سویههای فتوت در ادبیات داستانی معاصر
- جواد اسحاقیان:
سویه های فتوّت در ادبیات داستانی معاصر
- محتویات
۱ “فتوت”، “فتیان” و “عیار”
۲ تنگسیر
- ۲.۱ سویه ی قهرمانی:
- ۲.۲ سویه ی جوانمردی:
- ۲.۳ سویه ی مردمی:
- ۲.۴ سویه ی ملّی:
۳ کلیدر
- ۳.۱ سویه ی قهرمانی:
- ۳.۲ سویه ی جوانمردی:
- ۳.۳ سویه ی مردمی:
۴ “فتیان” / “پهلوانان”
- ۴.۱ سیمای اعتقادی:
- ۴.۲ سیمای پهلوانی:
- ۴.۳ سیمای فتوت:
۵ “لوطیان” / “مشدی ها”
۶ داش آکل
- ۶.۱ سویه ی قهرمانی:
- ۶.۲ سویه ی اعتقادی:
- ۶.۳ سویه ی فتوت:
- ۷ پی نوشت ها:
- “فتوت”، “فتیان” و “عیار”
طرح، بسط و سمت و سوی این نوشتار، پیش از هر چیز به ارائه ی تعریف، توصیف یا تحلیلی مشخص از سه اصطلاح “فتوت”، “فتیان” و “عیار” نیاز دارد . از آن جا که دو اصطلاح نخست هم بار دینی و عرفانی و هم رویکردی به جنبش های اجتماعی مردمی دارد ، تعیین مرزهای معنایی ، نخستین گام در تحلیل مشخص ما خواهد بود . بسیاری از اندیشمندان در این باور که واژه ی ” فتی ” ( به معنی ” جوان مرد ” و به صورت مفرد ) برای نخستین بار در گفته یا حدیث مشهور ” لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقار ” آمده ، همداستانند . دکتر محمد محجوب نوشته است : ” در سراسر قرآن کریم جز در دو سه مورد ، یادی از جوان مرد و جوان مردی در تفسیر لفظ ” فتی ” نشده و آن ها نیز در مورد [ حضرت ] ابراهیم و یوسف و اصحاب کهف است.” [۱] این پژوهشگر ادبیات عامیانه سپس می افزاید : ” در جنگ احد نیز علی (ع) فتی خوانده شد ؛ چه در آن جنگ چندان دلیرانه به مبارزه و مقابله با دشمنان پرداخت که در حق او گفته شد :” لا َفتی اِلاّ علی ” و ظاهرا ً قسمت دوم یعنی ” لا سیفَ اِلاّ ذوالفقار ” مدتی بعد بدان افزوده شده است.” [۲]
آنچه ازاین گفته یا حدیث نبوی برمی آید ، به ظاهر خلاف نظر دکتر محجوب می نماید: رفتار “دلیرانه ” با ” ذوالفقار ” تناسب دارد و رفتار ” جوان مردانه ” با ” َفتی ” ؛ زیرا در غزوه ی اُحد آنچه پیش از هر گونه دلاوری و شجاعت از آن امام پدید آمد ، شکیبایی بر کشتن ” عمرو بن عبد ود ” پس از انداختن ” َخدو ” بر صورت آن حضرت و خویشتنداری و چیرگی بر خشم بوده که از جمله ی فضایل معنوی و از شروط ” فتوت ” به شمار می آید :
- گفت : من تیغ از پی حق می زنم
- بنده ی حقم نه مأمور تنم
- شیر حقّم نیستم شیر هوا
- فعل من بر دین من باشد گوا
چنین به نظر می رسد که با گذشت زمان ، دو اصطلاح ” فتوّت ” و مشتقات آن بیش تر ناظر به خصلت های معنوی گروه هایی از جامعه بوده که ملکات فاضله را وجهه ی نظر خود قرار می داده اند ؛ چنان که در فتوت نامه ی سلطانی ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری آمده : ” فتوت ، جمع احوال جمیله و صفات حمیده و سلب اعمال قبیحه و اخلاق دیگر از راه تخلیه ، تزکیه و تصفیه است.” [۳]؛ اما هرگاه اینان به گونه ی طیف هایی از نیروهای معترض اجتماعی در می آمده اند که از میان توده های مردم برخاسته در برابر ستم اجتماعی اقتصادی طبقات مرفه یا حکومت های ستمگر می ایستاده اند با اصطلاح ” عیّار ” مشخص می شده اند . با این همه همین گروه های اجتماعی کم و بیش ضرورتا ً از ملکات فاضله ی ” فتیان ” نیز برخوردار می بوده اند و به قولی ” در حقیقت عیّاری به یک تعبیر ، دهلیز و مدخل جوان مردی شمرده می شده است ؛ چنان که ” مطوّعه ” و ” مجاهدین ” هم جزو فتیان شمرده می شده اند و رؤسای آن ها در خراسان و ماوراء النهر ” رئیس الفتیان ” خوانده می شدند.” [۴] آنچه از شواهد و قراین در باره ی ” عیّاران ” در منابع تاریخی هست ، از کارآمدی ، جَلدی و هوشیاری آنان حکایت می کند . وقتی در شاهنامه ی فردوسی از ” به عیاری رفتن رستم به جامه ی بازرگانان برای رهایی بیژن از چاه ” یا ” به عیاری رفتن اسفندیار به رویین دژ ” سخن می رود ، به همین ویژگی های عیاران اشاره می شود ؛ چنان که محمد تقی بهار در حواشی تاریخ سیستان می نویسد : ” عرب ، اشخاص کاری و جلد و هوشیار را که در هنگامه ها و غوغاها خودنمایی کرده یا در جنگ ها جلدی و فراست به خرج می داده اند عیار نامیده است.” ” [۵] نکته ی کلیدی این است که هرگاه اینان بر ضد حکومت های جور ، بیگانه و غاصب قیام می کرده اند ، برای بدنامی آنان به صفت ” خارجی ” ( خروج کننده بر حکومت دینی ) موصوف می شده اند تا سمت و سوی ملی گرایی و مردمی حرکت آنان را مورد تردید قرار دهند ؛ چنان که ” حکام عرب و عمّال خلفای عباسی ، عیّاران دلاور و وطن پرست ایران را ” خارجی ” لقب می دادند و هر عیار فتی را که بر آنان خروج می کرده به دنبال نامش ، کلمه ی ” خارجی ” می افزودند ؛ مثل ” عمّار خارجی ” ، ” حمزه بن عبدالله آذرک خارجی ” ، ” صالح بن نصر خارجی ” و ” یعقوب لیث صفار خارجی ” که هر یک به نوبه ، رئیس و فرمانده عیاران و سرهنگ عیاران بوده اند.” [۶] و اگر سمت و سوی مبارزه و عیّاری بر ضد زمینداران بزرگ، خرده مالکان غاصب و ستمگر یا بازرگانان سودجو بوده ، برای زشت نمایی سیمای “عیاران” به آنان ” راهزن ” می گفته اند ؛ چنان که در مورد ” گل محمد سبزواری ” شایع کرده اند .
ما در نوشته ی خود در پرداخت سیمای عیارانی که به حرکت های اجتماعی و اعتراضی بر ضد حکومت برخاسته اند ، به دو نمونه بسنده می کنیم : نخست ترسیم سیمای یاغی معروف به ” زار محمد ” و سپس ” شیر محمد ” در رمان تنگسیر صادق چوبک و دو دیگر سیمای عیارانه ی ” گل محمد ” سبزواری که محمود دولت آبادی در رمان عظیم کلیدر به گونه ای هنری به آن پرداخته است . وجه مشخصه ی این سیماها با شخصیت هایی که تنها بر ضد حکومت های وقت عصیان و طغیان می کرده اند اما متصف به صفات جوان مردی یا ” فتوت ” نبوده اند یا نمودهای ملکات فاضله ی اخلاقی در آنان برجسته نمی بوده ، همین جامعیت آنان در یاغیگری ، طغیان بر ضد ستم اجتماعی و دارا بودن خصلت های جوانمردی است . به بیان دیگر ، جنبش هایی توده ای از گونه ی قیام ” یوسف ترکش دوز ” در روزگار شاه عباس صفوی با آن که خصلت درویشی دارد و میرزا فتح علی آخوندزاده در تمثیلات و جلال آل احمد در نون و القلم به آن پرداخته اند و یا قیام و عصیان کور اوغلو در همان روزگار که ” صمد بهرنگی ” در افسانه ای به همین نام به آن پرداخته در جمعبندی نهایی ، جنبشی هایی مردمی بر ضد فئودالیسم و بهره کشی بزرگ زمینداری و بازرگانان مرفه است و بار ” فتوت ” ندارند و از بررسی ما بیرونند .
طیف دیگری از جوان مردان ، در سیمای زورخانه کاران و پهلوانانی بازتاب یافته که خصلت های جوان مردی را با نیروی بدنی به هم آمیخته به خدمت طبقات آسیب پذیر جامعه همت می ورزیده اند و همه ی ویژگی های ” فتوت ” را نیز درخود فراهم آورده اند . یکی از برجسته ترین اینان در ادبیات داستانی معاصر ” پهلوان مدد ” سبزواری است که حسین خسروجردی در رمانی با عنوان جهانبانان به ترسیم سیمای پهلوانی و فتوت وی پرداخته است و سرانجام ، طیف دیگر اهل فتوت ” لوطیان ” ی هستند که قشرهای خاصی از بازاریان را تشکیل می داده اند که ضمن داشتن توان بدنی ، خصلت های پهلوانی خود را با منش فتیان گرد می کرده اند و برجسته ترین آنان در ادبیات داستانی معاصرمان داش آکل صادق هدایت است .
* * *
- تنگسیر:
رمان تنگسیر در سال ۱۳۴۲ نوشته شده و خط عزیمت ذهنی صادق چوبک از داستان های ناتورالیستی رآلیستی به اثری رئالیستی با مضمون دموکراتیسم اجتماعی است که شاید بازتاب مستقیم آغاز حرکت های سیاسی مخالف با نظام آزاده کش پهلوی تلقی شود. این رمان گونه را پیش از چوبک رسول پرویزی با عنوان شیر محمد در سال ۱۳۳۲ در مجله ی وزین سخن به صورت داستان کوتاه و البته خامی منتشر ساخته بود و چوبک با افزودن خاطرات کودکی خود از قهرمان تنگسیر و آنچه در شهر خود ، بوشهر ، شاهد بوده ، آن را به صورت داستان بلند (رمان) که از عناصر نوع ادبی “رمانس” بر کنار نیست بازنویسی هنری کرده است. باری، رمان “تنگسیر” دست کم چهار سویه ی بنیادین دارد: سویه های قهرمانی، جوان مردی، مردمی و ملّی.
- سویه ی قهرمانی:
عیاران ، طاغیان و همه ی نیروهایی که گرایش های گریز از مرکز و ضد دولتی دارند ، باید از جاذبه ی قهرمانی برخوردار باشند تا مقبول عامه قرار گیرند . توده های ناتوان همیشه به سوی شخصیت و نیرویی آهنگ می کنند که تبلور نیروی بیش از اندازه باشد و برای آنان پیروزی به دست آورد . در آغاز هر عصیانی این نیرو ، جنبه ی قهرمانیگری فردی دارد . به موازات پیشرفت کار یک شخصیت عیار و معترض فردی ، این جاذبه به تدریج سمت و سوی اجتماعی و توده ای می یابد . ” محمد ” در آغاز رمان ، این توانایی های بالقوه را در خود دارد . او مدتی برای انگلیسی های اشغالگر در بوشهر کار می کرده : ” پتکی که اون رو سندان می کوبید ، کارگران دیگر نمی توانستند آن را بلند کنند.” [۷] گاو نر ( ورزاو ) ” سکینه ” نامی ، در روستای ” دوّاس ” بوشهر بند پاره کرده و یاغی شده و از آنجا که این ورزاو از نژادی متفاوت است و گاو میشی می نماید ، هیچ کس نمی تواند آن را مهار کرده به این بیوه و پیرزن بازگرداند : ” چشم و امید همه به محمد بود که برود و گاو را بگیرد . ” (ص۱۵) وصفی که نویسنده از کشاکش وی با گاو یاغی آورده ، گویاست و نه تنها توان بدنی بلکه آگاهی و تجربه ی سرشار وی را در عمر سراسر رنج و کارش به خوبی نشان می دهد (۶۶۶۵) در درگیری با ” بمبک ” ( اره ماهی ) با آن که ساق پایش به شدت مجروح شده ، می تواند تیغه ی کارد را از زیر گلو تا شکم حیوان بدراند و یا به پشت گردن او فروکند . (ص۳۰۰)
- سویه ی جوانمردی:
این سویه همان است که متصوفه در تعاریف خود از ” فتوت ” از آن به ” ایثار ” و برگزیدن دیگران بر خود یاد می کرده اند . ” محمد ” در حالی برای مهار گاو طاغی حرکت می کند که روزه به دهن و سخت تشنه و به خاطر پیاده روی طولانی ، خسته است . همسرش ” شهرو ” دوست دارد ” محمد ” تا زمان افطار کمی استراحت کند و بعد افطار مفصلی برایش بیاورد و سپس خطر کند (ص۱۹) اما او اهتمام به کار دیگران را بر افطار خود برمی گزیند و گوشه ی امن خانه را بر رفتن به سوی نخلستان . او در بازگشت از بوشهر برای کودکانش چند بسته کیک کشمشی آورده ؛ اما چون به سگی گرسنه می رسد ، همه بی دریغ به حیوان گرسنه داده می گوید : ” بخور حیوون ؛ فعلا ً تو از بچه های من مستحق تری . ” (ص۴۵) او به این هم اکتفا نکرده ، حیوان نیم سیر را با خود به خانه می برد و با آب و نان تیمارش می دارد . (ص۴۶) همو در سر راه زن جوانی را سوگوار می بیند که بر گور ” قاسم ” ش بی تابی می کند : ” محمد قاسم را می شناخت . روزی که مرده بود ، خود محمد زیر تابوتش بود . با مهربانی به زن گفت : خواهر ! کس ِ همه مون علی امیرالمؤمنینه . تو گرما خفه میشی . صبر داشته باش . محمد [ص] ۥمرد که از نور آفریدند . . . هنوز زیر بغل زن را گرفته بود که از قبرستان بیرون آمدند . تو کوره راه که افتادند ، محمد زیر بغلش را ول داد . ” (ص۴۳۴۲)
یکی از منابع خلق و خوی فتوت در شخصیت رمان، باورهای دینی است. او باور دارد دو هزار تومانی را که از قِبل زحمتکشی به دست آورده حلال نیست مگر آن که امام جمعه آن را حلال کند (ص۸۱) . او حتی برای کشتن چهار نفری که هزار تومان پول او را خورده اند ، به ” سید علی ” پیش نماز امامزاده رجوع کرده از او می خواهد با قرآن استخاره کند : ” نه تنها همه ش خوب اومده بلکه ترکشون هم بد اومده ” . (ص۸۳) با بخشی از سرمایه ی خود به ” کربلا ” هم رفته (ص۸۵) تا از پیشوای خود راه و رسم حق ستانی بیاموزد و آزادگی خود را پاس دارد . او میان برداشت دینی خود با کشتن آلودگانی که به طرح و ستم حق او را پامال کرده اند ، مغایرتی نمی بیند و به قول شاهدی : ” همین محمد که یک روز نماز و روزه اش ترک نشده اگر پاش بیفتد ، مثل آب خوردن آدم می کشد . ” (ص۸۱) جوانمرد ، غیرتمند است و تباه شدن حق خود و دیگران را با شرافت انسانی خود مغایر می داند . وقتی پدرزن ، او را از کشتن دیگران نهی می کند و آن را خطرناک می داند و می گوید : ” پولت رفته جونتم میره ” پاسخ می گوید : ” خالو ! برای پولش نیس . پول مثه چرک کف دس می مونه . اینا آبروی منو تو بندر برده ن . دیگه نمی تونم کاسبی کنم . حتی جاشوا . . . هم مسخره م می کنن . ” (ص۸۸) و ” تو زندگی هیچ چیز نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه ؛ حتی جون آدم ؛ حتی زن و بچه ی آدم . ” (ص۹۲)
- سویه ی مردمی:
جنبه ی مردمی یاغیگری “محمد” را باید در تأثیری دنبال کرد که بر ذهنیت مردم باقی گذاشته است . از آن جا که مردم بوشهر از ماهیت پلید برخی بازاریان فاسد و واسطه های معاملات آگاهند ، از کشته شدنشان خرسند می شوند و زبان به ستایش ” محمد ” می گشایند : ” این جور غیرتا فقط تو تنگسیرا پیدا میشه اما ما بوشهری ها اگه زن و بچه مونم به اسیری ببرن ، نفسمون درنمیاد . . . خدا خودش حفظش کنه ! دس ّ علی به همراهش ! ” (ص۱۵۶۱۵۵) حتی فرماندهی که برای دستگیری وی به خانه اش آمده و آن را در محاصره ی خود گرفته ، از تأیید شهامت او خودداری نمی کند : ” خیلی ازش تعریف می کنن . میگن خیلی جوانمرده . میگن خیلی جیگر داره .. . اما خب ، هر چی باشه ، یاغی حکومته . باید گیرش بیاریم . ” (ص۲۰۰) تنگستانی هایی که با ” شیر محمد ” تنگستانی همداستانند ، بی آن که بکوشند با نیروهای دولتی برخوردی داشته باشند ، در اطراف خانه ی محاصره شده اجتماع می کنند تا در صورت درگیری ، به او کمک کنند : ” همه آمده بودند دور و ور خانه ی محمد جمع شده بودند . حالا دیگر همه فهمیده بودند که محمد چه کرده و تفنگچی های حکومتی برای چه به آنجا آمده بودند . تفنگچی های حکومتی در نظر آن ها خارجی بودند . به همان چشم که به هندی ها و انگلیس ها نگاه می کردند ، به آن ها هم همان طور نگاه می کردند . ” (ص۲۸۵۲۸۴)
- سویه ی ملّی:
شیر محمد از اندک شمار جوانمردانی است که پیشینه ی ضد استعماری نیز دارد و غیرت فردی و خانوادگی را با غیرت مردمی و ملی به هم دارد . او در آخرین سال های سلطنت احمد شاه قاجار ، با نیروی انگلیسی و هندی که بوشهر را به اشغال خود درآورده بودند می جنگیده است : ” گاهی محمد خودش برای او [ شهرو ] داستان ها از تفنگش و جنگ ” رئیس علی دلوادی ” با انگلیس ها تعریف کرده بود و گفته بود که با همین تفنگ مارتین ، چند نفر انگلیسی و هندی را به خاک انداخته بود . ” (ص۱۰۰) و اینک که دیکر بار پرچم بریتانیای کبیر را بر فراز قرارگاهی در” سبزآباد ” بوشهر می بیند ، به سائقه ی غیرت ملی خشمگین می شود : ” حالا دلم میخاد رئیس علی سر از گور دربیاره ببینه چه خبره . هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلستونای ” تنگ ” خشک نشده . خدا می دونه چقده تنگسیر کشته شد ! مگه ما کم ازشون کشتیم ؟ خودم پونزده تا کشتم . همه ی این کارا برای این بود که امروز این علم یزید اینجا نباشه که هس . ” (ص۲۵)
* *
- کلیدر:
یاغی جوانمرد دیگر که نام و یادش در خراسان بر زبان و ذهن مردم است “گل محمد” نام دارد که در روستای ” سوزن ده ” در کنار ” کال شور” سبزوار می زیسته و در سال های ۱۳۲۵- ۱۳۲۳ و همزمان با جنبش های دموکراتیک در نواحی آذربایجان ( فرقه ی دموکرات آذربایجان در ۱۳۲۵) و خراسان (قیام سرگرد اسکندانی در مشهد در ۱۳۲۴) و جنبش توده ای کارگران و کشاورزان در گیلان و مازندران به یاغیگری پرداخت. هدف نخستین وی ، مصادره ی اموال و داشته های بزرگ مالکان استثمارگر و توزیع آن میان تفنگچیان خود و روستاییان بی چیز بوده است اما با برآمد موج انقلابی و گره خوردن این قیام خانوادگی و خودپوی با جنبش دهقانی در خراسان ابعاد گسترده تری یافت و مورد حمایت توده ای قرار گرفت . محمود دولت آبادی با نگاهی به این جنبش روستایی ، رمان ده جلدی و سه هزار صفحه ای کلیدر را نوشت و فروش میلیونی این عظیم ترین رمان فارسی معاصر که از چاپ پانزدهم آن نیز گذشته و ارزش های هنری و تلفیق زبان هنری و گویش محلی آن را در مرکز توجه خوانندگان و منتقدان قرار داده است . ترجمه ی این رمان ( یا خلاصه ای از آن ) به زبان عربی در مصر و ترجمه ی بخش هایی از آن به زبان انگلیسی از مقبولیت عام آن حکایت می کند .
- سویه ی قهرمانی:
گل محمد به هنگام خدمت سربازی خود در آذربایجان به ” تیرانداز نمره ی یک ” معروف بوده است . او در کشتن امنیه ای که با تسمه ی چرمین بر صورت پدر پیرش “کلمیشی” نواخته و روبند از صورت مادرش ” بلقیس ” برکنده ، تردید نمی کند : ” علی اشکین گام بی تاب به میان چارچوب آستانه ی در کشانیده و نعره زد. گلوله ی گل محمد بجا بر آیینه ی زانوی اشکین نشست و او را دو گام واپس پرانید و در جوی آب غلتاندش . . . گل محمد تا کنار سرداو پیشواز رفت و سرِ تراشیده ی امنیه ای را که به شکم روی پشت اسب افتاده بود ، به دست گرفت . اندکی بالا آورد و در چشمان مرده اش نگاه کرد و سپس سر را چون هندوانه ای کال رها کرد و گذاشت تا مانده ی خون از تیزی نوک چانه اش بچکد : , این شیش تا ؛ بقیه شان کو ؟ همین ها بودند ، ” (۸) در نقدی گسترده با عنوان کلیدر: رمان حماسه و عشق از رفتار حماسی گل محمد ، هفت ” خوان ” و دیگر اعضای خانواده اش سخن رفته است . (۷)
پس از کشته شدن گل محمد آنچه از دلیری او بر زبان مردم رانده می شود هر چند اغراق آمیز می نماید و جنبه ی اسطوره ای یافته سخت دلالتگرانه است : ” در کشتی میان تمام ۥکردهای ولایت ، حریف ندارد . تا امروز هنوز هیچ پهلوانی نتوانسته پشت گل محمد را به خاک برساند . زور خدایی در بازو دارد.” (ص ۱۴۲۱)
- سویه ی جوانمردی:
در این رمان از آنچه نشانه های ظاهری و عبادی ایمان است ، اثری نیست ؛ اما علایم ایمان واقعی و در رأس آن ها ” غیرت ” برجستگی خاصی دارد و همین خصلت والای انسانی است که غیرتمندان را به یاغیگری و عیّاری می کشاند . بیماری دامی ” ۥبزمرگی ” تنها سرمایه ی خانواده ی ” کلمیشی ” را به یغما می برد . گل محمد برای گرفتن کمک و چاره گری از روستای خود در سبزوار به مشهد می رود و به مقام مسئول می گوید : ” گوسفندهایمان دارند از دستمان می روند . حالا وقتش است که شما آقایان زیر بغلمان را بگیرید . ما سر به راه شما داه ایم . ” (ص۲۸۲) اما مسئول کمک به عشایر خراسان با گفتن ” برو مرتکه ی دهاتی ! ” او را از خود مأیوس می کند . مأموران مالیاتی بر پایه ی سیاهه ی پیش از بزمرگی از آنان در ابتدا مالیات و سپس رشوه می طلبند . یکی از آنان آشکارا می گوید : ” این ماهیانه ی صد و چهل تومن به کجای من می رسد ؟ ” (ص۶۷۴) گل محمد این خوارمایگی را برنمی تابد : ” زنازاده ها ! خاک بیابان را بخورم و اسکناس پشت سبز را دو دستی به شماها پیشکش کنم ؟ ” (ص۶۷۶) سرکار ” گریلی ” امنیه از چادر خانواده ی ” کلمیشی ها ” بیرون می آید و چون چشمانش بر همسر گل محمد غایب می افتد شهوتش می جنبد : ” چشم های گریلی سرخ شده بود ، دو پیاله ی خون . . . این راست بود که آیا پنجه های مرد ، تسمه ی فانوسقه ی کمر را باز می کردند ؟ . . ” زیور ” بیرون جهیده هراسان به آسمان فریاد می برد . .. گریلی فرومانده از شور ، دلزده ی ناکامیاب و شرمو از خویش ، انگار یخابی بر تنش پاشیده باشند ، واپرید و بر جای ماند . ” (ص ۶۵۷۶۵۶) غیرت حق کشی ، غیرت ناموس و بی اعتنایی حکومتی ها به حال و روز او ، گل محمد را به عصیان و یاغیگری برمی انگیزد . یاغیگری به حمایت از رعیت بی پناه می انجامد و مردمداری به رویارویی با حکومتیان . جایی برای آشتی نیست. باید این راه را تا پایان پیمود .
آن که می خواهد از بیدادگران داد بستاند ، باید در آغاز کار ، دادِ خود بدهد و نشان دهد که این اهلیّت در او هست که دادِ دیگران دهد . آنچه او می کند، دیگر جنبه ی فردی ندارد ؛ بلکه در مقام رهبر سی نفر تفنگچی ، جنبه ی اجتماعی یافته است . کارگزاران بزرگ زمیندارانی چون ” آلاجاقی ” شایعه هایی دایر بر ” راهزنی ” این عیّار ” درافواه انداخته اند ؛ به گونه ای که برخی از ساده اندیشان ، این شایعه ی ناراست را باور کرده اند و از ” گل محمدها ” بیم زده اند . گل محمد و چند تفنگچی بر ماشینی راه می بندند تا از سرنشینانش که بدانان بدگمانند پرس و جو کنند . راننده می گوید که اینان زائرند و اگر ” شبانه می رود ، از این روست که ماشین خرابی پیدا کرده . ” پس جایی برای دلشوره ی عیاران نیست . گل محمد رادی نشان می دهد :
- پابوس امام رضا می روید ، ها ؟
- همراه پیرزال ، پسرم ! نذر کرده ایم اگر قبولمان کند .
- الحمد لله که حالا طلب کرده .
- گل محمد قبضدان پولش را بیرون آورد و گفت :
- ما را هم دعا کنید .
- پس شماها دزد نیستید ؟
- گل محمد به سوی صدا سر برگردانید و در او نگریست . مرد سر فروانداخت .
برای کی ، به نام کی دعا به جان و جوانی کی بکنم پسرم ؟ . . . همراهیمان کن گل محمد ! جوانمرد ! ما را همراهی کن تا از دهنه ی “سنکلیدر” رد بشویم . من این راه را زیاد آمده ام . آنجاها امن نیست . . . ” ماشین با صدای صلوات از کنار شعله ها عبور کرد و به راه راست شد.” (ص ۲۲۱۴-۲۲۱۳)
جوانمردی گاه بخشیدن از پول ” قبضدان ” خویش است و گاه ایمِن داشتن زن نامحرم از آسیب کامجویی. مبارزه با ” نفس امّاره ” گونه ای ” جهاد اکبر ” شمرده می شود و گل محمد در این وادی نیز سرافراز است . او بر سر راه خود به ” سوزن ده ” به چشمه ای می رسد که ” مارال ” در آن به شستشوست و نویسنده با تلمیحی به ” شستشوی شیرین در چشمه ” ی خسرو و شیرین نظامی ، شخصیت اصلی رمان خود را از هر گونه آلایش به دور می دارد . اینک میان نیاز نفس و وجدان اخلاقی جوانمرد عیار ، کشاکشی هست : ” تو به طمع اسب آمدی ؛ اینت سوار و اسب . دختر امیری هم اگر باشد ، تو چشیده ایش و گذشته ای . آه تکانی بخور . دل خود دریا کن . نهیبی به خود ، تکانی به تن ، تکانی ؛ اما مرد را گویی در بند کرده بودند . خشکنایی در شانه هایش احساس می کرد ؛ گویی خون در رگ هایش یخ شده بود ؛ سنگ شده بود . نه می توانست بجنبد و نه قادر که کلامی بر زبان بیاورد . . . در شاخه های لرزان نی ، چشمان مرد دو لکه ی سیاه و گدازان ۥگر گرفته بود . موی بر تن مارال سیخ ایستاد . غریوی از قلبش کنده شد و نخستین کار ، پنجه در رخت های خود افکند . . . مرد از نیزار دور می شد . مارال توانست شانه ها و شیار عرق نشسته ی موهای سیاه پس ِ گردنش را ببیند . ” (ص۴۷۴۶)
این خویشتنداری به هنگام یغمای داشته های بزرگ مالکان و توانگران ، باز به قوت خود باقی می ماند . نخستین اخطار گل محمد به دیگر عیاران هنگامی است که برخی از آنان چون ” خان عمو ” در عیّاری ، هدف های شخصی را دنبال می کنند و حد و انصاف نگه نمی دارند :
- به یک زیراستکانیش هم نباید دست بخورد .
- تو هم با این ۥخلق و تربیت ، بیش تر به کار پیش نمازی می خوری . مگر پسر ” حاج پسند ” این دارایی را از کجا آورده که ما نباید به آن دست بزنیم؟
- از هر کجا آورده باشد ، دیگر این دارایی مال او نیست ؛ مال صغیر است ؛ مال نوه ی خاله ی من
- مرد از سفره ی خود نمی دزدد . ” (ص۱۲۲۰۱۲۱۹)
- سویه ی مردمی:
کار دادستانی گل محمد در برخی مناطق ” سرولایت ” به جایی می رسد که رعیت و افراد ناتوان به او رجوع می کنند و چاره ی کار از او می خواهند . چون پیرزنی از داماد خود به ” گل محمد ” شکایت می کند که به زن چوپان نفقه نمی دهد و مزد کار دریغ می دارد ، گل محمد در گذار از ” قلعه چمن ” به زن و کودکان گرسنه ی چوپان سر می زند : ” پیرزن بیم زده قدمی پیش گذاشت و گفت , هر سال یک بچه می زاید سردار ! دیگر رمقی برایش نمانده . زن زائو با روغن زرد جان می گیرد و رهوار می شود اما خورشت او نان و آب است . این جور باشد ، تا ماه نوروز نمی رسد ، . گل محمد با تکان دست فهماند مرد مالدار ، داماد پیرزن را آزاد بگذارد . خودش پیش رفت و گفت : اول بگو سه من روغن ببرند به آن دخمه برای آن زن ، زن چوپانت ؛ بعدش هم خودت بره ای بکش و گوشتش را بده به همان زن . بازمی گردم . حالیت شد ؟ مبادا آن زن و طفلش را مرده ببینم . گوشت های این برّه را قورمه کن برای آن زن و بگذار کنار دستش بخورد به ماه نوروز برسد . ” (ص۲۱۷۸۲۱۷۶)
چون گل محمد درمی یابد که ” نجف ” ارباب سنگردی ، گندم رعیت تصاحب کرده ، او را دستگیر کرده حق غصب شده از انبار غله ی وی به آنان بازمی گرداند : ” اکنون ماه از دیوار بلند خانه بالا کشیده بود و چراغ های بادی در آمد و شد میان حیاط فراخ ، کم جلا می نمودند . کار تقسیم غله به پایان رسیده بود و رعیت ها هر کدام ، سهم خود بر دوش گرفته یا به کنجی نهاده و بر آن نشسته و منتظر بودند . ” (ص۱۹۰۰) در یک مورد دیگر ، او همانند یک حاکم عادل ، دادگاه خلقی به پا داشته ، اموال به غارت رفته ی رعیت را از بزرگ مالکان و کارگزارانشان باز می ستاند و به رعیت فرصت می دهد تا رو در روی آنان، از حق خود دفاع کند (ص۱۸۲۸) . چنین شخصیتی که از موضع قدرت ، داد بر پای می دارد ، مقبولیت عام می یابد : ” گل محمد برای مردم ، برای تنگدستان و مستمندان ، برای آن توده ی پراکنده و آن خیل عظیمی که هزاره ها چشم به راه ناجی [ منجی ] وانگاه داشته شده اند ، جلوه ای امیدبار بود . ” (ص۱۸۱۷) گل محمد بر این باور است که مالک استثمارگر و مجرم را باید در حضور مردم محاکمه کرد تا بعدها گل محمدها بیهوده مورد اتهامات بی پایه قرار نگیرند و سلامت قیام به خطر نیفتد : ” قاتل را باید در محل جنایت محاکمه کرد ؛ جلو چشم مردم . عقل و عدالت این جور حکم می کند . مردم باید بدانند که او [ نجف ارباب ، خرده مالک ] تاوان چه جرم و جنایتی را دارد پس می دهد . غیر از این باشد ، می توانند شایع کنند که نجف ارباب به جهات دیگری سر به نیست شده . این است که بهترین شاهد و قاضی ، خود ِ مردم هستند . ” (ص۲۰۹۷)
* * *
- “فتیان” / “پهلوانان”:
بخشی دیگر از گروه اجتماعی “فتیان” در تاریخ کشورمان با نام “پهلوانان” مشخص شده اند . واژه ی ” پهلوان ” به معنی منسوب به ” َپهلو ” است و ” پهلو ” همان ” پارت ” ( پرثَوَ ) به معنی سرزمین خراسان است و این واژه نشان می دهد که سنت پهلوانی از خراسان به دیگر نقاط کشور راه یافته است و سرزمین خراسان ، مهد پرورش پهلوانان و محل اجتماع آنان در “زورخانه ها” و “لنگر”ها بوده است و شهر سبزوار (بیهق) که در گذشته های دور از ” اعمال ” نیشابور به شمار می رفته به داشتن بیش ترین زورخانه ها به خود می بالیده است . به باور برخی از مردم شناسان مانند غلامرضا انصافپور ، سنت پهلوی را نوعی آمادگی جسمی و ذهنی برای مبارزه با اهریمن و یاری اهورامزدا می دانند و به این اعتبار ، پیشینه ی پهلوانی به هزاران سال پیش از اسلام بازمی گردد اما پس از اسلام ، سنت های پهلوانی با حفظ آرمان نخستین خود ، پوشش تازه ای یافته است : ” در کتاب مینو خرد پهلوی ( باب ۴۳) برای تجهیز یاران اهورامزدا در جنگ با اهریمن ، چنین ندا داده شده : , روان دانش را بر خود بیارایید و جامه ی اعتماد به نفس و اطمینان بر تن کنید و سپر راستی و درستی در دست بگیرید و با گرز سپاس و کمان تدارک ، آماده برای جنگ اهریمن بشتابید . ، این عجب نیست که ورزشکاران باستانی هم چنان با حفظ سنن نیاکان خود با درک مسئولیت اخلاقی ، در تمام دوران تاریخ پهلوانی به جامه ی اطمینان و اعتماد به نفس می آرایند ؛ سراویل ( نطعی ) شلوار کشتی می پوشند و به جای سپر با سنگ ، به جای گرز با میل و به جای کمان با کباده ، بدن خود را برای جنگ با زور و بی عدالتی اهریمن ، نیرومند و آماده می سازند . ” احساسات ضد اهریمنی و جانبداری از اهورامزدا بعد از ظهور اسلام در کسوت عیّاری به صورت لعنت به غاصبین خلافت و ستایش علی (ع) مبدل شد و در پیشبرد این شعارها بیش از همه ، عیاران و شاطران راسخ بودند ؛ چنان که هنوز هم ورزشکاران باستانی در زورخانه ها در ابراز ادامه ی آن شعارها اصرار دارند.” [۸]ملا حسین واعظ کاشفی سبزواری در فتوت نامه ی سلطانی خود برداشت سنجیده ای از کشتی گرفتن پهلوانان دارد که رویارویی میان فضایل و رذایل آدمی و به یک اعتبار ، کشاکش میان نیروهای اهورایی و اهریمنی در وجود آدمی است : ” اگر پرسند که معنی کشتی چیست؟ بگوی که آدمی تبدیل اخلاق کند و حقیقت این سخن آن است که پیوسته میان صفات حمیده و اخلاق ذمیمه کشتی واقع است ؛ یعنی هر یک می خواهند که ضد خود را دفع کنند ؛ بلکه چون به حقیقت بنگری ، توحید و شک ، کرم و بخل ، تقوی و فسق و یقین و شک ، صلاح و فساد و حسن و قبح ، و تواضع و تکبر . . . همیشه در کشتی است که مدد صفات پسندیده باشد تا به قوت ریاضت ، خوی های بد را زیر کند . ” [۹]چنان که گفته آمد ، سبزوار از سده ی هفتم به بعد زادگاه پهلوانان و مهد زورخانه های خراسان می بوده و شماره ی پهلوانان آن که در جنبش سربداران به رهبری رسیده اند ، اندک نیست . یکی از اینان پهلوان عبدالرزاق باشتینی است . او از جمله پهلوانان ، تیراندازان و کشتی گیرانی بود که پس از به زمین زدن پهلوان ابومسلم نزد سلطان ابوسعید ، ایلخان مغول ، قدرت یافت و به خاطر دلاوری به فرماندهی سپاه خراسان رسید . به هنگام آغاز جنبش ملی ، مذهبی و طبقاتی ” سربداران ” جانب مردم گرفت و در سال ۷۳۶ در سبزوار به عنوان نخستین فرمانروای سربداران به قدرت رسید که شرح مفصل آن در تاریخ حبیب السیر ( ج ۳ ، ص ۳۵۷) و روضه الصفا ( ج ۵ ، ص ۶۰۲) آمده است . پهلوان حیدر سربداری معروف به ” قصاب ” نیز از جمله امرای سربداری در سال ۷۶۱ هجری است . پهلوان علی شاه مزینانی نیز از جمله پهلوانان بنامی است که ” شاه شجاع ” یک چند او را به مصاف ” پهلوان اسد خراسانی ” در کرمان فرستاده است . با چنین پیش زمینه ای است که ما به سراغ “پهلوان مدد گلزار” در سبزوار می رویم و در رمان جهانبانان حسین خسروجردی با منش پهلوانی او آشنا می شویم .
شخصیت اصلی این رمان ” پهلوان مدد گلزار ” است که در دومین دهه ی سلطنت خودکامگی رضا شاه ، سنت های پهلوانی ، جوانمردی ، مردمداری و دینداری را پاس می دارد و در کشاکشی با پهلوانان ضعیف چزان و رستم صولت ، جانب ستم دیدگان و بی پناهان نگاه می دارد و چون پهنه ی خودکامگی زمان به وی اجازه ی جولان در عرصه ی اجتماعی نمی دهد ، تنها به خدمت به طبقات آسیب پذیر در محدوده ی شهر خود ، سبزوار ، بسنده می کند . در منش پهلوانی او چند مشخصه برجسته تر است :
- سیمای اعتقادی:
پهلوان ، باورهای دینی استواری دارد و به عقاید مردم نیز حرمت می نهد . وقتی پیرزنی بیوه درمی یابد که وی زائر امام حسین ( ع ) است ، برای درخت خرمایش که سی سال ببار بوده خاک تربت کربلا از وی طلب می کند ، کیسه ای از او می گیرد تا برای تنها درخت کهنسال اما بی بر او خاک متبرک بیاورد [۱۰]. چون به نجف اشرف می رسد ، با تمنای جسم سیه چشم و رقاصی عرب روبرو می شود و کامجویی را در آن شهر مقدس ، برنمی تابد و حرمتش نگاه می دارد : ” زن سفره انداخت ؛ برایش غذا و شراب آورد . مدد از خوردن ابا کرد . زن او را قوی و مردانه یافت . حیله کرد و تمنای او نمود . مدد طفره رفت و بی درنگ به راه افتاد . ” (ص۱۴۴)
این گونه برخورد با خوبروی عرب ، به چهارمین ” خوان ” رستم در ” شاهنامه ” شباهت دارد که پهلوان از افسون زن جادو می رهد . سفر زیارتی پهلوان به نجف اشرف و کربلا با پای پیاده ، گونه ای سلوک روحانی و سیر انفس است و از ژرفنایی باور دینی او خبر می دهد (ص۱۴۵) . گذر از این راه دور و دراز ، به دومین ” خوان ” رستم مانند است که گذار از بیابان گرم و خشک است .
- سیمای پهلوانی:
او جامع همه ی صفات پهلوانی آرمانی است و هیچ یک از ضعف های دیگر پهلوانان پیش و همروزگار خود را ندارد . شاید نویسنده به راه اغراق رفته باشد . نخستین کشاکش او با ” پهلوان حاجی خرده فروش ” است که در سرشاخ شدن با پهلوانی به نام ” گردن شیر ” ناکارش کرده و پهلوان مدد مصمم است او را به خاطر این ناجوان مردی ، گوشمال به واجب دهد . اینک پهلوان مدد به گود زورخانه ی ” چهل پایه ” رفته با وی سرشاخ می شود : ” سرِ خرده فروش به دوار افتاد . آتش منقل نزدیک بود . خرده فروش را به آن زد . مدد درنگ نکرد و فن ” دم گاو ” را زد . کمر خرده فروش شکست و دمی بعد روی ذغال های آتش افتاد . ” (ص۷۰)
دومین رفتار پهلوانی ” مدد ” رویارویی با ” اکبر پامناری ” است. او متهم است که دختری بی پناه و تبعیدی را که ” گل مِهر ” نام دارد و دختر ” تیمورتاش ” وزیر سابق دربار و زندانی رضا شاه است با زخم بیست ضربه ی زنجیر به بیمارستان روانه کرده است . پهلوان ، این بیداد را بر زن ناتوان تبعیدی برنمی تابد اما به سنت پهلوانی ابتدا به نرمی از ضعیف آزار می خواهد کتبا ً عذرخواهی کند و چون حریف نمی پذیرد ، از در ِ درشتی وارد می شود : ” مدد با فن او را بلند کرد و محکم بر زمین زد . ” (ص۱۱۷) سومین کشاکش با ” شعبان جعفری ” معروف و آمیزه ای از منش تباه ناجوان مردی ، وابستگی به دربار و فساد اخلاقی است و چون این زورخانه کار ناآگاه و مزدور در درگیری خود با پهلوان ” مدد ” ناتوان می شود ، از هیچ گونه رذیلت پروا نمی کند . در دومین بخش این کشاکش و مچ گیری ” ناگهان مدد با ضرب هرچه تمام تر مچ شعبان را در شیشه های تیز خواباند و با نیروی تمام پشت دستش را خونین کرد و برخاست . ” (ص۱۳۱)
- سیمای فتوت:
چون پهلوان مدد در می یابد که ” گل مِهر ” و مادر بیمارش می خواهند از تبعیدگاه خود به نزدیک های سبزوار منتقل شوند، به شفاعت نزد رضا شاه می رود : ” به هدف جلب شاه ، او باید اعجاز می کرد و به نیروی جانش ، شاه را مجذوب می کرد . دیگر معطل نماند و میل های ده منی را چنان به چرخ درآورد که شاه بی اختیار در او نگریست و به دل او را تحسین کرد و خواسته اش را خواست : ” یک دختر و یک مادر به زمان شما تبعید و آواره ی کوه های ” بنسبورد ” ند . اغماض کنید و آن ها را به اطراف این شهر بفرستید . ” (ص۲۳) همو از رضا شاه تقاضا می کند برای دفع راهزن معروف ” محمد بوژدنی ” که ” مال و ناموس مردم قرای دور از او در امان نیستند ” و نیز دلجویی از ” محمد مهدی خان تکابی ” که ” سر به راه شده ” دستوری دهد (ص۲۷۲۶) . همو چون مشاهده می کند که دخترکی یتیم به اشاره ی زنی معتاد برای گذران زندگی خویش ، خود را در انظار عموم عریان می کند ، آن دو را مورد حمایت مادی خود قرار می دهد و از این زشت کاری بازمی دارد . (ص۱۰۸) چون برای اعدام شدن به پای دار می رود ، آنچه از پوشاک دارد ، بر پیکر عریان بینوایی خفته بر برف می اندازد (ص۱۹۰) .
* * *
- “لوطیان” / “مشدی ها”
سومین سیمای “فتوت” گروه های اجتماعی موسوم به “لوطیان” و “مشدی ها” یند که به اعتبار طیف نیرو و کارکردهای اجتماعی سیاسی اندکی پیچیده ترند . گروه هایی مانند ” عیاران ” و ” پهلوانان ” کم تر مورد بهره جویی های اجتماعی سیاسی قرار می گیرند و به صورت گروه های فشار ، مزدور و بحران زا و عامل اغتشاش های سیاسی درمی آیند ؛ در حالی که ” لوطیان ” را به آسانی می توان از سمت و سوی یک نیروی ِ مردمی به جانب نیروهای مؤثر ارتجاعی تغییر جهت داد . برای این که طیف نیرو و قشر اجتماعی ” لوطیان ” بتواند بر خصلت های مردمی و فتوت خود باقی بماند ، به یک پیش شرط نیاز دارد که آگاهی فردی و اجتماعی است . همان گونه که سالکان طریقت ، به ” پیر ” ی نیاز داشته اند تا پیش از رفتار ، به پندار نیک دست یابند ، عیاران ، پهلوانان و لوطیان نیز از رایزنانی ناگزیرند . نویسنده ی قابوس نامه برای عیاری سه شرط لازم می داند : خرد ، راستی و مردمی . ” خرد همان است که ما از آن به ” آگاهی فردی و اجتماعی از آن یاد کرده ایم . بدون این آگاهی ، سلامت فتوت ممکن نیست . ” گل محمد ” رایزنانی چون ” قربان بلوچ ” ، ” ستّار ” و مادر خود ” بلقیس ” دارد . وقتی پای تأمین جانی ” گل محمد ” را سردار ” جهن خان ” ، از جمله مزدوران ژاندارمری ، پیش می کشد و عیّار عاصی سبزوار در ادامه ی مبارزه ی خود دچار سستی و تردید می شود ، ” قربان بلوچ ” از بازماندگان قیام سرگرد ” اسکندانی ” به او هشدار می دهد که فریفته ی آن نشود ؛ زیرا با آرمان و منش ” راستی ” وی منافات دارد : ” من خودم را که به جای حکومت می گذارم ، نمی بینم که بتوانم از گل محمدِ سرادار ، کسی مثل جهن خان بار بیارم . . . پس به نفع خودم می بینم که آتش گل محمد را خاموش کنم پیش از آن که دامنگیر بشود . ” (ص۱۹۳۴)
“ستارخان” نیز مطابق آنچه سید احمد کسروی در تاریخ هجده ساله ی آذربایجان و دانش نامه ی آزاد ویکی پدیا آمده از جمله لوطیان و فتیان تبریز می بوده و در پی کشته شدن برادر بزرگش “اسماعیل” به دست مأموران حکومتی ، به عیاری روی می کند . آنچه باعث می شود ستارخان به روند درست مبارزه ی اجتماعی و سیاسی هدایت شود ، ارتباط پیوسته با آخوند ملاظم خراسانی ، ثقه الملک ، ” مرکز غیبی ” و ” انجمن ایالتی ” تبریز ” است و مطابق نوشته ی ” کسروی ” آنچه برعکس مایه ی گمراهی ” نایب محمد اهرابی ” ، ” کاظم دواتگر اوغلو ” و ” حسن کباب پز ” لوطی و پیوستن آنان به صف ضد انقلاب و ماجراجویی های فردی می شود ، همین بی پیوندی با مراکز تصمیم گیری و خرد جمعی است. [۱۱].” شعبان جعفری ” زورخانه کار و قهرمان چرخ ورزش باستانی و معروف که نامش با رهبری اوباش تهران و سقوط دولت ملی دکتر مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد سال ۱۳۳۲ بر سر زبان افتاد هیچگونه آگاهی اجتماعی ندارد ؛ ناگزیر به عنوان مزدور به خدمت نیروهای واپسگرا و خودکامه درمی آید و باتوجه به ویژگی های فردی وی مورد بهره برداری سیاسی واقع می شود . خود دراین مورد می گوید ” هیچ وقت سیاسی نبودم … و تا ۲۴ سالگی اصلاً ” نمی دونستم شاه چیه ؛ مصدق چیه ؛ داستان چیه… ” ما اصلاً نمی دونستیم سیاست و این حرفها چیه. سرمون تو کار خودمون بود… اینا خودشون این بساطو برای من درست کردن”. (۱۴) فرآیند این ناآگاهی اجتماعی ، رهبری و بسیج اوباش شهری ( ابتدا پانصد و در پایان روز ۲۸ مرداد ماه دو هزار نفر ) و حمله به خانه ی دکتر مصدق و دکتر حسین فاطمی و بازگرداندن شاه به ایران است . امیر حسن چهلتن در رمان کوتاه تهران ، شهر بی آسمان از زاویه ی دید ” کرامت ” ، یکی از نوچه های ” شعبان جعفری ” ، تصویری شفاف از حمله ی اوباش وی ترسیم می کند : ” کرامت ، کار را فیصله داد و با بچه هایش به سمت کاخ رفت . . . مثل مور و ملخ از پله های خانه ی ۱۰۹ پایین می آمدند . روی شانه ها و زیر بغل ها پر بود : قالی و جامه دان و صندلی ، گلدان و پرده و پتو . . . خانه ی مصدق مثل کف دست پاک شد.” [۱۲]
- داش آکل
در داستان کوتاه داش آکل صادق هدایت، مرز دقیق میان آگاهی و ناآگاهی اجتماعی یا خرد را در شخصیت هایی چون ” داش آکل ” و ” کاکا رستم ” که در برابر هم قرار می گیرند بهتر می توان یافت . داش آکل با داشتن آگاهی طبقاتی و اجتماعی ، جذب گروه های متنفذ و شیاد شیراز قرار نمی گیرد و به دلیل استواری باورهای دینی و وجدان اخلاقی ، به مال و ناموس دیگران طمع نمی ورزد و از پس انجام وظیفه ای خطیر ، برمی آید . سویه های منش لوطیانه ی او را می توان برشمرد :
- سویه ی قهرمانی:
“داش آکل در شهر مثل گاو پیشانی سفید سرشناس بود و هیچ لوطی پیدا نمی شد که ضرب شستش را نچشیده باشد . هر شب وقتی که . . . دم محله ی ” سر دزک ” می ایستاد ، کاکا رستم که سهل بود ، اگر جدش هم می آمد لنگ می انداخت . خود کاکا رستم هم می دانست که مرد میدان و حریف داش آکل نیست ، چون دو بار از دست او زخم خورده بود و سه چهار بار هم روی سینه اش نشسته بود . ” [۱۳] او چنان به دلاوری خود اعتماد دارد که در آخرین برخورد وقتی با “کاکا رستم ” قمه از دست حریف می اندازد ، باز به او فرصت می دهد که برای بار دوم با خودش رویاروی شود : ” برو ، برو بردار اما به شرط این که دین دفعه قرص تر نگه داری ، چون امشب می خواهم خرده حساب هایمان را پاک کنم.” (ص۵۳)
- سویه ی اعتقادی:
لوطی غالبا ً بر باورهای دینی و اخلاقی خود استوار است ؛ حلال از حرام فرق می کند و معروف از منکر باز می شناسد . او به مصداق ” و اوفوا بالعهد انّ العهد کان مسئولا ” (۳۴/۱۷) می کوشد تا آزادگی خود را نگاه دارد اما چون ” حاجی صمد ” نامی از متمولین شیراز از همگان تنها او را وکیل و وصی خود قرار می دهد ، به عهد خود وفا می کند . به همسر مرحوم می گوید : ” خانم ، من آزادی خودم را از همه چیز بیش تر دوست دارم ؛ اما حالا که زیر دِین مرده رفته ام ، به همین تیغه ی آفتاب قسم اگر نمردم به همه ی این کلم به سرها نشان می دهم . ” (ص۴۳) دستبرد نزدن به اموال و املاک مرده و کوشش برای به ” تسبیل ” سرمایه و افزونی آن از امانتداری او حکایت می کند که مصداق آیه ی ” ِانّ الله یأمرکم ان تؤدّوا الامانات ِالی اهلها ” (۵۸/۴) است و به بازگرداندن امانت به اهل آن اشاره دارد . او پس از عروس کردن دختر متوفی و سامان دادن به سرمایه ، ِملک و داشته های ” حاجی صمد ” در مجلسی با حضور امام جمعه و خطاب به او می گوید : ” آقای امام ، حاجی صمد خدا بیامرز وصیت کرد و هفت سال آزگار ما را توی هچل انداخت . پسر از همه کوچکترش که پنج ساله بود حالا دوازده سال دارد . این هم حساب و کتاب دارایی حاجی است . تا به امروز هم هر چه خرج شده با مخارج امشب ، همه را از جیب خود داده ام . حالا دیگر ما به سی خودمان آن ها هم به سی خودشان . ” (ص۴۹)
- سویه ی فتوت:
نخستین شرط فتوت، ترک و نفی خود و گزینش دیگری بر خویشتن است. هدایت این ایثار را با شیفتگی داش آکل بر ” مرجان ” دختر ” حاج صمد ” و مراتب خویشتنداری او نشان می دهد . او در دادگاه وجدان اخلاقی ، خود را به خاطر این دلبستگی می نکوهد و آن را در ناخودآگاهش سرکوب می کند : ” شاید مرا دوست نداشته باشد . بلکه شوهر خوشگل و جوان پیدا بکند . . . نه، از مردانگی به دور است . . . او چهارده سال دارد و من چهل سالم است . . . اما چه بکنم ؟ این عشق مرا می کشد . ” (ص۴۷) دومین پیش شرط فتوت ، سخاوتمندی است : ” همه ی دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش می کرد . ” (ص۴۵) او با آن که آرزو دارد با مرجان ازدواج کند، همه ی مخارج ازدواج ” مرجان ” را با مردی تقبل می کند که ” هم پیرتر و هم بدگل تر ” از خودش است (ص۴۸) . پیش شرط دیگر فتوت ، ایمِن بودن دیگران از آسیب زبان و دست ” فتی ” است . در قدیم در غیاب نیروهای انتظامی ، مسئولیت دفاع از محله های شهر به عهده ی لوطیان شهر بوده است . لوطی راستین ، راه بر اغیار مزاحم می بسته و دفاع از مردم کوچه و بازار را خود به عهده می گرفته است . در داستان ، اشاره ای گذرا به این دقیقه هست : ” داش آکل را همه ی اهل شیراز دوست داستند ، چه او در همان حال که محله ی ” سر دزک ” را قرق می کرد ، کاری به کار زن ها و بچه ها نداشت ؛ بلکه برعکس ، با مردم به مهربانی رفتار می کرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی می کرد یا به کسی زور می گفت ، دیگر جان سلامت از دست داش آکل به در نمی برد . اغلب دیده می شد که داش آکل از مردم دستگیری می کرد ؛ بخشش می نمود و اگر دنگش می گرفت ، بار مردم را به خانه شان می برد.” (ص۴۰)
“کاکا رستم” در این داستان کوتاه ، مصداق راستین ” نالوطی ” است و هدایت با قرار دادن این شخصیت جاهل و فاسد در برابر داش آکل ، مرزهای میان لوطیان آزاده و سلیم و لوطیان وابسته ، ناآگاه و فاسد را به خوبی ترسیم می کند . نخستین ویژگی در منش این ضد قهرمان ، باجگیری و ” ضعیف چزونی ” اوست . داش آکل یک بار در این زمینه به او هشدار می دهد : ” این هم یک جور گدایی است که پیشه ی خودت کرده ای . هر شبه ی خدا جلو راه مردم را می گیری . به پوریای ولی قسم اگر دومرتبه بدمستی کردی ، سبیلت را دود می دهم . با برگه ی همین قمه دو نیمت می کنم . ” (ص۴۰) دومین ویژگی ، ناجوان مردی او در درگیری با داش آکل است . او قمه ی داش آکل را که به زمین فرو رفته بیرون می کشد و با آن پهلوی پهلوان را می شکافد ؛ در حالی که داش آکل در همین برخورد ، یک بار از کشتن وی درگذشته است : ” در همین وقت ، چشمش به قمه ی داش آکل افتاد که در دسترس او واقع شده بود . با همه ی زور و توانایی خودش آن را از زمین بیرون کشید و به پهلوی داش آکل فروبرد . ” (ص۵۳) او وقتی در قهوه خانه می بیند حاضران به لکنت زبان او می خندند و شاگرد قهوه چی به اشاره ی داش آکل برایش چای نمی آورد ، قندان بلورتراش را به سوی او پرت می کند که نشانه ی جوانمردی نیست . (ص۴۰) یا هر جا می نشیند بر ضد داش آکل به دروغ سخن می گوید: “سر پیری و معرکه گیری ! یارو عاشق دختر حاجی صمد شده . گزلیکش را غلاف کرد . خاک تو چشم مردم پاشید . کتره ای [بی جهت] چو انداخت تا وکیل حاجی شد و همه ی املاکش را بالا کشید . ” (ص۴۶)
سومین مشخصه در منش تباه نالوطی ، وابستگی او به گروه های اجتماعی فاسد و تباهکار است: “همه ی داش ها و لات هایی که با او هم چشمی داشتند ، به تحریک آخوندها که دستشان از مال حاجی کوتاه شده بود ، دو به دستشان افتاده برای داش آکل لغز می خواندند و حرف او نقل مجالس و قهوه خانه ها شده بود . ” (ص۴۶۴۵) داش آکل می داند که ” کاکا رستم با ” امام قلی ” ساخته تا او را از رو ببرند ” (ص۴۴) . این اشاره نشان می دهد که “کاکا رستم” جذب گروه هایی شده که در برابر ” داش آکل ” قرار گرفته اند و می خواهند به جای او ” وکیل و وصی ” اموال ” حاجی صمد ” شوند .
- پی نوشت ها:
- ↑ محجوب ، محمد جعفر ، ادبیات عامیانه ی ایران ، به کوشش دکتر حسن ذوالفقاری ، تهران ، نشر چشمه ، ج ۲ ، ۱۳۸۲ ، ص ۱۰۱۶
- ↑ همان ، به نقل از محاضره الاوائل و مسامره الاواخر ، ص ۶۹ ، به نقل مصطفی جواد در مقدمه ی ابن المعمار ، کتاب الفتوه ، بغداد ، ۱۹۵۸ ، ص ۷
- ↑ ریاضی ، حشمت الله ، آیات حسن و عشق ، تهران ، کتاب خانه ی صالح ، ۱۳۶۹ ، ص ۱۲۵
- ↑ دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی : غلام حسین مصاحب ، تهران ، مؤسسه ی انتشارات فرانکلین ، ج ۱ ، ۱۳۴۵ ، ذیل ” جوان مردان ” (فتیان)
- ↑ انصافپور ، غلامرضا ، تاریخ و فرهنگ زورخانه و گروه های اجتماعی زورخانه رو ، تهران ، از انتشارات مرکز مردم شناسی ( وزارت فرهنگ و هنر ) ، ۱۳۵۳، ص ۱۵
- ↑ همان ، ص ۱۶
- ↑ همان ، ص۱۲
- ↑ عیاران آذربایجان در دوران مشروطیت ، tabrizliamd . blogspot.com
- ↑ وهّابی ، نادر ، شعبان جعفری : بازتولید تاریخی جامعه شناسانۀ یک پدیده ، سایت ” جامعه شناسی ایران ” . ص ۱
- ↑ خسروجردی ، حسین، جهانبانان، مشهد، نشر گنبد طلایی، ۱۳۸۳، ص ۱۳۴
- ↑ اسحاقیان ، جواد ، کلیدر : رمان حماسه و عشق ، تهران ، نشر گل آذین ، ۱۳۸۳ ، ص ۸۱۵۵
- ↑ چهلتن ، امیر حسن ، تهران ، شهر بی آسمان ، تهران ، انتشارات نگاه ، ۱۳۸۰ ، ص ۱۰۴۱۰۲
- ↑ هدایت ، صادق ، سه قطره خون ، تهران ، انتشارات جاویدان ، ۱۳۵۶ ، ص ۳۹
- همان، ص ۴۹
- چوبک، صادق، تنگسیر، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ چهارم، ۱۳۵۱ ، ص ۱۵
- دولت آبادی، محمود ، کلیدر، تهران، نشر فرهنگ معاصر، ۱۳۶۸، ص ۱۴۱۷۱۴۰۷
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.