«۱۰ جنبش مهم فیلم که هر دوستدار سینما باید درباره‌شان بداند.»

سینما نیز همانند سایر هنرها دارای جنبش‌های بسیاری بوده است، اما برخی از آنها نقاط قوت بیشتری داشته و حتی بر دیگر جنبش‌های سینمایی نیز سایه افکنده‌اند.
یک جنبش فیلم معمولا روند خاصی در سینما در آن زمان را ایجاد کرده است.
اکثر جنبش های پرطرفدار در سینما منطقه ای بوده اما بر سینمای جهان تاثیر و نفوذ کرده است.
این جنبش‌ها با ریشه‌های فرهنگی معمولا حوادث ملی، فرهنگ عامه، و یا مسائل اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده اند.
از تکنیک های تجربی می‌توان برای ایجاد سبک های فیلم‌برداری نوآورانه استفاده کرد.
تدوین‌های زمانی نماها نیز به فیلم‌ها هویت منحصر به فرد خاصی را دادند.
این جنبش‌های فیلم نوآورانه نه تنها بر روی سینمای هالیوود تاثیر گذاشتند بلکه در آینده سینما نیز بسیار مهم هستند.
ده جنبش سینمایی
البته باید متذکر بشویم که این مطالب صرفا معرفی جنبش‌هاست و توضیحات کافی در مورد آنها داده نشده، هر کدام از این جنبش‌ها مستلزم توضیحات کاملی در چند پست هست که به‌خاطر خارج نشدن از حوصله جمع به این گونه خلاصه گردیده است.

فیلم‌های اکسپرسیونیستی آلمانی به میزان غیرعادی بر ترکیب بندی تصویری تک تک نماها تاکید می‌‌کردند.
اکران “دفتر کار دکتر کالیگاری” ساخته روبرت وینه در ۱۹۲۰سال تولد سبک اکسپرسیونیسم است.
اکسپرسیونیسم در سینمای آلمان (German Expressionism) جنبشی در سینمای آلمان بود که در سال‌های پس از جنگ جهانی اول، رشد و گسترش یافت.
اکسپرسیونیسم آلمان بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۸ شروع شد و به تکامل رسید و سپس توسط جنبش “رئالیسم نوین سینمای آلمان” کم کم کنار گذاشته شد.
در حقیقت با اکران فیلم ماندگار “مطب دکتر کالیگاری” اثر کارگردان سینمای اتریش «رابرت وینه» این سبک در سال ۱۹۲۰ معرفی گردید.
اما «فریتز لانگ» به نوعی پیشبرنده این سبک برشمرده می‌شود.
اغراق در نمایش اشیاء، دقت به جزییات صحنه، تاکید بر تقارن، تضاد و پرهیز از پرداختن به جزییات واقعیت روایی از بارز‌ترین ویژگی‌های فرمال این جنبش سینمایی است.

۴ می سال ۱۹۵۹ “چهار صد ضربه”ساخته “فرانسوا تروفو”، برای نخستین بار در جشنواره فیلم کن نمایش داده شد.

پس از غوغایی که اکران این فیلم به پا کرد، در سراسر اروپا به نمایش درآمد تا به ینگه دنیا رسید.
اکران چهارصد ضربه در ۱۶ نوامبر ۱۹۵۹ در سینمای امریکا دیگر جای هیچ تردیدی باقی نگذاشت که موج نوی سینمای فرانسه هنوز شروع نشده به دوران بلوغ خود رسیده است.
جریانی که باعث شد گرد و غبار وحشتناکی که بر سر و روی سینمای فرانسه نشسته بود، کنار برود و نسل جدید فیلم‌سازان فرانسوی که عمدتا سینمایی‌نویس به حساب می‌آمدند و در کایه‌دو سینما قلم می‌زدند، وارد عرصه فیلم‌سازی شوند.

جریانی که از اواسط دهه ۵۰ شروع شد و تقریبا یک دهه عمر کرد و به موج نوی سینمای فرانسه مشهور شد.
جریانی که خونی تازه به رگ‌های سینما بخشید تا هنر هفتم به یکی از درخشان‌ترین روزهایش برسد.
“فرانسوا تروفو”، “ژان لوک گدار”، “ژاک دمی”، “اریک رومر”، “آلن رنه” و “آنیس وارد” و چند کارگردان دیگر همگی کم و زیاد بر این موج سوار بودند و سینما را زیر و رو کردند.

موج نویی که هدیه‌ای ابدی نه‌تنها برای سینمای فرانسه و سینمای اروپا بود که کل سینمای جهان از آن تاثیر پذیرفتند.

سینمای مستقل امریکا بیشتر بعد از دهه ۶۰ حضور پیدا کرد.
پیش از آن استودیوهای هالیوودی اجازه نمی‌دادند که کارگردانان فیلم‌های خودشان را بسازند و شدیدا بر فیلم‌ها احاطه داشتند.
کسانی مثل “جان فورد” و “آلفرد هیچکاک” نمی‌توانستند که فیلم‌های خودشان را تدوین کنند، چون تهیه‌کننده بر آن‌ها اعمال نظر می‌کرد.
اما بعد از دهه ۶۰ و ظهور مکاتب گوناگون در هنر و هم چنین تغییر علاقه مردم و جوانان به فیلم‌هایی که فرهنگ عامه داشتند باعث شد که تهیه‌کنندگان هالیوودی هم به فیلم‌های مستقل‌تر بیشتر توجه کنند.
و این جا بود که کارگردانان جوان و نوجویی مثل “اسپیلبرگ”، “اسکورسیزی”، “کاپولا ودی پالما” هم بتوانند که فیلم‌های مورد علاقه خودشان را بسازند و تهیه‌کنندگان هالیوودی هم به آنان توجه ویژه‌ای بکنند.
البته کارگردانانی مانند “اندی وارهول” یا “کاساویتس” زیر بار سیستم استودیویی نرفتند و خودشان هم چنان مشغول فیلم‌سازی شدند.
بیشتر دلیل حضور سینمای مستقل در بخش سکس و اروتیک بود.
چون دیگر تابوها در هالیوود و امریکا شکسته شده بود و مردم این مسائل را راحت تر درک می‌کردند و در واقع سکس موتور جلو برنده سینمای امریکا شد.
فیلم‌هایی مانند “راننده تاکسی” و “خیابان‌های پایین شهر” (مارتین اسکورسیزی)، “دوئل” (استیون اسپیلبرگ)، “دیوار نوشته‌های امریکایی” (لوکاس) از جمله مستقل‌های هالیوود آن زمان بود.

تولد سینمای نئورئالیستی ایتالیا را می‌توان از سال‌های ۱۹۴۳-۱۹۴۲ دانست.
زمانی که حکومت فاشیستی موسولینی نفس‌های آخرش را می‌کشید و ایتالیا در آتش جنگ می‌سوخت و به همراه دار و ندار مردم، تمام امکانات فیلم‌سازی ایتالیا هم از بین رفت.
ویرانه‌های شهرک بزرگ سینمایی چینه چیتا اردوگاه آوارگان جنگی شده بود و حتی فیلم خام به اندازه کافی یافت نمی‌شد.
با تمام این اوضاع مکتب نئورئالیسم شکل گرفت و نام سینمای ایتالیا را در تاریخ سینمای جهان به درخشش در آورد.
شروع سینمای ایتالیا با ساز و برگ بسیار مفصل و پر زرق و برقی همراه بود.
فیلم‌های بلند و تاریخی که با صرف هزینه‌های سرسام‌آور برای ساخت دکور و در مدت طولانی به داستان‌گویی می‌پرداختند؛ و همه این‌ها در حالی بود که فیلم‌هایی که در اروپا و امریکا ساخته می‌شدند تصاویر خام و بدون سیری بودند که طول‌شان از پانزده دقیقه فزونی نمی‌یافت.
تماشاگران آن زمان با اشتیاق فراوان به تماشای صحنه‌های عظیم با هزاران سیاهی لشکر و قصر‌های مجلل و داستان‌های پر‌جزئیات و پر‌شخصیت می‌نشستند و چون هنوز مفهوم سینمای بومی در جهان شکل نگرفته بود و فیلم‌ها بدون اشاره و یا استفاده از زبان یا داستان‌ها و یا فرهنگ ملتی ساخته می‌شد‌ند به راحتی با تماشاگر ار‌تباط بر‌قرار می‌کرد و می‌توانست آن‌ها را برای چند ساعت سرگرم کند.
این فضای غیر بومی فیلم‌ها از طرف دیگر فاصله آن‌ها را با واقعیت‌های روز جامعه بسیار زیاد می‌کرد و در واقع از زندگی معاصر در آن خبری نبود.
فیلم‌ها به داستان‌های مربوط به طبقه مرفه جامعه رم باستان می‌پرداخت و از بقیه اقشار جامعه به جز در سیاهی لشکرها خبری نبود.

در اواخر سال های ۱۹۵۰ میلادی تعدادی از نویسندگان سینمایی مجله” کایه دو سینما”، از جمله فرانسوا تروفو، کلود شابرول و ژان لوک گدار که زیر نظر آندره بازن منتقد معروف فرانسوی فعالیت می‌کردند، انقلابی در صنعت فیلمسازی فرانسه براه انداختند که تمام قواعد دست و پا گیر نظام استودیویی سینمای فرانسه را زیر پا گذاشت.
این حرکت که به موج نوی فرانسه معروف شد، در صنعت فیلم‌سازی کشورهای دیگر نیز تاثیرات قابل توجهی گذاشت.
در سال ۱۹۹۵ تعدادی از کارگردان های دانمارکی، قوانین کلاسیک و کلیشه ای سینما را مانعی برای ارائه داستان ها و نظریاتشان می دانستند.
آنها نیز مانند پیشگامان موج نوی فرانسه، دست به تجربه‌ای عجیب و آنارشیستی زدند، و قوانینی وضع کردند که هر قانون کلاسیک و آکادمیک قبل از خود را نفی می‌کرد.
توماس وینتربرگ، لارس فون تریه، کریستین لورینگ و سورن یاکوبسن بنیان گذاران این نهضت بودند که به نهضت دگما ۹۵ (Dogme 95) معروف شد.
این کلمه به معنی تعصب است و تلفظ آن در زبان دانمارکی دومه می باشد.
فون تریه و وینتربرگ مانیفستی صادر کردند که در متن آن اصول دهگانه‌ای گنجانده شده بود که سازندگان فیلم‌های دگما ۹۵ مجبور بودند برای ساخت فیلم‌هایشان تمام این اصول را رعایت کنند.
این مانیفست که فقط در ۴۵ دقیقه در کپنهاگ تنظیم شده بود تحت عنوان “پیمان پاکی” صادر شد.

نخستین فیلم‌های این موج نو (نُوِل وَگ) از کارگردان‌های فرانسوی فیلم‌های داستانی کوتاهی بودند که به‌صورت مستقل تهیه می‌شدند و بسیاری از آنها به‌صورت ۱۶ میلی‌متری فیلمبرداری و بعداً به ابعاد ۳۵ میلی‌متری بزرگ می‌شدند.
فیلم‌های دوستی ابلهان (۱۹۵۶) از ژاک ریوِت، و شرورها از فرانسوا تروفو (۱۹۵۷) و نام همهٔ پسرها پاتریک است (۱۹۵۷) از ژان – لوک گُدار، در این ردیف قرار دارند.
اما نخستین فیلم بلند و موفق موج نو را غالباً نخستین فیلم کلود شابُرل به نام سرژِ زیبا (نام انگلیسی دیدار تلخ، ۱۹۵۸) می‌شناسند،
هر چند فیلم پوئنت کورت از آنیِس واردا سه سال پیش از آن ساخته شده بود.
سرژِِ زیبا ماجرای معالجهٔ یک دائم‌الخمر است که در مکان واقعی فیلمبرداری شده و شابُرل از ارث اندکی که به او رسیده بود آن را ساخت.
موفقیت این فیلم دست او را باز گذاشت تا فیلم بعدی خود پسرعموها (۱۹۵۹) را بسازد:
یک بررسی کتابی از دسیسه‌ای جنسی و جنایی در پس‌زمینه‌ٔ زندگی دانشجویی پاریسی.
در فیلم‌های بعدی شابُرل تأثیر هیچکاک هر بار آشکارتر شد، از جمله در فیلم نیرنگ مضاعف (نام انگلیسی لدا / تارهای شهوت، ۱۹۵۹)، قصهٔ به شدت شیوه‌پردازانه‌ای از یک جنایت روانی؛ و فیلم طعنه‌آمیز و تلخ زنانِ خوب (۱۹۶۰) که به زندگی دختران فروشندهٔ پاریسی (و در یک مورد مرگ آنها) می‌پردازد؛
شکست تجاری عظیمی که این فیلم به بار آورد شابُرل را ناچار کرد
چند سالی از موج نو فاصله بگیرد و به تریلرهای «فیلم‌های دلهره‌آور» سنتی‌تر مانند “لاندرو” (نام انگلیسی “ریش آبی”، ۱۹۶۲) و “رسوایی” (نام انگلیسی “قتل‌های شامپانی”، ۱۹۶۶) روی آورد.

مدارس عالی سینما در آلمان، هر یک به ویژگی خاصی شهرت دارند:
می‌گویند مدرسه‌ عالی سینما در لودویگزبورگ گرایش به ساختن فیلم‌هایی با “تأثیرهای ویژه” دارد. شهر کلن، بیشتر کارهای ویدئویی ارائه می‌دهد.
در مدرسه‌ سینمایی مونیخ، آثار پرزرق و برق ساخته می‌شوند.
در اغلب فیلم‌هایی که در استودیو بابلزبرگ (برلین) تهیه‌ می‌شوند، می‌توان ساختمان‌های بتونی خاکستری دید و برلینی‌ها فیلم می‌سازند، برای این‌که خود را به نمایش بگذارند یا ثابت کنند.
به جرأت می‌توان گفت که این ویژگی‌ها، دیگر شاخص فیلم‌های تولید‌ شده در این مدارس که اغلبشان از جمله در بخش “چشم‌اندازهای سینمای آلمان” در جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم برلین به نمایش درآمدند، نیستند.

موج نوی سینمای انگلستان نهضتی در سینمای انگلستان بوده که از ابتدای دهه ۶۰ میلادی آغاز شد.
این جنبش سینمایی اگرجه در ابتدا تاثیرپذیر از موج نو سینمای فرانسه و نئورئالیسم ایتالیا نشان می‌داد؛ اما در ادامه به طرز فکر بومی خود رسید.
در این جنبش سینمایی موج نو سینمای انگلستان قواعد رایج فیلم‌سازی را کنار گذاشت و دوربین را به کوچه و خیابان برد و مردم عادی و مشکلات روزمره آنها را به فیلم تبدیل می‌کرد.
در این میان تشکیل گروهی به نام مردان جوان خشمگین که عمدتا نویسنده های جوان تئاتر بودند و در راس آنان شخصیت نمایشنامه‌نویس انگلیسی جان آزبورن (۱۹۹۴-۱۹۲۹)؛ و نوشته‌ها‌یش به شدت از سوی موج نوی سینمای انگلستان دنبال و به نوعی پایه گذار خوراک فکری این گروه به شمار می‌آمد.
در میان کارگردانان موج نوی سینمای انگلستان احتمالا تونی ریچارسون(۱۹۹۱-۱۹۲۸) و لیندسی اندرسون (۱۹۹۴-۱۹۲۳) درخشان‌ترین چهره‌ها هستند.
از فیلم‌های مهم ریچاردسون در این دوران “با خشم به گذشته بنگر” Look Back in Anger محصول ۱۹۵۹ و از لیندسی اندرسون فیلم “شنبه‌شب و یکشنبه صبح” Saturday Night and Sunday Morning محصول ۱۹۶۰ قابل اشاره هستند.
کارگردانان سینمای موج نوی سینمای انگلستان بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۷ این نهضت سینمایی را سرپا نگه داشتند ولی به مانند تمام جنبش‌های سینمایی؛ این موج نو نیز عمر کوتاهی داشت و به سرنوشت موج نوی سینمای فرانسه و نئورئالیسم ایتالیا دچار گردید.

موج نوی ژاپن یا نوبرباگو جنبشی در سینمای ژاپن است که در اواخر دهه پنجاه آغاز شد و تا دهه هفتاد ادامه یافت.
این جنبش برخلاف موج نوی فرانسه از استودیوها آغاز شد.
هر چند فیلم‌سازان این جنبش دیدگاه‌هایی مشابه فیلم‌سازان فرانسوی داشتند و یا در پی قاعده‌شکنی از سرمشق‌های سینمایی بودند.
فیلم‌سازان جنبش موج نوی ژاپن بیشتر به سؤال‌انگیز کردن، تحلیل کردن، نقد کردن و ویران کردن قراردادهای اجتماعی می‌پرداختند.
یکی از برجسته‌ترین فیلم‌سازان موج نوی ژاپن ناگیسا اوشیما نام دارد.
او از جمله فیلم‌سازانی بود که هم نظریه‌پردازی می‌کرد و هم فیلم می‌ساخت و فیلم‌هایش بازتاب تئوری‌هایش بودند.

موج نوی سینمای ایران اشاره به جنبشی در سینمای ایران دارد که از اواخر دهه شصت میلادی آغاز شد.
فیلم‌های یک اتفاق ساده ساخته سهراب ثالث و گوزن‌ها ساخته مسعود کیمیایی از آغازگران این سینمای نوین می باشند.
پس از آن، فیلم‌های دیگری چون گاو از داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران از ناصر تقوایی و رگبار از بهرام بیضایی ساخته شدند که هر یک با ساختار روشنفکرانه خود موج نوین سینمای ایران را با وجوه گوناگون و ناهمانند بنیاد نهادند.
نسل دوم موج نوی سینمای ایران با حضور کارگردانانی چون عباس کیارستمی، رخشان بنی اعتماد، جعفر پناهی، بهمن قبادی، محسن مخملباف، سمیرا مخملباف شکل گرفت که جوایز متعدد و مهمی از جشنوارهای معتبر جهانی برای سینمای ایران به ارمغان آورد.
از سومین نسل فیلمسازان موج نوی سینمای ایران که هم اکنون با فیلمهای خود به‌طور متعدد در فستیوال‌ها و مجامع فرهنگی جهان حضور می‌یابند می‌توان به اصغر فرهادی، پرویز شهبازی، حسین شهابی، مانیا اکبری و مجید برزگر اشاره کرد.
فیلم‌های موج نوی سینمای ایران دیدگاه‌های روشنفکرانه، اجتماعی و سیاسی جدیدی را با زبانی شاعرانه به تماشاگران ارائه می‌دهد.

5/5

مطالب مرتبط:

تی وی توس
شهاب ملت خواه

منو شهاب و طرقبه

منو شهاب و طرقبه منو شهاب و طرقبه1394.02.23 به روایت مجید سیف العلمایی “مربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازی” از “سیف دات آی آر” (دانشنامۀ

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

فروش محصولات هنری

فروش محصولات هنری “فروش محصولات هنری“05:09به روایت مجید سیف‌العلماییمربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازیاز سیف دات آی آرمهارت آموزی سینما روی خط(دانشنامۀ آنلاین مطالعات سینمایی)رکورد:

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

در انتظار قاسم

در انتظار قاسمگزارشی کوتاه در صبح جمعه 24 شهریور 1402 در گلستان به وقت انتظار استاد قاسم گلمکانی که بیاید تا برای تهیه فیلم مستند

ادامه مطلب »
تی وی توس
مجید سیف‌العلمایی

فعالان هنری، بهترست بدانید!

فعالان هنری، بهترست بدانید! “فعالان هنری، بهترست بدانید!“مدت: 11:59به روایت مجید سیف‌العلماییمربی و مشاور فیلم‌نامه‌نویسی و فیلم‌سازیاز سیف دات آی آرمهارت آموزی سینما روی خط(دانشنامۀ

ادامه مطلب »