دکتر محمدرضا صباغ : اینگمار برگمان Ingmar Bergman
“اینگمار برگمان” در ۱۴ ژولای ۱۹۱۸ در شهرک UPSSALA در خانوادهای روحانی متولد شد.
پدرش اریک برگمان پیشوای کلیسای لوترانها “پـــیروان لـوتر” میباشد. اینگمار، کودکی را در همراهی پدرش برای سفرهـای روزانه از کلیسایی به کلیسای دیگر میگذراند. بعدها در یک دوره دانشگاهی تاریخ ادبیات شرکت کرده و عضو تئاتر دانشجویان میشود. رســاله پایانی او در این دوره، درباره “اشتـرن بــرگ” است. در همین زمان با دختری بهنام “ماریـا”، هنرپیشه جوان، آشنامیشود و هر دو موافقت میکنند تا با شرکت اتاقی اجاره کنند. این ارتباط با مخالفت شدید پدرش روبرو میشود طوریکه اینگمار حدود چهار سال هر نوع ارتباطی را با خانوادهاش قطع میکند.
او در تئاتر “اپرا” بهعنوان کمک کارگردان، بدون دریافت حقوق، به کار مشغول میشود. یکی از رقاصان باله تئاتر، حمایت از او را، تا زمانیکه بالاخره بهعنوان سوفلور استخدام میشود و حقوقی دریافت میدارد برعهده میگیرد.
در این دوره، او یـک اپرا و دوازده نمـایشنامه مینویسد و مدیـر تئاتر این شانس را به او میدهد تا یکی از نوشتههایش را بهنام “مـرگ کاسپر” که الهام آشکاری از اشترن برگ میباشد به اجرا در آورد. بین تماشاچیان تئــاتر، تعدادی از اعضای مهمترین مؤسسه تولید فیلم سـوئد، تحت تأثیر نمایش قرار گرفته و مصمم میشوند او را به استخدام در آورند و بالاخره در سال (۱۹۴۲) تصمیم این مؤسسه باعث میشود که او عاقبت کـاری منظم پیدا کند. مسـئولیت او تنظیم فیلـمنامهها و نوشتن دیـالوگ بر آنها بود. او همـچنین تصمیم میگیرد بهسوی خانوادهاش بازگردد. در (۱۹۴۳) با Else Fischer، بالرین و طراح رقص، ازدواج میکند و پس از چندی دختر آنها Leva متولد میشود.
“شکنجه” نمایشنامهای که او نوشته توسط مؤسسه فیلمساز سوئد خریده شده و توسط Alf.Sjoberg به فیلم برگردانده میشود. به برگمان مجدداً سمت کمک کارگردانی داده میشود و این اولین تجربه او در سینما است.
چند ماه بعد شرکت فیلمسازی سوئد از او میخواهد تا از کمدیهای Leck Fisher فیلمنامهای تهیه و آنرا کارگردانی نماید.
فیلمنامه در چهارده روز آماده میشود. مشهور است برگمان در مورد این تجربه گفت: “اگر از من خواسته میشد، فیلمنامهای را، حتی از روی دفترچه راهنمای تلفن مینوشتم.”
این فیلم، بحران (۱۹۴۵) نام گرفت و شکستی کامل برای تهیهکننده بود.
تهیهکننده مستقلی بهنام Marmasted شانس دیگری به برگمان داده و او فیلم “روی عشقهامان میبارد” را در (۱۹۴۶ ) میسازد.
در همین سال برگمان به Goteberg رفته و در آنجا کارگردان تئـــاتر میشود و کار را با “کالیـگولا” نوشته “کامو” آغاز نموده و با چند نمایش از نوشتههای خودش ادامه میدهد.
با حمایت Marmasted، او دو فیلم “کشتی به هندوستان” (سرزمین آرزوها) و “موسیقی در تاریکی” ( ۱۹۴۷) را میسازد.
فیلم “موسیقی در تاریکی” با انتقادهای مثبت استقبال میشود و مؤسسه فیلمسازی سوئد از او میخواهد که در قدم اول فیلـــمنامههای “برای” Eve و “زن بیچهره” را نوشته (این فیـلمنامه بعداً توسط “Gustave Malander کـارگـردانی میشود.) و سپس خودش کارگردانی فیلم “بندر سر راه” را براساس داستان Alf Lansberg برعهده بگیرد.
شکست این فیلم، یکبار دیگر باعث اخراج او از مؤسسه فیلمسازی سـوئد میشود و باز هم یکبار دیگر با کمک Marmasted، برگمان فیلم “زندان” را براساس فیلــمنامهای از خودش میسازد و این شاید اولین فیلم مهم برگمان بود.
موفقیت نسبی فیلم او را برای کارگردانی به مؤسسه فیلم سوئد میکشــاند و در طول دو سال چهار فیلم “عطش” براساس داستانی از “برژیت تن گــروت”، “لذت”، “اینجا اتفاق نمیافتد” و “اینترلـود تابستانی” (۱۹۵۰) را میسازد.
اتفاق قابل ذکر در این زمان ملاقات و آشنایی او با Victor Sjostrom و موافقت Victor برای بازی در بعضی فیلمهای برگمان است.
مؤسسه فیلمسازی سوئد در اعتراض به قوانین جدید مالیاتی تعطیل شده و برگمان مجدداً بیکار میشود.
Marmasted به برگمان کارگردانی هنری تئاترهایش را پیشنهاد میکند و بعد از چـند شکــست، برگمان آنجا را هم ترک میکند.
در همین زمان او با روزنامهنگار جوانی بهنام Gun Hagberg رابطه برقرار میکند و صاحب فرزند دختر جدیدی میشود. این دو تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند. برگمان مجبور به حمایت از دو همسر و پنج فرزند میشود. روابط با Gun الهامبخش او برای ساخت فیلم “زن منتظر” میباشد که تـوسط شرکت سیــــنمایـی سوئد در سال (۱۹۵۲) تولید میشود و بلافاصله پس از این، ساخت فیلم “تابستان با مونیکا” آغاز میگردد.
یکسال بعد، او بهعنوان کارگردان در استاد تئاتر StadTeater در استکهلم استخدام میشود. برگمان، همکاری موفقیتآمیزی را با هنرپیشــههایی که در آینده بهطور دائم در فیلمهای او بازی خواهند کرد، آغاز مینماید. کسانی چون “گوبل لیندبلوم”، “ماکس فُن سیدو”، “اینگریــد تولین”، “هاریت” و “بیبی اندرسون”. در ایـن زمان “خاک اره و پولک” (شب برهنه) و در (۱۹۴۵ ) “درس عشق” ساخته میشوند.
اشتغال دوگانه او، سینما و کارگردانی تئاتر، وقت او را کاملاً اشغال مینماید. در (۱۹۵۵) اینگمار برگمان “سفر به پاییز” و کمی بعد از آن موفـــقترین فیلم اروپاییش، “لبخند شب تابستان” برنده جایزه جشنواره کان را میسازد. از این زمان برگمان به سرعت صعود میکند. موفقیت فیلم سبب میشود تا مؤسسه فیلمسازی سوئد از برگمان بخواهد، در مدت ۳۰ روز، فیلم “مُهرهفتم” (۱۹۵۵) را بسازد.
“مُهرهفتم” جایزه ویژه جشنواره کان و تقدیرنامههای فراوانی از فرانسه، اسپانیا و ایتالیا کسب میکند. سیر اندیشه مذهبی طولانی مدت اینگمار برگمان از اینجا آغاز میشود.
در (۱۹۵۷) او “توتفرنگیهای وحشی” را ساخته و “خرس طلایی” جشنواره برلین و جایزه ویژه منتقدان وِنیز را کسب میکند. همچنین فیلمهای “حاشیه زندگی” برنده جایزه بهترین کارگردانی در کان و “چهره” (جادوگر ۱۹۵۸)برنده جایزه ویژه کارگردانی ونیز میگردد. همین زمان، برگمان، کارگردانی تئاتر “مالمو”، Malmo را واگذار میکند و با Kali Larebei ازدواج کرده و دانیل متولد میشود.
فعالیت دیوانهوار برگمان متوقف نمیشود. فیلم “چشمه باکره” (۱۹۵۹) برای او اسکار بهترین فیلم خارجی را میآورد. اینگمار بهدنبال آن “چشمه شیطان” را میسازد. به برگمان که حالا کارگردانی بلند آوازه است پیشنهاد کار در “تئاتر دراماتیک استکهلم” میشود. اما در (۱۹۶۱) فیلم “همچون در یک آیینه” را در جزیره “فارو” فیلمبرداری میکند. این فیلم که اولین قسمت از تریلوژی مذهبی برگمان است، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی گشته و در برلین موفق به کسب جایزه میشود. دومین قسمت از این تریلوژی “روشنایی زمستان” نیز برنده جشنوارههای برلین و وین میگردد.
اینگمار بهدنبال این فیلم پس از یکسال “سکوت” را میسازد. این مجموعه با فیلم “حالا درباره این زن” قطع میشود. (۱۹۶۴) افسردگی جدی برگمان سبب بستری شدن او در بیمارستان میشود. اودر همان سال “پرسونا” را میسازد. روابط او با “لیو اولمن” تولد دختر دیگری را به همراه دارد.
بعد از سال ۱۹۶۵ برگمان، هر سال یک فیلم دارد. “ساعت گرگها” (۱۹۶۶)، “شرم” (۱۹۶۷)، “تشریفات تلویزیونی” (۱۹۶۸)، “اشتیاق” اولین فیلم رنگی او (۱۹۶۹)، مستندی درباره جزیره “فارو” برای تلویزیون سوئد، “تماس” (۱۹۷۰). در (۱۹۷۲) فیلم “فریادها و زمزمهها” تقریباً در همه جشنوارهها برنده جایزه میشد. برگمان پس از این سریال “چشمانداز یک ازدواج” را برای تلویزیون کارگردانی میکند و نسخه سیــنمایی سه ساعته را میسازد.
در (۱۹۷۳) رویای برگمان بــرای ساختن فیلمی از “موزارت” بهنام “خلوت سحرآمیز” به واقعیت میپیوندد. در (۱۹۷۶) او فیلم روانشناسانه “روبرو” و پس از آن “تخم مار” را برای “دینودو لارنتیس” کارگردانـی میکند.
در ۳۰ ژانویه ۱۹۷۶ او را متهم به فرار از مالیات میکنند. آزردگی ناشی از این موضوع، سبب بستری شدن او در یک مرکز روانی میشود. پس از درمان، از سوئد فرار کرده و به جزیره “فارو” برمـیگردد و (۱۹۷۷) پس از انتظاری طولانی برای همکاری با “اینگرید برگمن” موفق به ساخت “سونات پاییزی” میشود.
مشکلات او با اداره مالیات به آهستگی رفع میگردد. او برای تلویزیون آلمــان در (۱۹۸۰) “زندگی عروسکهای خیمه شب بازی” را کارگردانی مینماید.
برگمان یکسال بعد اتوبیوگرافی ۵ ساعته تلویزیونی خود، بهنام “نانی و الکساندرا” بهمدت ۵ ساعت و نسخه سینمایی آن (بهمدت ۳ ساعت) را خلق میکند. این فیلم برنده چهار جایزه اسکار میگردد. او به ساخت فیلمهای تلویزیونی ادامه میدهد.
او در سال (۱۹۸۳) “بعد از تمریـن”، (۱۹۸۵) “آدم مقدس”، (۱۹۸۶) “سیمای کارین” را به تصویــر میکشد و سینما را ترک کرده تا خودش را کاملاً وقف کار تئاتر نماید اما به فیلمنامهنویسی ادامه میدهد و فیلمهای “بهترین هدف” کارگردان، بیلی اوگت (۱۹۹۱)، “بچههای یکشنبه” (۱۹۹۲)، “گفتگوی خصوصی” (کارگردان، لیو اولمن(۱۹۹۸) را مینویسد. در (۱۹۹۷) برای تلویزیون سوئد “در حضور یک دلقک” را به تصویر میکشد و در (۱۹۹۹) “بیایمان” را برای “لیو اولمن” مینویسد.
او در حال حاضر در تئاتر، مشغول فعالیت است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.