محبت محبی: طعم گیلاس، از اینگونه بودن …
از این گونه بودن………
طعم گیلاسبودن یا نبودن ازهمیشه تا هنوز دغدغه آدمی است . چه مولانا را به خاطر بیاوریم که از مبدا و مقصد و چرایی آمدن و رفتن میپرسد، چه پرچم در حال اهتزاز هملت را در ذهن متصور سازیم که مزین به شعار بودن یا نبودن است و چه تلخی طنز سیلوراستاین زیر زبانمان باشد که مساله لعنتی این است.
آقای بدیعی دیگر بودن را تاب نمیآورد. چراییاش را هیچ نمیدانیم و از قضا این ندانستن است که بداعتی به کار میبخشد. او در جستجوی کسی است که همراه او باشد برای نبودن و دیگر؟ هیچ.
به نظر میرسد که اینگونه بودنی مرموز است که لطافت احتضار را برای موسم کوتاهی در رگهای هستی او جاری میسازد و این شرنگ پاسخ همه سوالات بی پایان عالم برای اوست.
بهانهها نیستند، وقتی بهانهای نباشد، بودن جز فرو بردن مولکولهای اکسیژن به درون ریههای خسته و بازفرستادن دی اکسید کربنی که سبب تاثیر نامطلوب بر جو زمین میگردد، چه کارکردی دارد؟ این فسلفه آقای بدیعی است حتی اگر ما علل رسیدن به چنین فلسفهای را نداشته باشیم، میتوانیم از فیلم چنین نتیجهای بگیریم و از این رو است که مشکل او یافتن کسی است برای همراهی در اولین دقایق نبودن و برای آنکه حتی نبودنش هم به چشم نیاید و اینگونه است که تنهایی درون آقای بدیعی را به فریادی چنین از جنس نبودن سوق میدهد! او خوشبخت نیست. همین.
اما من آقای بدیعی را دوست ندارم. نه به خاطر اینکه یک پای فلسفه نصفه و نیمهاش بد میلنگد، به این خاطر که او یک شبه روشنفکر بورژوا است که آدمهای اطرافش را از برج عاج خود میبیند. او صادق نیست. برای همراهی آدمها، در کاری البته ناصواب، داشتههای خود و نداشتههای آنها را به رخشان میکشد. این قضیه بیشتر در ارتباط او با سرباز کرد شکل میگیرد. وقتی از او میخواهد تا بشمارد، این قضیه وجه شاخص و البته آزادهندهای پیدا میکند. او نبودن را میخواهد چون بودنش به زعم خود وی برای دیگران آزار دهنده است و دیگر گونه بودن را نمیخواهد.
خوشبختی بهانهای است که او ندارد اما شاید شادیهای کوچکی چون چند دانه توت همان خوشبختی باشد که آقای بدیعی در جستجوی آن است. به زعم بسیاری از روانشناسان، خوشبختی ماهیتی سوبژکتیو دارد و به درونیات آدمی و نگرش او به جهان اطراف ارتباط دارد. برای همین است که هیچگاه تعریف دقیق و مشخصی در هیچ یک از حوزه های علم و معرفت برای بیان آن ارایه نشده است و هر کس از ظن خود تعریفی رو می کند.
آقای بدیعی قطعا با یک پشتوانه فکری به این لحظه رسیده است که تنهاست و خوشبخت نیست. پیشینهای که گرچه در فیلم اشارهای به آن نمیشود، با انتخاب بازیگر، موقعیت و لوکیشنها، به صورت غیرمستقیم به مخاطب ارایه میگردد و همین مانع همذات پنداری مخاطب میشود. او پراگماتیسمی میاندیشد و دیدگاهش در تقابل با دیدگاه ایده آلیستی طلبه جوان است. شاید هم فقط میخواهد او را به همراهی بخواند که چنین اظهار نظر میکند، اما همین توجیهات شعارزده سبب میشود به این نتیجه برسیم که حتی اگر خوشبختی ماهیتی ابژکتیو داشته باشد، عملکرد مبتنی بر جهان بینی خاص آقای بدیعی سبب شده است که حالا در چنین موقعیتی گرفتار بماند.
شاید اگر او یک انسان منفعل و مردد بود که نمیدانست، بیشتر میتوانستیم با او همسو شویم و دردهایی که روحش را میخورد و شاید ریشه در بی دردی دارد، درک کنیم.
برای وضوح بیشتر این نکته، به فیلم تحسین برانگیز شهبازی، نفس عمیق ، اشاره میکنم که البته با تاخر زمانی نسبت به طعم گیلاس ساخته میشود، اما یکی از تمهای غالب آن خودکشی، البته به صورت غیر مستقیم است. اما در نفس عمیق، کامران گیج است و نمیداند و اصراری ندارد که این ندانست را برای دیگران توجیه کند. او علیرغم انفعال در برابر آدمها، با سگی گرسنه خوب تا میکند. سکوت سنگی او و سن جوانی که اقتضای ندانستن است، کامران را به مراتب دوست داشتنی تر از آقای بدیعی میکند.
اما روی دیگر سکه آن است که کیارستمی حق را به اقای بدیعی نمیدهد. موضع گیری او – لااقل در فیلم- همسو با آقای باقری، پیرمردی است که خود تجربه ای مشابه را از سر گذرانده است.
کانون تحلیلگران سینما
از نکات جالب در شخصیت پردازی، انتخاب خودروی پاترول است که به بخشی از شخصیت آقای بدیعی اشاره می کند. پاترولی که در کنار انتخاب نابازیگری به نام همایون ارشادی ( در آن زمان) و فیزیک یک میانسال خاص ، در خوانش وجوه شخصیتی آقای بدیعی کمک بسزایی میکند. جالبتر اینکه همین خودرو، به پیروان مکتب کیارستمی در سینما سرایت کرده است و از جمله میتوان به مهندس پاترول سوار فیلم “از کنار هم می گذریم” ایرج کریمی و نیز فیلم متاخر مانی حقیقی ،” کارگران مشغول کارند” اشاره کرد که بر اساس طرحی از کیارستمی ساخته شده است.
در پایان برای پی بردن به تاثیر گذاری سینمای کیارستمی و بالاخص طعم گیلاس، به شخصیتهای وام گرفته شده از این فیلم اشاره میشود: مردهای میانسال فیلمهای از کنار هم میگذریم و کاگران مشغول کارند، مشخصا وجوه دیگر شخصیتی آقای بدیعی را به ذهن متبادر میسازند. طلبه جوان و افغانی را نمیتوان منبع الهام میرکریمی در زیر نور ماه دانست؟ اگرچه سید حسن زیر نورماه آنقدر خوب و مبتنی بر جهانبینی متفاوت میرکریمی پرداخت شده که به سختی میتوان خلق آنرا به منشا خارجی نسبت داد. نگهبان افغانی هم که مستقیما به تهران ساعت ۷ صبح امیر شهاب رضویان میود و حرف آخر آنکه کیارستمی، کیارستمی است، حتی اگر وامداران مکتب او آنقدر کپیهای ناقص و در برخی موارد جزئی کاملی از کارهای وی ارائه کرده باشند که تشخیص اصل و فرع دشوار شده باشد!
بازدیدها: ۱
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.