این بی انتهایی مرموز است که فیلم کوبریک را به طرز عجیبی آزار دهنده می کند .
بله ، ممکن است بعضی صحنه های فیلم را که توهّم دارند درک کنیم . وقتی جک فکر می کند افراد دیگری را می بیند ، همیشه در این صحنه ها یک آینه وجود دارد ، شاید او با خودش حرف می زند . وقتی که دنی دختر بچه ها و رودخانه های خون را می بیند ، شاید به سوی واقعه تأسف بار گذشته هدایت می شود . وقتی وندی فکر می کند شوهرش دیوانه شده است شاید حق با او باشد ، حتی اگر درک او از چیزی که اتفاق می افتد ممکن است به وسیله نیروی ماورای طبیعی پسرش مخدوش شود ، پسری که چند سال پیش عمیقا ً به وسیله خشم پدرش صدمه دیده بود . اما چه می شود اگر در انتها هیچ جسدی وجود نداشته باشد ؟
کوبریک در حذف آن صحنه پایانی خردمندانه عمل کرده است و داستان را ساده و بدون چالش رها نکرده است . هر آنچه در واقعیت اتفاق می افتد یا در ذهن آنها اتفاق می افتد ، گاهی لازم است باور کنیم سه عضو خانواده تورانس واقعا ً در طول زمستان ساکنین آن هتل بوده اند .
کسانی که رمان اصلی استیفن کینگ را خوانده اند می گویند کوبریک بسیاری از عناصر طرح داستان را برداشته و بقیه عناصر باقیمانده را بنابر استفاده هایش وفق داده است . کوبریک داستانی را همراه با ارواح نقل می کند (دو دختر، سرایدار سابق و مسئول بار(محل نوشیدن شراب) ) اما این ” داستان ارواح ” نیست زیرا هرگز ممکن نیست این ارواح به جز تصاویر ذهنی ای که جک یا دنی تجربه می کنند در هیچ صحنه ای باشند.
این فیلم درباره ارواح نیست بلکه درباره جنون و انرژی هایی است که در مکانی دورافتاده تشدید شده اند . جک الکلی و کودک آزار است و ظاهرا ً پنج ماه است الکل مصرف نکرده است و یک ” الکلی بهبود یافته ” است . وقتی او تصور می کند که با مسئول بار خیالی مشروب می نوشد ، آنقدر مست است که اگر واقعا ً شراب می نوشید همان قدر مست می شد و این مشروب الکلی خیالی باعث تمام اعمال قبیح او می شود ؛ یکی از این اعمال قبیح تصویری شهوت برانگیز است که به کابوسی تبدیل می شود . ما زمانی به هالوران اعتماد می کنیم که او به این امر پی می برد که دنی نیروهایی ماورای طبیعی دارد ، اما واضح است که دنی بر این نیروها چیره نیست ؛ وقتی که او متوجه جنون پدرش و داستان دخترهای به قتل رسیده می شود ، این امر را با ترس هایش از حمله ای دیگر توسط جک تلفیق می کند . وندی که توسط شوهر خشمگینش به وحشت افتاده است نیز شاید انواعی از این نیروی ماورای طبیعی را دریافت می کند . همه آنها با هم واقعیت را گم می کنند . بله ، وقایعی هستند که ما آنها را باور می کنیم : نوشته های جک ، زندانی شدن او در انبار ذخیره غذا ، فرار او و صحنه معروف ” جانی اینجاست ! ” وقتی که با تبر راه خود را از وسط در باز می کند . اما در طول فیلم هیچ راهی وجود ندارد که اطمینان پیدا کنیم دقیقا ً چه اتفاقی می افتد ویا این اتفاق چطور و چرا به وقوع می پیوندد .
کوبریک این تردید را در فیلمی ابراز می کند که بازیگران آن نیز خودشان با اضطراب به لرزه در آمده اند . صحنه ای در فیلم وجود دارد که اسکاتمن کرادرز را درگیر خود می کند و آن صحنه ای است که کوبریک آن را ۱۶۰ بار گرفت . آیا این ” کمال گرایی” است یا بازی ذهنی ای است که برای بازیگران طراحی شده است تا آنها را قانع کند که در هتل با مرد دیوانه دیگری به تعبیری کارگردانشان حبس شده اند ؟ آیا کوبریک می داند که وحشت آنها در اجرایشان جذب خواهد شد ؟
ده سال پس ازتجربه دووال در این فیلم از او پرسیدم : ” کار با کوبریک چگونه بود ؟ ”
او گفت : ” تقریبا غیر قابل تحمل بود . هر روز کار طاقت فرسایی را انجام می دادیم ، شخصیت جک نیکلسون باید دائما ً دیوانه و عصبی می بود و شخصیت من باید ۱۲ ساعت در روز ، تمام روز ، به طور متوالی نُه ماه آخر و پنج یا شش روز در هفته گریه می کرد . من یک سال و یک ماه سر آن کار بودم . پس از آن همه کار ، حتی یک نفر هم اجرای من در این فیلم را نقد نکرد ، حتی اشاره ای هم به آن نشد، این طور بود . تمام نقدها درباره کوبریک بودند چنان که گویی من در آن فیلم نبودم.”
انگار که او در این فیلم نبوده است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.