توانگران چگونه میاندیشند؟
توانگران چگونه میاندیشند
Ten of the Richest Men in the World and the Secrets of Their Suc-cess
رازهای موفقیت ده مرد ثروتمند در دنیا
توانگران چگونه میاندیشند؟
نویسنده: چالرز البرت بویسانت
مترجم: محمدرضا ال یاسین
موضوع کتاب: زندگی نامه هنری فورد و ری کراک
تلخیص: سید رضا حسینی
او در سی ام جولای ۱۸۶۳ در ایالت میشیگان آمریکا چشم به جهان گشود. پدر او دهقانی بود که هیچ دلیلی برای فرستادن پسرش به مدرسه برای ادامه تحصیل نمیدید. پس از اینکه هنری دوره ابتدایی را به پایان رساند، پدرش تصمیم گرفت که اورا به جای رفتن به مدرسه و پاره وفرسوده کردن لباس در مزرعه نگه دارد تا اورا یاری کند. در نتیجه، فورد از دوران کودکی با کارهای شاق جسمانی در مزرعه آشنا شد:
در دوران کودکی همواره در این اندیشه بودم که چگونه میتوان زراعت را به شیوه بهتری انجام داد.
در آن روزها، اسباب بازی به شکل متداول امروز وجود نداشت و بچهها به سلیقه خود برای خودشان اسباببازی میساختند. بازیهای من با ابزارهایی بود که هنوز با آنها سرگرم میشوم. هر قطعه ای از یک ماشین به نظر من به گوهرگرانبهای یک گنجینه میماند.
پدر هنری که به اشتیاق بی حد و حصر و نبوغ و استعداد وی پی برده بود اجازه داد که کار گاه کوچکی را در آلونکی بر پا کند وبیشتر اوقاتش را در آنجا بگذراند، به این ترتیب، پسرک با چند ابزار ساده و پیش پا افتاده در راهی قدم گذاشت که به پایانی مفید و پر افتخار میرسید.
وقتی فورد فقط دوازده سال داشت؛ ناگهان اتفاقی ساده او را به راه پر افتخاری هدایت کرد که درهای ثروت و مکنت را به رویش گشود.روزی با پدرم در هشت مایلی دیترویت به طرف شهر میرفتیم که لوکوموتیوی را دید یم.منظره آن روز چنان در خاطرم مانده است که گویی همین دیروز بود. ارابه تنها وسیله ای بود که تا آن زمان دیده بودم. لوکوموتیو برای عبور ما و اسبهایمان مجبور به توقف شد. من در برابر دیدگان پدرم که از حال و هوای من با خبر بود، از ارابه پیاده شدم تا از نزدیک بتوانم لوکوموتیو را ببینم. این صحنه، آغاز ورود من به دنیای ماشین بود. در آن زمان بسیار کوشیدم تا مدلهایی از آن را بسازم. چند سال پس از آن بود که موفق شدم نمونه ای از آن را تهیه کنم. با وجود این هدف نهایی من ساخت اتومبیل بود. از زمانی که با آن لوکوموتیو در آن جاده روستایی رو به رو شدم، همواره در اندیشه ساخت ماشینی بودم که جاده ها را در نوردد.
هر کاری که جاذبه داشته باشد، آسان است و همیشه میتوان به نتایج آن اطمینان داشت.کار در مزرعه هرگز نظرش را جلب نکرد. او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گرچه او از کودکی به چنین چیزی میاندیشید؛ فورد در هفده سالگی مقصود خود را آشکار و کار آموزی در کارگاه موتور سازی درای راک را آغاز کرد. پدرش با تصمیم او به شدت مخالف بود، زیرا پسرش را که پشتوانه محکمی برای او بود از دست میداد. اما از سوی دیگر، آمریکا یکی از صنعتگران بزرگ خود را به دست میآورد.
به نظر فورد ماشین برای یک مکانیک، چون کتابی برای یک نویسنده است. نخست باید ایده ای از آن را در ذهن پروراند و سپس با ذهنی روشن آن را به اجرا در آورد.
او هر نشریه علمی را که به دست میآورد، با حرص و ولع، از نظر میگذرانید. او میخواست اطلاعات بیشتری از رشته مورد نظر خود به دست آورد. به پیشبینی این نشریات گاز حاصل از تبخیر بنزین، میتوانست روزی سوخت ماشینها را تأمین کند. مردم عادی چنین اکتشافاتی را صرفا کنجکاویهای فنی و تخیلات علمی تلقی میکردند و نمیتوانستند باور کنند.
فورد که در شرکت وستینگهاوس به عنوان سر مکانیک خدمت میکرد، کارش را رها کرد و به مزرعه خانوادگی خود بازگشت. کارگاه فنی او تمام آلونک را اشغال کرده بود. پدرش به او قول داد که اگر از این ماشین لعنتی دست بردارد، قطعه زمینی را به او خواهد داد. اما فورد این پیشنهاد را نادیده گرفت و محکم و استوار به راه خویش ادامه داد.
هر وقت مجبور نبودم که در مزرعه به بریدن الوار بپردازم، بر روی موتور بنزینی خود کار میکردم، و اندک اندک اجزاء آن و چگونگی کارش را کشف میکردم. هرچه به دستم میرسید میخواندم و به همین ترتیب، بیشترین دانش را برای انجام کار اندوختم.
سرانجام تلاش مداوم او ثمر بخشید و در سال ۱۸۹۲، در سن بیست و نه سالگی درست هفده سال پس از آنکه نخستین ماشین را در آن جاده روستایی دیده بود و با خود عهد کرده بود روزی به رویای خویش تحقق بخشد، ساخت اولین موتور اتومبیل خود را به پایان رساند. هفده سال تلاش و فداکاری بیوقفه، رویای او را با واقعیت پیوند داد و او را به آرمانش رساند.
موفقیت مستلزم شکیبایی و پایداری است. افرادی که پس از چند ماه یا حتی چند سال از رفتن به سوی هدف خود باز میمانند، باید از استقامت و مداومت این مرد بزرگ درس عبرت بگیرند. روزی او با نخستین اتومبیل بنزینی بزرگ و بد قواره خود که در حال حرکت پنداشتی تلو تلو میخورد، در خیابانهای دیترویت ظاهر شد. ساکنان شهر با دیدن آن، مانند آدمیانی که به سیاره دیگری قدم نهاده باشند، شگفت زده شدند.او میگوید: مردم اتومبیل مرا به چشم یک مزاحم مینگریستند. این اتومبیل سر و صدای زیادی ایجاد میکرد و اسبهارا رم میداد.به علاوه در خیابانها موجب ازدحام میشد. هر جا که اندکی توقف میکردم، چنان انبوهی از جمعیت اطرافم را میگرفت که حرکت مجدد برایم مقدور نبود. اگر دقیقه ای اتومبیل را در جایی رها میکردم، فضولی از راه میرسید و پشت فرمان مینشست و میکوشید آن را به حرکت در آورد. عاقبت مجبور شدم با خود قفل و زنجیری بردارم و به هنگام توقف آن را به یک تیر چراغ ببندم. قصد نداشتم اتومبیلهای لوکس وزیبا بسازم. من به تولید انبوه میاندیشیدم. از این رو میدانستم که قبل از هر چیز، باید نمونه ای در اختیار داشته باشم.
یک بار دیگر در تاریخ بشریت، مردی میخواست ثابت کند که اگر خواسته ای از ژرفای دل برخیزد به طور حتم برآورده خواهد شد، حتی اگر همه مردم آن را ناممکن شمرند. برای اینکه تحت فرمان کسی نباشم،دست از کار کشیدم در پانزدهم آگوست ۱۸۹۹، هنری فورد در نهایت فقر وتنگدستی شرکت ادیسون را ترک کرد.او قصدداشت با تولید انبوه خودرو براین گمان که تنها ثروتمندان استطاعت خرید اتومبیل را دارند، خط بطلان بکشد. هیچ یک از بازرگانان با تجربه دیترویت حاضر نشد یک پول سیاه در این کار پر خطر سرمایه گذاری کند. مردم معمولا در طرحهایی سرمایه گذاری میکنند که از نتایج آن کاملا اطمینان داشته باشند. به همین دلیل فورد میبایست بار سنگینی را بر دوش میکشید.او عاقبت توانست چند سرمایه گذار با جرأت و جسور را برای تولید خودرو های بنزینی گرد هم آورد و این آغاز کار شرکت اتومبیل سازی دیترویت بود. فورد به عنوان سر مهندس شرکت، سه سال تمام بر تولید اتومبیلهای این کارخانه که کم و بیش به نخستین اتومبیل او شبیه بودند، نظارت داشت. این شرکت تنها میتوانست در هر سال حدود شش تا هفت اتومبیل تولید کند سرانجام بین او و شرکایش اختلاف نظر پدید آمد و او ناگزیر در سال ۱۹۰۲ استعفای خود را تسیلم کرد، در استعفانامه خود نوشته بود که دیگر تحت فرمان کسی نخواهد رفت.
البته خوب و پسندیده است که انسان هر روز صبح در اول وقت، کار خود را آغاز کند و هر بعد از ظهر آن را به پایان برساند، به شرط اینکه مقررات موسسه متبوع خود را بپذیرد و مایل باشد که در تمام عمر مزد بگیر بماند و یک حقوق بگیر مسئول باشد.هنری فورد قاطعانه تصمیم داشت در زمره مدیران و کارفرمایان باشد. با وجود این او هنوز چیزی کم داشت که عبارت بود از: روشی که با آن بتواند مردم را از تولیدات خود آگاه کند. مسابقه اتومبیل رانی این خلاء را پر کرد.
در آن روزها مردم برای سرعت اتومبیل اهمیت زیادی قایل بودند. فورد هم برای اینکه قدرت موتور اتومبیل های خود را به نمایش گذارد، فرصت را مغتنم شمرد و در سال ۱۹۰۳ دو اتومبیل به نامهای ۹۹۹ و ارو ( Arrow ) به معنای پیکان برای شرکت در مسابقه آماده کرد. او موفق شد با اختلاف نیم مایل در مسابقه برنده شود.مردم دریافتند که فورد سریع ترین اتومبیل را تولید میکند..فورد تصمیم گرفت با تاسیس شرکت موتور فورد تمام دار وندار خویش را دستخوش خطر کند. او مدیر عامل، سرپرست کارگاه، سرمکانیک و سر مهندس شرکت بود.احساس میکرد که پیروزی در مسابقه اتومبیلرانی نام اورا بر سر زبانها انداخته است.
این عبارت همیشه ورد زبان فورد بود:” چرا کار بهتری عرضه نکنیم ؟” و او عزم خود را جزم کرده بود تا در جهت این مقصود پیش بتازد. اتومبیلهای فورد به زودی به عنوان محکمترین و مطمئن ترین اتومبیلها شناخته شدند.
در دومین سال تولید، فورد با عرضه مدلهای (A, B, A ) گامی دیگر به جلو برداشت. کارش از هر جهت سکه بود.او به این نتیجه رسید که وسعت فعالیت جای بزرگتری را نیاز دارد. به همین دلیل با احداث یک کارخانه سه طبقه، امکان تولیدات بیشتر را فراهم کرد.
پنج سال بعد، شرکت موتور فورد، نام هزار و نهصد و هشت نفر را درلیست پرداخت حقوق خود داشت.به این ترتیب، پسرکی که روزی پس از دیدن یک لوکوموتیو، با خود شرط کرد که روزی اتومبیلی بسازد، سرانجام آرزوی خود را برآورد و نام خود را در صفحات زرین زندگینامه مردان نام آور جهان ثبت کرد. ” من میتوانم از تلاش دست بشویم،از کار کناره بگیرم و از این پس در ناز و نعمت زندگی آسوده ای داشته باشم؛اما من موفقیت را آغاز کار بیشتری تلقی میکنم. گرچه میدانم که باز نشستگی به معنای کناره گیری از کار است، اما بین کناره گیری و از دست دادن کنترل کار، تفاوت فاحشی وجود دارد.”
تولیدات کارخانه اتومبیل سازی فورد، به مرز صد اتومبیل در روز رسیده بود که در آن زمان باور کردنی نبود. یکی از سهامداران در جلسه هیئت مدیره از او پرسید که آیا تصور میکند که بتواند تولید اتومبیل را به همین شکل حفظ کند؟ او پاسخ داد که ساخت صد اتومبیل در روز ناچیز است و او امیدوار است که بتواند روزانه هزار اتومبیل روانه بازار کند.
اگر به توصیههای خرد و کلان شرکایم توجه میکردم، در جا میزدم. آنان توقع داشتند که بخشی از سرمایه شرکت را به خرید ساختمان زیبای اداری اختصاص دهم، با رقبای فعال و جدی شرکت کنار بیایم و تنها گاهی مدلهای جدیدی را برای جلب عموم طراحی کنم.
آنان انتظار داشتند که من از ترس رو به رو شدن با خطرات ناشناخته، آرامش و سکون پیشه کنم و به تعبیر آنان کسب و کاری آرام و آبرومندانه را در پیش گیرم.
فورد روزی در یک مسابقه اتومبیلرانی، اتومبیلی فرانسوی بهشدت تصادف کرد و متلاشی شد. پس از پایان مسابقه، او تحت تأثیر حس ششم خود به فکر افتاد که قطعاتی از لاشه این اتومبیل را که سریعترین اتومبیل مسابقه بهنظر میرسید، گرد آورد. او میخواست بداند که در ساخت این اتومبیل از چه آلیاژی استفاده شده است. از میان قطعات به جا مانده از اتومبیل، یک قطعه سوپاپ را که سبک و مقاوم به نظر میرسید برای آزمایش انتخاب کرد وبرداشت. برای شناخت این آلیاژ به افراد زیادی مراجعه کرد و نتیجه ای نگرفت. عاقبت پس از بررسی در یک آزمایشگاه معلوم شد که این فلز وانادیم است.
فورد مشتاق تولید اتومبیلی بود که بتواند رضایت کامل مردم را فراهم کند. از این رو با طرح با طرح مدل جدیدی، فصل دیگری را در تاریخ اتومبیل سازی گشود. او با عرضه مدل معروف و ارزان T، اتومبیل را که تا آن زمان کالایی لوکس و تجملی به شمار میآمد، از انحصار ثروتمندان در آورد و آن را به عنوان وسیله ای ضروری در اختیار عموم قرار داد و به این ترتیب زندگی میلیون ها نفر را دگرگون کرد.در اطلاعیه ای نیز اعلام کرد که هر مشتری میتواند رنگ اتومبیلش را به دلخواه خود انتخاب کند. تا آن زمان رنگ اتومبیل فقط سیاه بود. سخنان او مثل بمبی در همه جا ترکید و جارو جنجالی بپا کرد. ماهرترین کارشناسان نیز معتقد بودند که او با این روش و کار پر خطری که در پیش گرفته است به زودی زندگی خود را نابود خواهد کرد. فورد برای ترویج اتومبیل در میان اقشار گوناگون مردم مشکلات زیادی را در پیش رو داشت. در عین حال، فورد به تواناییهای خود ایمان داشت و میدانست که میتواند بر این موانع چیره شود.
ناممکن وجود ندارد، بهنظر من هر کسیکه در روی کره زمین درباره چیزی آگاهی کامل داشته باشد دیگر کاری را ناممکن نخواهد شمرد. اگر عده ای که خود را مدیر و مدبر مینامند، کاری را نشدنی فرض کنند، عده ای دنباله رو ابله، به اتفاق سرود این کار ناممکن است را سر میدهند.
هنری فورد از نخستین افرادی بود که سیستم خط تولید مکانیزه را بنیان نهاد و در نتیجه پدر روباتهای صنعتی لقب گرفت. او معتقد بود که کار را باید به کاردان سپرد. نقطه نظر ها و نکته سنجیهای او درباره تولید و تأمین نیروی کارمورد نیاز، بسیاری از صاحبنظران را برانگیخت تا به کلی در باورهای خود تجدید نظر کنند.
به هر تقدیر، کارخانه معظم فورد به یکی از مدرن ترین قطبهای صنعتی جهان تبدیل شد. تولیدات کارخانه فورد به زودی به مرز چهار هزار اتومبیل در سال رسید و حتی پس از مرگ این میلیاردر بزرگ متوقف نشد. فورد که در سال ۱۹۴۷ چشم از جهان فرو بست، پول را به عنوان وسیله ای برای تحقق آرمانهای خود میشناخت.
درسال ۱۹۶۰، شرکت فورد دومین شرکت بزرگ دنیا بود و درسال ۱۹۷۰، این شرکت درآمدی بالغ بر سه و نیم میلیارد دلار را به خود اختصاص داد و قریب سی و دو هزار نفر را در استخدام خود داشت.
فورد حاصل تجربیات خود را در چند عبارت گرد آورده، و به عنوان وصیت نامه در اختیار ساکنان این سیاره قرار داده است.
ناممکن وجود ندارد.
ایمان ماده اصلی و خمیر مایه دستیابی به آرزوهاست.
ایمان ابزار نیرومندی است که دیده نمیشود.
ری کراک
من همیشه براین باور بوده ام که هرکس مسئول مشکلات و پدید آورنده شادمانی خویش است
ری کراک در سال ۱۹۰۲ در اوک پارک در حومه غربیشیکاگو پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش لوئیز، تکنسین اتحادیه برق غرب بود و برادرش باب که سه سال از او کوچکتر بود، در رشته پزشکی، تحصیل کرده بود و متخصص غدد داخلی بود. باب همچنین رئیس موسسه خیریه ای بهنام “بنیاد کراک” بود.
ری کراک به خلاف برادرش به درس و مدرسه علاقه ای نداشت. مادرش برای کمک به درآمد خانواده، تعدادی شاگرد خصوصی داشت و به آنها پیانو میآموخت. ری هم نزد مادرش نواختن پیانو را فراگرفت و چنانکه خواهید دید،در زندگی از آن بهره مند شد.
او یک تابستان را در داروخانه عمویش بهکار پرداخت و تمام مزد خود را ذخیره کرد و به اتفاق دو تن از دوستانش، یک فروشگاه آلات موسیقی دایر کرد. چند ماهی گذشت و آنان بهخاطر کسادی کار مغازه را تعطیل کردند.اگر چه نخستینتجربه ریکراک در کار تلخ بود اما درسی بزرگ به او آموخت و احساس مسئولیتش را در برابر کارو زندگی استحکام بخشید تقریبا در این زمان آمریکا وارد جنگ شد. او حال رفتن به مدرسه را نداشته و درس و مدرسه را بی فایده میدانست. او در چهارده سالگی تصمیم به ترک تحصیل گرفت. پس از آن خود را به ارتش معرفی کرد و پس از گذراندن آموزش های لازم، راننده آمبولانس صلیب سرخ شد. اما همین که عازم فرانسه بود، جنگ به پایان رسید.
ری کراک در جستوجوی کار به شیکاگو بازگشت و به فروشندگی در یک خرازی فروشی مشغول شد. پس از اینکه کار او در این شرکت کوچک هم دوامی نیافت، به یک گروه موسیقی که معروفیتی در شیکاگوداشت پیوست و به نواختن پیانو پرداخت. در همین زمان بود که با خانم اتل آشنا شد و چند سال بعد با او ازدواج کرد.
اندیشه حقیر، انسان را حقیر نگه میدارد
در سال ۱۹۲۰ و بلافاصله پس از ازدواج با اتل، ری کراک به جستوجوی یک کار با ثبات پرداخت. چندی نگذشت که در شرکت “لیلی تولیپ” که لیوان و فنجان میساخت کاری به دست آورد. ری دریافت که بازار فروش لیوانهای کاغذی داغ است. ابتکار عمل او در نوجوانی، آغاز راهی بود که او را به موفقیت های بزرگ رسانید. فروش لیوانهای کاغذی کار سادهای نبود. در سال ۱۹۲۲ نمونههایی از انواع لیوانهای کاغذی را به دست گرفتم و به دنبال مشتری خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم. برای فروش بیشتر مزایای آنها، مثل بهداشتی، نشکن، و یک بار مصرف بودنشان را تبلیغ میکردم. اگرچه دراین نوپا بودم، اما دریافتم که لیوانهای کاغذی زمینه فروش بسیار وسیعی دارد و برای موفقیت کافی است که استفاده از لیوانهای کاغذی را در میان مردم رواج دهم.
کارطولانی و فشرده بود، اما او بی امان و خستگی ناپذیر تلاش میکرد. کراک از نظر جسمانی مثل بیشتر مردم بود، اما آموخته بود که استقامت و پایداری را در خود بپروراند.
یکی از رموز موفقیتم این بود که از یک دقیقه استراحت بیشترین استفاده را ببرم. به طور متوسط شش ساعت میخوابیدم و گاهی این زمان به چهار ساعت و حتی کمترهم میرسید ؛ اما با همان جدیتی که کار میکردم میخوابیدم. از اینکه حتی یک دقیقه از وقت خود را به بطالت بگذرانم، بیزار بودم. به هر حال تصمیم گرفته بودم که خوب زندگی کنم و در آمد حاصل از دو شغل، این امکان را برایم فراهم کرده بود.
فروش لیوانهای کاغذی کراک هر روز بیشتر میشد و بر اعتماد به نفس او میافزود. در بهار سال ۱۹۲۵، وی در میان فروشندگان شرکت لیوان سازی، مقام نخست را کسب کرد.همه مراحل رشد و ترقی را در این شرکت پشت سر گذاشته و دیگر فرصتی برای پیشرفت ندارد، پنج ماه مرخصی بدون حقوق گرفت وبه طور موقت شرکت را ترک کرد. در آن زمان، فلوریدا را سرزمین فرصتها مینامیدند. میامی، مرکز این ایالت، کانون جویندگان ثروت و موفقیت بود. ری پس از ده روز سفر خسته کننده، به میامی رسید و دیری نپایید که کاری را در شرکت مورگان و پسران، در زمینه خرید و فروش املاک به دست آورد. کار او جلب نظر مشتریانی بود که مشتاق خرید املاک فلوریدا بودند. ری به زودی در کارش درخشید و در ردیف بیست نفر فروشنده موفق املاک این شرکت درآمد. اتومبیلی زیبا با راننده در اختیار او قرار دادند و این پاداشی بود که برای جوانب بیست و سه ساله موفقیتی بزرگ به شمار میآمد. اما این روزهای پر جنب و جوش چندان به درازا نکشید، زیرا مطبوعات فروش اراضی مردابی فلوریدا را مورد حمله قرار دادند و رویای شیرین فروشندگان اراضی این ایالت را به کابوسی وحشتناک تبدیل کردند. کراک ناگزیر به شیکاگو بازگشت و بار دیگر در شرکت لیوان سازی لیلی تولیپ را از سر گرفت. روزی رئیس او را به دفتر خود فرا خواند گفت که مطلب محرمانه ای را باید با او در میان گذارد ناچار است حقوق و مزایای کارکنان خود را اندکی کاهش دهد. آگاهی از این خبر بر وی گران آمد و او را برآشفت. کاهش حقوق او که فردی سخت کوش بود، قابل تحمل نبود. چگونه رئیس او میتوانست با بهترین فروشنده خود رفتاری چنین مستبدانه داشته شد؟
نمیتوانم بپذیرم که با من مثل افرادی که سربارجامعه اند رفتار شود. عده ای برای شرکت، مشکل آفرینند؛ اما ابتکارعمل من، پول سرشاری را نصیب شرکت کرده است.من نخواهم گذاشت که در ردیف چنین افرادی قرار گیرم و رفتاری مشابه با آنها را با من داشته باشند.به این ترتیب، با اینکه حتی حقوق رئیس او هم کاسته میشد زیر بار نرفت و بی درنگ استعفا کرد. چندی نگذشت که همان رئیس او را بار دیگر بهکار دعوت کرد و به او طرحی پیشنهاد کرد که ده درصد کاهش حقوق را جبران میکرد، بدون اینکه اعتراض سایر کارکنان را برانگیزد. کراک بی درنگ این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی دفتر رئیس را ترک کردم، احساس کردم چند سانتیمتر بلندتر شده ام. یقین دارم که پیروز خواهم شد. در همان سال، ری کراک بر حسب اتفاق با ارل پرینس، مهندسی که چند بستنی فروشی در نقاط گوناگون شهر با نام ” قصر پرینس ” دایر کرده بود و کراک لیوانهای بستنی فروشیهای او را تأمین میکرد ملاقات کرد. کراک بر سر آینده شرکت با رئیس خود اختلاف نظر داشت؛از سوی دیگر رفتار نامطلوب رئیس با فروشندگان تحت نظارت کراک، او را به شدت آزرد و اندک اندک از میل و اشتیاق بهکار او در این شرکت کاست. به همین دلیل،وقتی پرینس او را به همکاری دعوت کرد، فرصت را مغتنم شمرد و بدون فوت وقت آن را پذیرفت. پرینس برای ساخت دستگاه مخلوط کن شش گردونه و چند منظوره مقدماتی را فراهم کرد. او خود به تولید دستگاه مخلوط کن پرداخت و به کراک پیشنهاد کرد که نمایندگی انحصاری فروش آن را در سراسر کشور به عهده گیرد و سود حاصله را به تساوی قسمت کند. او در تمام محافل و گرد همآییهای صاحبان رستورانها و اتحادیههای فروشندگان لبنیات حضور مییافت. در نتیجه در سال ۱۹۴۸، موفق شد رکورد فروش مخلوط کن را به هشت هزار دستگاه در سال برساند و این هنوز نخستین قدم بود.بهترین همبرگر دنیا، بدون فوت وقت دو نفر از مشتریان کراک، برادران مک دونالد بودند که هشت مخلوط کن را در اختیار داشتند. این مخلوط کنها میتوانست به طور هم زمان شش مخلوط شیر و بستنی را آماده کند و این خود رونق کسب و کار برادران مک دونالد را تأیید میکرد ری کراک در سفری به لوس آنجلس موفق شد که رستوران مک دونالد را از نزدیک ببیند. او وقتی کیفیت در خط تولید همبرگر و نظافت و سرعت سرویس دهی آنان را دید، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. او معتقد بود که چنین امکاناتی حیف است که محدود به یک نقطه باشد. احساس کرد که فرصتی بزرگ برای شروع کاری فوق العاده قابل گسترش، در دسترس او قرار گرفته است.اینگونه رستورانها رونق فراوانی داشتند؛ چرا که مشتریانشان بدون پیاده شدن از اتومبیل به جلوی پیش خوان میرفتند؛ غذای خود را سفارش میدادند و تحویل میگرفتند و به این ترتیب در وقت خود صرفه جویی میکردند. کارکنان بعضی از این رستورانها برای تسریع در حرکت، کفش اسکیت به پا میکردند.
ری کراک پس از بازگشت به هتل، تمام شب را در باره آنچه دیده و شنیده بود، اندیشید. تخیل او پر و بال گرفت و وی را به سیر و سفری در سرزمین آرزو هایش برد. رستورانهای مک دونالد که در تمام نقاط کشور دایر بودند، چون یک فیلم سینمایی از جلوی دیدگانم گذشتند.
صبح روز بعد، کراک با طرحی که از پیش آماده کرده بود، نزد برادران مک دونالد شتافت تا پیشنهاد تأسیس رستورانهای مشابهی را در سراسرکشور بدهد. این طرح سود دو جانبه ای را در بر داشت: از سویی درآمد برداران مک دونالد را افزایش میداد و از سوی دیگر کراک میتوانست فروش مخلوط کن های خود را به حداکثر رساند. کراک بیش از هرچیز به فروش هر چه بیشتر مخلوط کن هایش علاقه داشت. یکی از برادران مک دونالد به نام دیک اظهار داشت: ” ما برای اداره این رستوران با مشکلات زیادی رو بروییم. با افزایش تعداد رستورانها، مشکلات ما هم افزون خواهد شد. به علاوه کسی را نمیشناسیم که از عهده این کار برآید.” ری کراک بیدرنگ گفت “خود من” کراک پس از بازگشت به شیکاگو، بیدرنگ به جستوجو پرداخت تا برای احداث نخستین رستوران مک دونالد، زمین مناسبی پیدا کند. سرانجام به یاری یکی از دوستانش، آرت جاکوبس، که بعد ها شریک او شد، زمین کوچکی را پیدا کرد که به نظر میرسید شرایط مورد نظر را دارد. بیشتر دوستان و نزدیکان کراک، کاری را که درآمدش تنها از فروش همبرگر و سیب زمینی ارزان تأمین میشد، دیوانگی محض میدانستند و تنها یکی از دوستان او به این طرح علاقمند شد و به او دلگرمی میداد. کراک، نیز توانست همین دوست را متقاعد کند که مدیریت اولین رستوران را بهعهده گیرد. به این ترتیب، در سال ۱۹۵۵ ری کراک نخستین رستوران خود را در غرب آمریکا دایر کرد.
ری کراک ضمن اداره رستوران فروش مخلوط کن را نیز ادامه داد و با درآمد حاصل از آن، اجاره رستوران و حقوق کارکنانش پرداخت. او هر روز خواب آلود به راه میافتاد تا کارکنان خود را در کارها کمک کند. او میگوید:
« نظافت دستشویی، توالت و کف سالن را هرگز عار نمیدانم.»
کراک یک سال پس از افتتاح نخستین رستوران، سه نمایندگی دیگر در کالفرنیا دایر کرد و در سال ۱۹۵۶ هشت رستوران جدید در نقاط مختلف کشور به رستورانهای دیگر او اضافه شد.
هدف اصلی ری کراک در تمام این مدت تأسیس شبکه بزرگی از رستورانهایی بود که از نظر کیفیت، پاکیزگی و خدمات، نمونه باشند. اگربه خاطر هر تأکیدی که بر کیفیت، خدمت و نظافت داشتم اجری به من میدادند، میتوانستم با آنها پلی بر روی اقیانوس اطلس بسازم.کراک برای تسریع رشد و توسعه رستورانهای زنجیره ای خود فکر تازه ای کرد. او به مالکانی که املاکشان در گرو بانک بود، اعلام کرد که اگر زمینهایشان را به او اجاره دهند، هر ماه اقساط وام آنان را خواهدپرداخت. صاحبان املاک بی درنگ این پیشنهاد را پذیرفتند، زیرا با پذیرفتن این پیشنهاد، املاک راکد و بی فایده آنان در آمد زا میشد. از اینجا بود که بذر های موفقیت ری کراک در کشتزار حاصلخیز عمل با پشتکاری که در مراقبت از آن به خرج میداد به ثمر نشست و درآمد کلانی را نصیب او کرد. روش او برای گرفتن حق امتیاز از دارندگان سرقفلیها، مناسبترین روش بود.
کراک تصمیم گرفت دایره ای از افراد مهم و موثر از جمله حسابدارن، وکلای دعاوی و مشاوران مالی را گرد آورد. موفقیت بیشتر تشکیلات من، حاصل انتخاب مناسب افرادی است که برای کارهای مهم و کلیدی برگزیده ام. چند سال بعد، با اینکه هر روز بر تعداد رستورانهای زنجیره ای مک دونالد افزوده میشد و ری کراک کسب و کار کامل و مطمئنی را در اختیار داشت، مشکل بزرگی را پیش روی خود دید. رستورانهای مک دونالد، در اصل متعلق به برادران مک دونالد بود و تنها در چهارچوب یک قرار داد در اختیار وی قرار داشت. روشن بود که اگر او میخواست با توسعه فروشگاههای زنجیره ای، رویای خود را تحقق بخشد و به سلک دولتمندان بپیوندد، باید از این قید و بند رها میشد. در حقیقت، کراک میبایستی با پرداخت مبلغی به برادران مک دونالد، قرار داد را لغو میکرد او پس از بحث و گفت گوی مفصل با مشاوران مالی خود، برای اتخاذ بهترین تدبیر در شیوه مذاکره، تصمیم گرفت که به طور مستقیم با آنها تماس بگیرد. به همین دلیل به دیک مک دونالد تلفن کرد و از او قیمت پرسید. دو روز بعد، برادران مک دونالد مبلغ مورد نظر خود را اعلام کردند. این مبلغ چنان زیاد بود که کراک را دچار ضربه روانی کرد. گوشی تلفن را رها کرد و نیمه بی هوش افتاد.آنان برای واگذاری حق امتیاز خود دو میلیون و هفتصد هزار دلار درخواست کرده بودند و ری کراک که به تازگی نیز از همسر خود جدا شده بود چنین مبلغ کلانی را در اختیار نداشت.
چگونه کراک میتوانست چنین رقم نجومی را فراهم کند؟ صبح روز بعد، جلسهای مشورتی با کارکنان خود تشکیل داد و چند روز بعد هم، جان بریستول، مشاور مالی دانشگاه پرینستون را به خدمت گرفت تا برای جلب حمایت مالی او چاره ای بیندیشد. سرانجام با دریافت وام و حمایتهای مالی همه جانبه توانست مبلغ مورد نیازی را که با چانه زدنها و اقدامات دیگر به حدود چهار ده هزار دلار رسانده بود فراهم کند. پیش بینی میشد که کراک با بودجه خود بتواند بدهی اش را تا سال ۱۹۹۱ مستهلک کند. در عین حال، او موفق شد که این مبلغ را تا سال ۱۹۷۲ پرداخت کند. کراک مدت باز پرداخت بدهی خود را با توجه به میزان در آمد خویش، تا سال ۱۹۶۱ در نظر گرفته و با همه خوشبینی، به این موضوع توجه نکرده بود که رستورانهای زنجیره ای او، به سرعت توسعه خواهند یافت و درآمد بیشتری را نصیب او خواهند کرد.
امپراطوری مک دونالد قلمرو وسیعی داشت. در سال ۱۹۷۷، هنگامی که کراک تصمیم گرفت خاطرات خود را بنگارد، مک دونالد چهار هزار و صدو هفتاد و هفت رستوران در آمریکا و بیست و یک رستوران در خارج از کشور داشت. کراک برای اداره رستورانهایش دستور العمل دقیقی را برگزید که وظایف لحظه به لحظه آنها را شرح میداد.
ری کراک چنان دقت نظری داشت که اورا در رعایت نظافت، بیماری وسواسی به شمار میآوردند. همواره مشتاقم که به دیدن شعبههای مک دونالد در نقاط دور و نزدیک بروم، در عین حال، گاهی با مناظری روبه رو میشوم که به شدت از اشتیاقم میکاهد. برای مثال، وقتی میبینم که شب فرا رسیده اما هنوز تابلوی رستورانی خاموش است، یا زبالهای در گوشهای از پارکینگ انباشته شده، خشمگین و برآشفته میشوم. ممکن است دیگران به این چیز ها اهمیت ندهند، اما چنین بیمبالاتیهایی برای من اهانت به حساب میآید.
ری کراک تا پایان زندگی فعال بود و تمام خود را صرف پیدا کردن محلهای مناسبی برای تاسیس رستورانهای جدید کرد. شرکت مک دونالد هواپیمایی را خریده بود که ری کراک با آن بر فراز شهر ها به پرواز در میآمد و به کاوش و جستجو میپرداخت، تا نقاط مناسبی را برای تأسیس رستوران، به خصوص در اطراف کلیساها و مدارس پیدا کند.
در روزهای پایان عمرش، شخصی با طعنه گفت:” برای کسی که میلیونها دلار ثروت انباشته است، سخن گفتن درباره موفقیت دشوار نیست.” ری کراک به تندی پاسخ داد: ” فراموش نکن که من هم مثل دیگران، هر بار فقط یک جفت کفش را میتوانم بپوشم.”
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.