جنابِ کلاری، خوش آمدی!
مجید سیف العلمایی : جنابِ محمود کلاری، خوش آمدی!
هوالحق
جنابِ کلاری، خوش آمدی!
پیش در آمد:
من ز جانِ جان شکایت می کنم من نیم شاکی روایت می کنم
دفترِ اول : ۱۷۸۱
دو روز پیش؛ یعنی عصر چهارشنبه، چهاردهم مهرماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هشت، برای کاری به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ مشهد ـ رفته بودم، و در آنجا بود که با خبر شدم، جلسه ى نمایش اسلاید، با حضور آقای کلاری، برگزار خواهد شد.
طبق برنامه قرار بر این بوده است که جلسه در ساعت پنج آغاز شود، ولی تا آن لحظه (ساعت شش)، هنوز آقای کلاری نیامده بود. کسانی که می خواستند در این جلسه شرکت کنند، در تالار نمایش و راهرو ، حاضر بودند، اما خود آقای کلاری غایب بود.
بی میل نبودم که در این جلسه شرکت کنم. زیرا شنیده ها حاکی از این بود که: منتخبی از اسلایدهای آقای کلاری به نمایش در آمده، و پیرامون آنها گفت و گو انجام خواهد شد.
مجلسِ اول :
طبق معمول جلسات، که متأسفانه اکثر قریب به اتفاق نیز با تأخیر و بی نظمی توأم است، این جلسه هم به همین صورت بود.
مجموعه اسلایدهایی که از قبل ، توسط خود ایشان (آقای کلاری)، انتخاب گردیده بود، پخش شد، و ما دیدیم.
در طول نمایش و همراه پخش اسلایدها ، آقای کلاری توضیحاتی می داد.
دقایقی از آغاز برنامه گذشته بود که احساس کردم؛ اگر بنا باشد که هر تصویر حرف خودش را بزند، چه لزومی به توضیح دارد؟
البته پاره ای اوقات و در چنین شرایطی ، توضیحات فنی و شرح مطالب علمی ، آن هم به قصد مطرح ساختن مسایل آموزشی و انتقال تجربه، ایده آل و بسیار مطلوب است. این شیوه جایگاه خودش را دارد، و لازم هم هست که باشد. و چه بهتر که خود پدیدآورنده (کسی که اسلایدها را تهیه کرده)، تشریح مباحث را انجام دهد. و مسلماً از همین جنبى آموزشی و… می تواند برای ما مفید فایده باشد.
اما در این نشست، قضیه از این مرز(آموزش، انتقال تجربه و…) فراتر رفت. و به مسایل دیگری پرداخته شد. به طوری که احتمالاً در ذهن بینندگان مسئله ای را به وجود آورد.
که چه بسا که خود آن افراد (حضار) هم متوجه این “مسئله” نشدند.
«مسئله» این است:
ترجیحاً در اینجا ابتدا به این “مسئله” خواهم پرداخت:
با این پیش فرض که : هر تصویر حرف خودش را می زند، با مجموعهى فنون و احساس و اندیشه هایی که در آن نهفته است.
به عبارتی دیگر اگر بنای ما بر این باشد که :
هر پدیده یا اثر ( تصویر ) می بایست با دریافت کننده (مخاطب)، رابطه برقرار کند. و این نوع ارتباطی که ایجاد می شود، علی القاعده منفک از پدیدآورده است.
جهت روشن شدن مطلب مثالی می زنم:
در مجموعهى اسلایدها، تصویری بود که یک دیواری را نشان می داد. این دیوار شکافی داشت ، و یک دستی از آن سوی دیوار به این طرف آمده بود، و یک دست دیگری را که این طرف دیوار بود را گرفته بود. و این دو دست ، هم را می فشردن و در هم گره خورده بودند.
خوب خواهی نخواهی ما یک ارتباطی با این تصویر بر قرار می کنیم.
اما آقای کلاری ، توضیحات و اطلاعاتی به ما می داد،که از خود آن تصویر نمی توانستیم آن اطلاعات را دریافت کنیم.
که اینجا دیوار برلین است. این جا در آن لحظه یا در آن ایامی بوده که این دیوار قرار است که برداشته شود، و وحدت بین آلمان شرقی و غربی صورت بگیرد. (نقل به مضمون.)
و چه بسا مخاطب ، با توجه به این اطلاعاتی که داده شد، فراموش کرد که این اطلاعات از مسیر و مجرایی دیگر داده شده است. یعنی در چنین شرایطی ممکن است مخاطب از یاد ببرد که آگاهی های داده شده ، خارج از تصویر است ، نه اینکه خود آن تصویر این اطلاعات را به او می دهد.
این پیش آمد (اطلاع دهی پدید آورنده) یکی از ضعف های بزرگی بود که اتفاق افتاد. یعنی سنجاق کردن اطلاعات بیرون از اثر (تصویر) پدیدآورده به اثر (تصویر) خودش.
حیاتِ مستقلِ اثر:
در اینجا لازم می دانم به یک نکتهى دیگری، که بسیار حایز اهمیت است ، نیز اشاره کنم، و آن مسئله این است که: وقتی پدیدآورنده ای، پدیده یا اثری را پدید می آورد، آن اثر جدای از شخص پدیدآورنده، و به طور مستقل ، به کار خودش ادامه می دهد.
به این معنا که درست است که پدیدآورنده، اثری را پدید می آورد، اما در جهان خارج، کامل کنندهى هر اثر، مخاطب است. به دیگر عبارت؛ هیچ پدیده ای تکمیل نمی شود، مگر اینکه مخاطبی آن اثر را دریافت کند.
پس یکی از پیامدهای “حیاتِ مستقلِ اثر” این می شود که: هر پدیده ، با دریافت کننده (مخاطب )، از نو، پدید می آید، و دیگر بار پدیدار می شود.
اینجا است که می توان نتیجه گرفت به تعداد مخاطب، اثر وجود دارد.
دریافت کنندگان (مخاطبان) صرفاً ناظرانی منفعل نیستند بلکه بازیگرانی فعالاند.
یک اثر علی الظاهر واحد، اما با مخاطب های گوناگون ، نتایج گوناگونی دارد.
و این رخداد را ، آقای کلاری محدود می کرد، و نمی گذاشت که آن آثار به زندگی طبیعی خودشان ادامه دهند.
زندگی طبیعی آثار، به معنای استخراج نمودن از اثر ، نه تحمیل کردن به اثر، می باشد. به عبارت دیگر زندگی طبیعی آثار، یعنی اینکه منهای شرح ، توضیح و حرفهایی که خارج از اثر بیان می شود. زیرا مطرح ساختن مطالب تحمیلی خارج از کادر ، سبب تأثیر در ارتباط ، درک ، دریافت و قضاوت ما خواهد شد. و چه بساهیچ ربطی هم به اثر نداشته باشد.
رابطهى پدیده و دریافت کننده:
عموماً ما می دانیم که با این گونه آثار، مخاطب ارتباط عاطفی برقرار می کند. یعنی پیش از اینکه مسایل فنی – اینجا عکاسی – مطرح باشد، که هست ، اما در واقع یک ارتباط حسی و عاطفی بین اثر و مخاطب – خود اثر و مخاطب اثر – برقرار می شود.
این قضیه از اتفاقات مهم است. یعنی در عین محدودیت هایی که هر اثری ممکن است داشته باشد، خود همین ، به نوعی وسعت اثر است.
همان طور که گفتم درست است که هر اثری از مسیر عاطفه رابطه برقرار می کند، ولی اثری ماندگار خواهد بود که بعد در قوى فاهمه مستقر شده ، به طوری که قوى فاهمى آدمی را به کار گیرد. انسان را به خردورزی دعوت کند. به فکر بیندازد. تا پیرامون اثر دریافت شده ، اندیشه کند.
صانع / هنرمند:
اسلایدها را می دیدیم ، و آقای کلاری توضیح واضحات می داد.
اما اگر بخواهیم به مجموعى کار ایشان بیندیشیم ،کمی دقت کرده و قضاوتی داشته باشیم، با جرأت می توان گفت : کار ایشان بیش از هر چیز ، “فنی” بود.
فقط همین.
این است که من تصور می کنم ؛ آقای کلاری ، قبل از هر چیز، یک صنعت گر است. یک صنعت گر نسبتاً ماهر که کارش را هم خوب یاد گرفته است.
اما آیا خلق یا ایجاد اثر هنری، توسط “فقط” یک صنعت گر صورت می گیرد؟
چرا که به جز معدودی از آثار ایشان (آقای کلاری) مابقی کارهایشان بیشتر بازی با رنگ و نور و ابزار عکاسی بود، تا اینکه بخواهد به ما احساسی را القا کند. حداکثر، حظ بصری به وجود می آورد.
مانعی ندارد، ما باید فن را خوب بلد باشیم . فن را خوب به کار بگیریم.
اما برای چی ؟ آیا برای خود فن ؟
اینجا است که باز یک اِشکال دیگری پیش می آید. و همان مسئلى صرفاً خلق یا ایجاد یک وضعیت مثلاً شکیل. و نه چیز دیگر. و نه اینکه احساسی را در ما برانگیزد. و نه اینکه عاطفى ما را به خودش جذب کند، که بعد بخواهد یا بتواند، فاهمى ما را به کار بیندازد.
پرسش و پاسخ:
بعد از اتمام نمایش اسلایدها ، صحبت های آقای کلاری مرا مطمئن تر کرد که : تردیدی نیست که ایشان فن را بلد است ، اما در ارائى آنها و انتقال تجارب خویش ، بسیار ضعیف است.
در پاره ای موارد که سؤالاتی می شد (مثلاً راجع به “هنر” پرسیدند) یک جواب بسیار مبتدیانه دادند. نظر ایشان دربارى تقلید پرسیده شد ( آیا عکاسان تقلید بکنند یا نکنند؟ ) ایشان جواب بسیار خنده آوری داد. و این نشان می داد که احتمالاً ایشان پیش از این راجع به این مقوله به نیکویی فکر نکرده و یا اینکه واقعاً نمی تواند حرفش را بیان کند.
تنظیم انتظارات:
به این می اندیشیدم که چرا ما از یک کسی که فن را خوب اجرا می کند، باید انتظار داشته باشیم حتماً بتواند خوب هم آنها را منتقل نماید؟ چرا از وی توقع داریم به شایستگی نظرات خودش را بیان کند؟ این چه انتظاری است؟
شاید ایشان (آقای کلاری) صنعت گر خوبی باشد، ولی ممکن است که نظریى پرداز یا خطیب خوبی نباشد. خوب اینها اشکالی هم ندارد.
اما من مشکل را از آنجایی دیدم که متأسفانه دوستان حاضر در جلسه ، و مخصوصاً دوستان جوان ما، صبورانه فقط گوش می دادند. و هیچ عکس العمل و هیچ نظری بیان نمی کردند.
این هم از عادات بد ما شده است.
به هرحال تاب آوردم ، و جلسه به اتمام رسید.
افسوس ، با این همه وقت و انرژی که صرف شد ولی در مقابل ؛ جلسه ای پرآشوب و فاقد بار آموزشی لازم داشتیم.
نشستی که معمولاً به نقل خاطرات و انتقال تجربه های غیر کاربردی و … سپری شد.
این از اولین روز .
مجلسِ دوم :
دومین روز که پنج شنبه پانزدهم مهر ماه در ساعت پنج بنا بود برگزار شود، باز با دقایقی تأخیر آغاز می شود.
شروع شد. پخش مجدد و تکرار اسلایدهای روز قبل ، و همچنین یک تعداد اسلایدهای دیگر ، که در جلسى قبل نبودند.
البته توضیحات همراه با نمایش ، توسط آقای کلاری ، کمتر بود، و این جای خوشحالی داشت. چون شاید اصلاً لزومی نداشت که ایشان توضیح بدهد.
اسلایدها باید مشاهده می شد، و سپس صحبت پیرامون آنچه دیده شده بود، صورت می گرفت.
پس از نمایش :
بنابر این بود که بعد از اتمام نمایش ، مجری (آقای مرتضی لطفی) به جایگاه برود، و جلسه را به شکل بررسی و تحلیل اسلایدها برگزار کند.
اما آقای کلاری رفت پشت میز نشست ، و شروع کرد به حرف زدن. و تا انتها متکلم وحده شد. و سخن گفت. و مجموعاً ، صحبتهایی بی معنا یا علی القاعده صحبتهایی بی معنا ، و آسمان و ریسمان بافتن.
اینکه حالا به کجا می خواهد برسد؟ نمی دانم.
آیا خودش فکر کرده بود به آنچه داشت می گفت یا نه ؟ من که چیزی دستگیرم نشد. این صحبت ها و حرف ها ، چه فایده ای برای حاضران دارد؟
و ما هم عجب مستمعان صبور و پر تحملی داریم !
همه ثم و بکم. و هیچی نمی گفتند. ساکت و مرتب.
چه جای شِکوه:
من هیچ گلایه ای از آقای کلاری و امثال ایشان ندارم ، و چنانچه شکایتی هم داشته باشم، از خودم دارم. از دوستان خودم دارم .که چگونه صبورانه و با حوصله تحمل هر حرفی را می کنند؟ و جیک شان هم در نمی آید؟
این هم از آن مصیبت های ما است !
این دو روز گذشته ،که بنا بر این بود که نمایش اسلاید باشد، و راجع به اسلاید گفت و گو شود.
باری ، هر چه که بود، گذشت.
مجلسِ سوم :
اما چون امروز (جمعه ۷۸/۰۶/۱۶) بنا بود بعد از نمایش فیلم “درخت گلابی”، در سینما قدس، نشستی باشد. برنامهای که خانهى فیلم خراسان بانی آن بود.
گفتم : چه خوب. شاید در جلسهى امروز، اوضاع فرق کند، و مفید باشد. و امیدوار که مطالب سینمایی مطرح شود.
با این ذهنیت و باور بود که در این جلسه هم شرکت کردم . ولی صد افسوس٫ چیزی شبیه همان دو جلسى قبل ، پیش آمد. امروز هم به سیاق دو روز گذشته برگزار شد.
جزء / کل :
پیش از شرکت در جلسه ى امروز، با خودم فکر می کردم : اصلاً مگر می شود که راجع به فیلم برداری یک فیلم ، یک قضاوت درست و کاملی کرد؟ یعنی به یک عنصر – جدای از کل – و بررسی یک واحد از مجموعى عناصرِ یک اثر، به داوری نشست.
نه یک فیلم ، حتی به یک عکس (یعنی یک فریم) نگاهی محدود افکند، و بخشی از کلیت اثر را مورد توجه قرار داد؟
چه/چگونه:
از سوی دیگر؛ اگر بنا باشد که راجع به اثری صحبت کنیم، شاید پیش از هر چیز لازم باشد که ببینیم “چه می گوید؟” و بعد ببینیم “چگونه می گوید؟”
چه دیدن یا چه گفتن متفاوت است با چگونه دیدن یا چگونه گفتن.
در مورد عکس هم وجود دارد. این مسئله شاید در مورد فیلم شدیدتر باشد.
به این معنا که ایشان (آقای کلاری) مسئول آنچه که می خواهد گفته شود، نیست. آن کارگردان است که مسئول این مسئله است.
ایشان ، به عنوان فیلمبردار ، عمدتاً به مسایل فنی می تواند بپردازد. که در عین حال عملی ناقص انجام شده و در مواردی خاص (از جمله امور آموزشی) کاری ابتر است.
حاصل:
با این ذهنیت رفتم، و دیدن بله اینها اصلاً به هیچ کدام اینها توجه نکرده اند.
و باز به قول خود آقای کلاری، توی کوچه پس کوچه های ایام گذشته اش رفت ، و نقل خاطرات ، و آخرش هم تقربیاً هیچ !
دیگر تاب نیاوردم که تا آخر بنشینم.
پا شدم ، و زدم بیرون ، و رفتم.
شناخت:
آدمها را به شیوه های مختلف می شود شناخت.
در این سه جلسه ای که با حضور جناب آقای کلاری برگزار شد ، با خود فکر می کردم: اگر بخواهم ایشان را برای خودم بشناسانم، و از معیار خودم استفاده کنم ، چه پیش خواهد آمد؟*
این نتیجه حاصل خواهد شد: من ندیدم ایشان حتی یک مورد سؤال مطرح کند. پرسشی که ذهن مخاطب خودش را به اندیشیدن دعوت کند.
فقط جواب می داد، آن هم چه پاسخهایی !
در کمال تأسف باید عرض کنم که سؤالهایی هم که از طرف مخاطبان ارائه می شد، اکثراً سؤالات سنجیده ای نبود.
اصلاً هر جلسه ای را ، نه فقط با پاسخ هایی که در آن جلسه داده می شود، بلکه با سؤالاتی که در آن جلسه مطرح می شود، می توان قضاوت کرد.
سؤالاتی هم که می شد علیالقاعده سؤالات پیشپاافتاده، نسنجیده و خامی بود. متأسفانه پاسخ ها هم شبیه پرسشها بود. طبیعی است که این گونه باشد. زیرا طبعاً جواب از سؤال برمی خیزد. سؤالهای خوب ، بجا ، غنی است که جوابهای مطلوب در پی می آورد. سؤالات با معنا ، طالب جوابهای با معنا است. وقتی سؤالهای آن جور بود، جوابها هم این جور می شود. هر دو بی معنی.
هم سؤال از علم خیزد هم جواب همچنانک خار و گل از خاک وِ آب
دفترِچهارم : ۳۰۰۹
عایدی:
از این مجالس ، چه عایدم شد؟
اما نتیجه ای که از این سه جلسه ای که در این سه روز برگزار شد، و من حضور داشتم ، چه عاید من شد؟
همان مسئله ای بود که قبلاً هم به آن فکر کرده بودم ، و تجربه کرده بودم ، و آن این بود:
بهتر است که ما انتظاراتمان را تنظیم کنیم . در انتظاراتمان تجدید نظر کنیم .
ما از آدمها انتظار نداشته باشیم ، آن جوری ، حتی علی الظاهر یا به جورهایی که به ما نشان می دهند، باشند. آدمها جورهای دیگر هستند. ایشان هم این طور هستند. و مستمعان هم آن جور.
با خودم فکر می کردم که می گویند: علی القاعده شکست خوردگان در پی شکست خود می گردند، ولی پیروزان به اسباب پیروزی خود نظر نمی اندازند.
این درست است. شکست خوردگان در صدد بازنگری هستند، ولی پیروزان فارغ از این امر می باشند. یعنی کسی که موفق شده ، دیگر انگار خیلی نمی آید که عوامل موفقیت خودش را ارزیابی کند. اصولاً این طور است.
اما وقتی یکی ببازد، می آید ببیند که چرا باخته است. تکاپو می کند، جستجو می کند، تا علل و دلایل بازندگی خودش را پیدا کند.
اما اگر ما بپذیریم که شکست و پیروزی نسبی است ، پیروزها هم بهتر است بازسنجی کنند. آقای کلاری یا امثال ایشان ، اگر علی الظاهر فکر می کند موفق شده اند، باز هم بهتر است بازنگری کند.
به طور مثال ؛ بهتر نیست که در روابط ش تجدید نظر نماید؟
مثلاً موقع صحبت کردن، آدامس نجود!
من نمی خواهم بگویم این کار بد یا خوب است. قضاوت با خود ایشان.
اما سؤال این است : جناب کلاری آیا این درست است که بنشینی آنجا و آدامس بجوی و صحبت کنی؟ این کار به نظر شما کار معقولی می آید؟ آیا این درست است که آن حرفهای لمپنی را بزنی؟
دیگه خسته شدم. کافی است. بسه. خموش. اما نه…
نکته:
یک نکته ای هم یادم آمد، خوب است این را هم بگویم:
هر کرا مردم سجودی میکنند
زهر اندر جانِ او میآگنند
دفترِ چهارم : ۲۷۴۴
عزیزان من این القاب را همین طور خرج نکنید. استاد استاد نگویید. فکر نکنیم که خوب حالا ما یک چیزی گفتیم ، چه اتفاقی می افتد؟ چه عیبی دارد؟
ممکن است که من باورم شود. این حرفها آتش به پا می کند. این حرفها ، این زبان ، این سخن ، این کلام ، اینها معنا دارد. اینها را همین طوری الکی خرج نکنیم. حساب و کتابی دارد.
این زبان چون سنگ و هم آتش وشست
و آنچه بجهد از زبان ، چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گاه از روی لاف
ز آنکه تاریکی است و هر سو پنبهزار
در میان پنبه، چون باشد شرار؟
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
ز آن سخنها، عالَمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهانِ مرده را شیران کند
دفترِاول : ۱۵۹۳ تا ۱۵۹۷
اگر از روی نادانی گفتی ،که جاهل هستی.
اگر از روی تملق گفتی ،که ریاکار هستی. دروغگو هستی. متملق هستی.
و اگر از روی تواضع گفتی ،که بیچاره هستی. زبون هستی. مفلوک هستی.
این کار را نکنیم. هر کسی از راه رسید استادش نکنیم . نپنداریم. نگوییم.
استادی مرتبه ای دارد.
جایگاهی دارد.
جایگاه دیگران را بشناسیم.
جایگاه خود را بشناسیم.
خود را دریابیم.
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش از این از شمس تبریزی مگوی
دفترِ اول:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آن ملاک برای شناخت افراد، یا یکی از آن معیارها که برای شناسایی اشخاص می توان از آن استفاده کرد این است که ببینیم چه می پرسند. یعنی تنها بر اساس جواب هایی که می دهد، قضاوت نکنیم. بلکه بر اساس سؤال یا پرسشهایی که مطرح می کنند، به داوری بنشینیم.
این معیار محدود به شناخت آدمها نمی شود، راجع به شناخت جلساتی که آدمها در آن حضور دارند هم می شود.
۱۳۷۸/۰۶/۱۳
پیاده، تایپ و چاپ شد: دوشنبه ۱۳۷۹/۰۳/۰۹
چاپ دوم: ۱۳۷۹/۰۳/۱۱
چاپ سوم: ۱۳۷۹/۰۳/۱۲
۱۳۷۸/۰۶/۱۶
بازدیدها: ۰
درباره مجید سیفالعلمایی
من "مجید سیفالعلمایی" هستم، “مربی و مشاور فیلمنامهنویسی و فیلمسازی” از “سیفداتآیآر”. ماموریتم کمک به مشتاقان و فعالان سینمایی است تا بتوانند بهتر فیلمنامه بنویسند و اصولی فیلم بسازند، به روش کاملاً کاربردی و نتیجه محور.
نوشتههای بیشتر از مجید سیفالعلمایی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.