گفت و شنودی با جواد اسحاقیان درباره تازه ترین اثرش “راهی به هزار توی رمان نو”
- گفت و شنودی با جواد اسحاقیان در باره ی تازه ترین اثرش
راهی به هزارتوی رمان نو
- (تهران: نشر گل آذین، ۱۳۸۶)
- مریم بیدمشکی
- تازه ترین کتاب شما در خوانش ادبیات داستانی، به سه نویسنده ی معروف فرانسوی (روب گری یه، ساروت) یا فرانسه نویس (کوندرا) اختصاص یافته. از این میان، خوانش”پاک کن ها”ی روب گری یه بیش از دوسوم حجم و چهار فصل از هفت فصل کتاب را به خود اختصاص داده. ممکن است علت این تأکید و تفصیل را توضیح دهید.
روب گری یه، پیشرو”رمان نو”در فرانسه و اروپاست و”پاک کن ها”ی او در میان آثارش، از همه مهم تر است و همان طور که در مقدمه ی کتاب اشاره کرده ام، رولان بارت این رمان را”تولد رمان آینده”دانست، زیرا به عقیده ی او نویسنده ی این رمان توانسته موضوع و فضای گذشته ی ادبیات داستانی را دگرگون کند ؛ یعنی بسیاری از هنجارهای آهنین داستان نویسی چون طرح داستان، شخصیت پردازی، تیپ سازی و موضوع، حادثه و محتوای داستان را درهم شکسته و به جای شخصیت، به اشیا، زمان و مکان اهمیت داده و برای زیبایی شناسی داستان، معیارهای تازه ای پیشنهاد کرده. اما از این نکته که بگذریم، روب گری یه نگاهی سینمایی هم به قصه دارد. کوشش فیلمساز برای تصویری کردن مفاهیم، نمادها و جزئیات تأثیرگذار بر غنای ادبیات داستانی افزوده. بخشی از زیبایی شناسی رمان های کسانی چون روب گری یه و کوندرا مدیون همین نگاه سینمایی است. این که”آندره بازِن”می گوید دستاوردهای بیست ساله ی اخیر صنعت فیلمسازی به اندازه ی پنج قرن ادبیات نقش داشته، حرف بی پایه ای نیست.
- تا آنجا که من می دانم در رمان نو، ظاهراً نویسنده نمی خواهد حرف تازه ای برای گفتن مطرح کند ؛ مثلاً”پاک کن ها”ی روب گری یه همان طور که در کتاب اشاره شده، بر پایه ی تراژدی”اودیپ شهریار”سوفوکل یونانی نوشته و بازآفرینی شده و به نوعی همان اندیشه ی تقدیرباوری یونان باستان را تازه می کند. پس طرح خود رمان، چندان تازه هم نیست. فکر نمی کنید رمان این نویسنده بیش تر نوعی”بازی زبانی”و تقلیدی باشد؟
رمان نو با این ایده شروع کرد که قصه باید تنها تجربه ای در زبان، روایت و نگاه تازه ی نویسنده به محیط ما باشد. همان طور که دکتر محمد تقی غیاثی مترجم چند مقاله ی او با عنوان قصه ی نو، انسان طراز نو گفته، وقتی از این نویسنده پرسیده اند آیا این قصه را ادبی می داند، پاسخ داده”صد در صد ؛ چون کاملا ً جعلی است.”همان طور که از این گفته برمی آید، روب گری یه، رمان نو را نوعی تجربه در زبان و بیان و شگردهای تازه ی قصه گویی می داند و”جعل”یا فیکشن چیزی جز همین تخیل و تجربه ی تازه نیست. با این همه، رمان نو چیزی به ادبیات داستانی می افزاید. ادبیات، خودارجاع است ؛ رمان به تعبیر زیبای مولوی در گوش خواننده زمزمه می کند”گویدم مندیش جز دیدار من “. با خلق”پاک کن ها “، دیگر نمی شود مانند قبل نوشت. پس باید این رمان را کشف کرد ؛ شگردهای آن را در مقام یک تراژدی کهن، به عنوان رمان حماسی نو، به عنوان رمان معما و پلیسی و به عنوان یک قصه ی”جعلی”شناخت. طرح رمان از نظر روب گری جز همین”چگونه گفتن”و”چگونه بیان کردن”چیزی نیست و این خودش اندک نیست. دومین نکته این است که هرچند روب گری یه عقیده دارد”قصه ی نو دلالت ساخته و پرداخته ای برای زندگی پیشنهاد نمی کند “، این چنین نیست که در رمان او ایده ای وجود ندارد.
- یعنی شما اعتقاد دارید در این رمان، رگه هایی از واقعیات عینی می شود سراغ گرفت؟
یکی از مقالات کتاب من نقد ساختگرایی تکوینی نام دارد که به بررسی جامعه شناختی”پاک کن ها”بر پایه ی نظریه ای به همین نام از لوسین گلدمن نوشته شده. نیروی کوری که تقدیرِ اودیپ شهریار را رقم می زند، نیروهای ماورای طبیعی خدایان است. به ظاهر نوشتن نقد جامعه شناختی بر یک رمان نو، کار بیهوده ای است، زیرا رمان نو بازتاب عین نیست ؛ انعکاس ذهن است. با این همه نیروهایی که در جامعه ی سرمایه داری پیشرفته ی کنونی مقدرات آدمی را تعیین می کنند، همان طیف ها و گروه بندی های اجتماعی اقصادی است. من در این خوانش جامعه شناختی نشان داده ام که حتی اشیای حقیری از نوع چوب پنبه و تکه چوب سیاه و لکه ی روغن، استعاره از آدم هایی هستند که هویت واقعی خود را از دست داده اند. وقتی ساعت”والاس”نامی خوابیده و کار نمی کند، تلویحاً به این معنی است که دارنده ی این ساعت، هویت واقعی خود را از دست داده. نویسنده به جای آن که ذهنیات کسان داستان را توصیف کند، به توصیف جزئی و مشروح اشیا می پردازد. البته چنین ارائه ای، نوعی آشنازدایی و غریب سازی است اما در نهایت، او به نفس اشیا نمی پردازد. اشیا، استعاره هایی برای آدم های بی هویت و مسخ شده است. ادبیات و به ویژه رمان و داستان تنها گونه ی هنری است که از مرزهای محدود متنیت خود فراتر می رود و به چیزی اشاره می کند که فراتر از خود آن است.
- در یکی از فصل های کتاب شما هم که به خوانش ساخت شکنانه ی رمان صدایشان را می شنوید؟ ساروت اختصاص دارد، شما نشان داده اید که همین رمان هم با آن که به ظاهر روایت عین نیست، ناخواسته به ذهنیات و عواطف فردی شخصیت های داستان اشاره شده و در واقع رمان، نوعی حدیث نفس و نقد حال ماست.
درست است. ناتالی ساروت تا اندازه ای تحت تأثیر ذهنیت نویسی داستایوسکی است و به ثبت خواطر آدمی گرایش دارد. با این همه خواننده خیلی زود می فهمد که در ورای بازی های زبانی، عاطفه ای انسانی، زنانه، مادرانه و پدرانه هست که فرزندان را به هم و به پدر و مادر پیوند می دهد ؛ درست مثل وزن پنهان شعر که واژگان، مصراع ها و ابیات را به هم پیوند می دهد. از این نمونه می شود به این حقیقت رسید که اولا ً رمان، همان نیست که نویسنده در باره ی آن داد ِ سخن می دهد و نظریه صادر می کند. ثانیاً متن همیشه از مرزهای قراردادی خود فراتر می رود و سمت و سویی پیدا می کند که نویسنده بر آن سلطه ای ندارد. متن همیشه مضطرب است ؛ مثل دریایی که به ظاهر سطحی آرام دارد اما در ژرفا ناآرام است. آنچه می تواند این ژرفا و ناآرامی را کشف کند، روند خوانش متن است و آن که می تواند در ورای ظواهر، بواطن متن را کشف کند خواننده است. شاید بشود گفت یکی از ارزش های این کتاب همین باشد که کوشیده از ظواهر رمان نو بگذرد و به داوری سنجیده تری از آن برسد.
- شما خودتان به عنوان نویسنده ی این کتاب، فکر می کنید چه نگاه تازه ای به رمان نو داشته اید؟
تشخیص این نگاه نو به عهده ی منتقدان و خوانندگان است اما من خودم فکر می کنم که این گونه خوانش سه رمان از سه نویسنده، تازگی دارد. من کوشیده انم هنجارهای ناظر بر رمان نو”پاک کن ها”را از خود رمان استخراج کنم نه بر اساس آنچه دیگران گفته یا نوشته اند. اگر از”تروپیسم”در رمان ساروت گفته ام، این ها اصولی است که از مطالعه ی رمان کوتاه”صدایشان را می شنوید؟”ساروت کشف شده. سعی کرده ام از کلی گویی پرهیز کنم. جزئیات هنجارهای چیره بر”تروپیسم”اعتقادی ساروت را از خود رمانش استخراج کنم. خواننده باید تصور شفافی از این اصول داشته باشد ؛ به گونه ای که به یاری این اصول بتواند خود به خوانش دیگر آثار وی بپردازد یا نوعی نقد عملی و کارگاهی در خوانش و تحلیل ادبیات داستانی تلقی شود. رمان نو، نظریه نیست ؛ کشف و تجربه است. طبعاً من به عنوان خواننده دوست دارم قانونمندی های این کشف و تجربه ی هنری تازه را استخراج و مدوّن کنم. نکته ی دیگری که قبلا ً هم به آن اشاره کردم این است که به حرف های نویسنده و دیگران در مورد یک اثر ادبی نباید زیاد اهمیت داد. رمان نو، خواننده گراست. از نظر من”پاک کن ها”توصیف دقیق و جزئی اشیا نیست ؛ این اشیا آغشته به ذهنیات فلسفی و عاطفی شخصیت داستان است.”گاریناتی”یکی از شخصیت های”پاک کن ها”وقتی به سطح آبراه و اشیای شناور روی آن نگاه می کند، فقط شیئ می بیند اما خواننده درمی یابد که او خود را می بیند. متن، یک روح بی آرام دارد که ناخودآگاه به روند خوانش، سمت و سو می دهد و خواننده باید خود را به دست این روح بی آرام بسپارد. این روح ناپیدا و مضطرب متن، حتی از دید نویسنده پنهان می ماند. کار خواننده کشف اشارات ناپیدای ناخودآگاه متن است. آنچه رولان بارت از آن به”لذت متن”تعبیر می کند، چیزی جز لذت همین کشف و تجربه ی خوانش نیست.
- شما فکر می کنید کدام یک از نویسندگانی که در این کتاب به آنان پرداخته اید، بیش تر بر رمان های ما تأثیر گذاشته اند؟
روب گری یه و کوندرا تأثیر محسوسی دارند. من نشانه هایی از حضور رمان ”پاک کن ها” را در رمان کوتاه ملکوت بهرام صادقی یافته ام. این تأثیر نه تنها به اعتبار تلفیق گونه های رمان (رمان معما، رمان ماجرا، تراژدی کهن، رمان حماسی نو، رمان آموزشی) بلکه از جنبه ی شگردهای رمان نویسی هم اهمیت دارد. رمان ”پاک کن ها” در ۱۹۵۳ یعنی ۱۳۳۲ ما منتشر شده اما بهرام صادقی که زبان فرانسه را به همان سادگی زبان فارسی می فهمیده، در”ملکوت”خود که در ۱۳۳۴۰ منتشر شده و آمیزه ای از انواع رمان های یاد شده است از آن تأثیر پذیرفته. این رمان، گونه ای از نوع ادبی”تراژدی”است زیرا به تقابل دو نیروی متضاد”یهّوه”و”عزازِل”یا شیطان می پردازد. این رمان مثل”پاک کن ها”رمان معما هم هست. این”دکتر حاتم”و زنش “ساقی”، این”م. ل”و پسرش واقعاً چه کسانی هستند؟ کشف این رمان ساده نیست ؛ زیرا برخلاف برداشت هایی که از این رمان شده، این رمان را باید در بافت باورهای آیین یهود و متون عرفانی (قبالا) و”انجیل شریف”مطالعه کرد. این رمان مثل”پاک کن ها”رمانی فلسفی است.”پاک کن ها”به”اودیپ شهریار”نظر دارد و”ملکوت”به کشاکش کهن خدا و شیطان. استفاده از برخی نشانه های اختصاری برای معرفی کسان رمان (مانند”م. ل”در”ملکوت”و “” di در”پاک کن ها”) این گمان را هم تقویت می کند. در عین حال این دو رمان با آن که به آثار و باورهای کهن اشاره دارند، قصه ی انسان معاصر هم هست و به تعبیر”لوکاچ”نوعی”رمان حماسی نو”است. می بینید که حتی خوانش برخی از رمان های نو خودمان بدون مطاله ی رمان های نو فرانسه دشوار است ؛ به ویژه که بهرام صادقی چنان بر حوزه ی کار داستان نویسی اِشراف دارد و چنان آگاهانه، خلاقانه و رندانه شگردهای”پاک کن ها”را به کار می برد که کمتر کسی می تواند به نقش و تأثیر”پاک کن ها”پی ببرد. رمان”پاک کن ها”تا پیش از این که”موریس نوریست”بر آن تفسیری بنویسد در جهان غرب ناشناخته باقی مانده بود ؛ به گونه ای که تا هشت سال پس از انتشار چهار هزار نسخه بیش تر فروش نرفت. رمان”ملکوت”هم سرشار از رمز و راز و نماد است و تنها اخیراً رمزگشایی شده است.
- به نویسنده ی دیگر خانم ناتالی ساروت و رمان کوتاهش صدایشان را می شنوید؟ بپردازیم که دو مقاله در کتابتان در باره ی آن هست. نکته ای که پس از مطالعه ی آن برای من جالب بود، این بود که شما از یک طرف به نقد ساختاری این رمان پرداخته اید و یک بار دیگر همان نقد ساخت گرا را ساخت شکنی کرده اید و بعد نشان داده اید که همه ی شخصیت های داستان، در واقع یک نفر بیش نیستند و ابعاد متضاد و متکثر ناخودآگاه، تعیّن و تشخص پیدا کرده و به شخصیت رمان تبدیل شده اند.
نظریه های ادبی نو مخلوق خوانش متون و شاهکارهای ادبیات غرب است و درستی و کارآیی خود را عملا ً اثبات کرده اند. رولان بارت در کتاب S/Z خود یک بار می آید داستان کوتاه سارازین بالزاک را با استفاده از رویکرد ساختگرایی مورد بررسی قرار می دهد و یک بار دیگر از رهگذر تقابل ها و تضادهایی که در متن می یابد آن را ساختارشکنی می کند و به تلقی دیگری می رسد. رمزگان پنجگانه ی پیشنهادی وی البته قابل کاربرد در همه ی آثار ادبی نیست اما گاه به اصطلاح “جواب می دهد”. من در خوانش برخی از آثار ادبیات داستانی از چند رویکرد استفاده می کنم و دست کم به نظر خودم به خوانش شفافی می رسم. تلفیق رویکرد ساخت گرایی، ساخت شکنی و روان شناختی کمک می کند تا هزارتوی این رمان کوتاه هم کشف شود. من ابتدا در این رمان به سراغ گونه های مختلف”تقابل”رفته ام و این تقابل ها را در سطوحی مانند تقابل زمانی، تقابل روان زنانه و مردانه و تقابل میان”من”و”او”و جز آن ها به عنوان نمودهایی از ساختار رمان مورد بررسی قرار داده ام و بعد با ساخت شکنی آن، متوجه شدم که نویسنده ناخودآگاهانه با ترجیح برخی از سویه های تقابل بر دیگری، به گونه ای میان این تقابل ها سازشی ایجاد کرده و در پایان رمان، تضاد و تقابل از میان می رود و میان کسان داستان همداستانی به وجود می آید. رمان نو، دیرفهم است. بدون بهره گیری از رویکردهای تازه در روند خوانش و همکاری مشترک خواننده و متن، دریافت آن ممکن نیست. این کتاب، کوششی برای یافتن راه هایی برای این همکاری مشترک است. نمی دانم تا چه اندازه توانسته ام به روح متن نزدیک شوم اما به هر حال تجربه ی ارزشمندی بوده است.
- دست کم تا آن جا که از رمان مهمانی خداحافظی برمی آید، میلان کوندرا با روب گری یه و ساروت به اعتبار نوع نگاه به رمان نو فرق دارد. در”پاک کن ها”و”صدایشان را می شنوید؟”چیزی از عنصر”هزارتو”وجود داشت اما رمان کوندرا از عنصر “هزار تویی” چیزی در خود ندارد. چرا او را در کنار یشگامان رمان نو قرار داده اید؟
تعبیر”هزارتو”را نباید به معنی”معما”و”گره کور”رمان گرفت، چون در این صورت تنها”پاک کن ها”مشمول این تعبیر قرار می گیرد.”هزارتو”ناظر به پیچیدگی های موجود در رمان نو است ؛ مثلا ً شهرکی که چشمه های آب گرم و معدنی در آن قرار دارد، استعاره ای از کشور چک اسلواکی در روزگار وابستگی و اسارت آن به اتحاد شوروی است. تنها مردان و زنان عقیم به این شهرک دورافتاده می آیند تا شاید توانایی جنسی و باروری خود را درمان کنند. همه ی کسانی که در این شهرک زندگی می کنند، می خواهند از این محیط ناسالم بگریزند.”روزِنا”قصد دارد از رهگذر عشق و ارتباط خود با”کلیما”از زادگاه ملال آور خود بگریزد. دکتر”اسکِرتا”میخواهد به یاری”بارتلف”آمریکایی از کشور خود مهاجرت کند.”یاکوب”در آخرین صفحات رمان در حال خروج از کشور و گذشتن از مرز است. می بینید که قفسی به اسم جامعه ی تنگ و بسته ی کشور نویسنده وجود دارد و مردمی که سودای فرار در ذهن دارند. این ها همگی رمز است و باید کشف شود. رمان با تصویر ملال آور و مأیوس کننده ای از زمان آغاز می شود. پاییز دارد از راه می رسد و درختان زرد و سرخ و قهوه ای می شود ؛ گویی این شهرک کوچک در محاصره ی شعله های آتش قرار گرفته است. این صحنه پردازی، رمان کوه جادو نوشته ی توماس مان را به یاد می آورد که در محیط خفقان آور و بسته ی یک چشمه ی آب گرم اتفاق می افتد. این که چرا”کلیما”می خواهد از شهر پرمشغله ی خود به این شهرک بگریزد و در کنار”روزنا”احساس آرامش کند، یک رخداد دلالتگر است و نشان می دهد که از اجرای نمایش های فرمایشی و تکراری حزبی خسته است و می خواهد دمی را به آسودگی بگذراند. دکتر اسکرتا با کپسول اختراعی خود می خواهد یک نسل شهروندانی خلق کند که همگی گویی خواهر و برادر و شبیه همند. این، همان رؤیای جامعه ی کمونیستی است که می کوشد شهروندانی یکدست، خالص، پاستوریزه و”سالم”پرورش دهد.”یاکوب”که قرص مرگ آور در شیشه ی قرص های”روزِنا”می گذارد، وارث میراث اخلاقی و ایده ئولوژیک نظامی است که به عالم و آدم مظنون است و در بند اخلاقیات به تعبیر مثبتش نیست. شما در هر فصل از این رمان با انبوهی از این راز و رمزها مواجه می شوید که باید رمزگشایی شود. چرا”بارتلف”این اندازه رؤیایی، آرمانی و اخلاقی تصویر می شود؟ در”پاک کن ها”یک مسأله ی فلسفی مطرح می شود: فراموشی هویت گذشته ی”والاس”و کوشش برای شناخت هویت پدر و مادر و تقدیر کوری که پدر را به دست پسر می کشد. در”میهمانی خداحافظی”این گمگشتگی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است. باید خود را از آلایش تاریخ فرهنگ خودکامانه ی گذشته پاکسازی کرد. کوندرا پس از مهاجرت از پراگ به پاریس، با فرهنگ اروپا و فرانسه انس گرفت و آثار خود را به فرانسه منتشر می کند. با انتشار کتاب خنده و فراموشی دولت کمونیست چک اسلواکی، تابعیت کوندرا از میان رفت. به ناچار وی به پاریس مهاجرت کرد. او اعتقاد دارد فرانسه، یگانه وطن من است. میان روب گری یه، ساروت و کوندرا البته تفاوت های محسوسی هست اما آنچه همه ی این ها را به هم پیوند می دهد کوشش برای تجربه ی ادبی و نگاه تازه به جهان است. آنچه من در رمان وی با عنوان مهمانی خداحافظی یافته ام، زیبایی شناسی این اثر است. آشنایی کوندرا با موسیقی، فیلم و تجربه های شاعرانه ی گذشته اش، او را به رویکردی زیبایی شناختی متوجه ساخته و سعی کرده ام در هشت مورد به ابعاد زیبایی شناختی کار او بپردازم.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.