دراکولا
فهیمه برگی
پروژه کارگاه ترجمه
Dracula
دراکولا
در عرصه فیلمسازی زمزمه هایی به گوش می رسد مبنی بر اینکه زمانی که شرکت فیلم سازی یونیورسال پیکچرز، لاگوسی را به عنوان بازیگر اصلی فیلم دراکولا انتخاب کرد، او به سختی می توانسته است به انگلیسی صحبت کند. لون شانی که در فیلم های کلاسیک و صامتی همچون گوژپشت نتردام (۱۹۲۲) و شبح اپرا (۱۹۲۵) خوش درخشیده بود، برای این نقش انتخاب شده بود اما او در حین مراحل آماده سازی دراکولا از دنیا رفت. در سال ۱۹۲۷ بِرودوی فیلم دراکولا را به روی پرده نمایش برد، فیلمی که این مرد مجاری اسرار آمیز ۴۹ ساله در نقش اصلی آن ظاهر شد.
مسلم است شایعات مبتنی بر عدم توانایی او در انگلیسی صحبت کردن بزرگنمایی شده بودند چرا که پیش از ساخت این فیلم، لاگوسی به مدت ده سال بود که در آمریکا زندگی و کار کرده بود. با این حال طرز دیالوگ خوانی او به گونه ایست که گویا این مرد با زبان انگلیسی فاصله ها دارد – شاید دلیل آن، انزوای کنت دراکولا در کاخ تنهایی اش ترنسیلوانیا است، جایی که او قرن ها فرصت داشته است بر روی این زبان مطالعه کند اما هرگز فرصت استفاده از آن برایش میسر نشده است. بدون تردید، این اجرای لاگوسی است که دست به دست مهارت های سینماپردازی کارل فِروند می دهد تا اثر ۱۹۳۱ تاد برونینگ به فیلمی ماندگار در سینمای هالیوود مبدل شود.
برجسته ترین فیلم در ژانر خون آشامی، نوسفراتو فیلم صامت اف. دبیلیو مورانو در سال ۱۹۲۲ است. اما این فیلم که شاهکاری بی بدیل است، تقریبا پایانی مشخص دارد که در بطن خود فیلم نهفته است. در سال ۱۹۷۹، وِرنر هرزوگ نسخه خود از نوسفراتو را با بازی کلاوس کینسکی ساخت. او چنان نسخه اصلی را می ستود که برخی از برداشت های مربوط به جادوگری در فیلمش را در همان لوکیشن ها فیلم برداری کرد. صحنه پردازی دراکولای برونینگ الهام گرفته از جلوه پردازی های وهم آلود و تاریک در نسخه مورانو است. این طرز صحنه پردازی، سبک مشهور فِروند فیلم بردار آلمانی است که در فیلم واپسین لبخند با مورانو همکاری کرده بود (۱۹۲۴). در خلق صحنه های مخصوص ژانر خون آشامی همچون تصویر خوف انگیز ورودی کاخ، قسمت های ممنوعه اندرونی و صحنه دستی که همچون مار از درون تابوت به بیرون می لغزد و موشهایی که در سرداب اطراف را بو می کشند، فِروند نقشی کلیدی داشت. آن چه که در این فیلم تازه می نمود، صداگذاری بود. برای اولین بار، کنت دراکولای رمان بِرَم اِستوکر به سخن می آید و این او را حتی مخوف تر جلوه می دهد البته نه دراکولایی به شکل هیولایی غیر انسانی بلکه، انسانی که جملات مقطعش را با سختی ادا می کند و آداب و رسوم این جامعه را به سخره می گیرد. و در این جاست که لهجه لاگوسی و ادای دشوار کلمات به او برتری می دهند. لاگوسی از تمامی جهات مردی ناشناخته بود که رفتاری به عمد نمایشی داشت، مردی که با منش منحصر به فرد خود توجه همگان را جلب می کرد. او از این ویژگی خود بهره گرفت و با استفاده از لهجه شرورانه و تمسخر آمیزش در هالیوود و نیویورک به شهرت رسید. پس از موفقیت شخصیت دراکولا، او تا مدت ها همچنان با لباس رسمی در انظار ظاهر می شد، شنلی بلند به تن می کرد، گویا همچنان در صحنه نمایش به سر می برد. در دنیای واقعی، اعتیاد به مواد مخدر جذابیت او را بلعید و از او تنها رفتاری تمسخرآمیز به جای گذاشت. گوشه ای از آخرین سالهای زندگیش را می توان در اِد وود (۱۹۹۴) دید که در آخرین فیلم او به تصویر کشیده شد.
دراکولای خون آشام همواره موضوع محبوب بسیاری از فیلم ها بوده است چرا که آن چه از افسانه ها برمی خیزد سزاوار نمایش در سینماست. شاید دلیل آن، پیوند میان تمایلات جنسی و ترس است. حمله خون آشام به خودی خود جنسی نیست، اما زمانی که خون آشام خون قربانی خود را می نوشد او را به تنگی در آغوش می کشد و بدون تردید، میان از دست دادن بکارت (و روح) یک نفر و پیوستن او به خیل نامیراها ارتباطی وجود دارد. مکیدن خون همچون هتک حرمتی است ظریف و آهسته که در نهایت ادب و اخلاق اتفاق می افتد و در آن مخلوقی با جذابیت خود شما را محسور می کند.
افسانه دراکولا به تکرار و به شیوه های مختلف در قالب فیلم روایت شده است (جدیدترین آن توسط فرانسیس فورد کاپولا در اقتباسی از رمان بِرَم اِستوکر [۱۹۹۲]) که عناصر آن در نهایت تبدیل به کتاب های اشعار اُپرا و یا سروده های شکسپیر شدند. حقیقت این است که ما به تمامی رخدادها و اوج گیری های داستان واقف هستیم و این نحوه بازتولید و سبک کارگردان است که اهمیت دارد. تمام ایفاگران نقش دراکولا در فیلم های جدی، از نحوه اجرای لاگوسی الهام گرفته اند. مکس شِرِک که در فیلم نوسفراتو درخشید، مرده ای متحرک با شمائلی اسکلت وار و ظاهری غیرانسانی و دور از تصور بود. اما لاگوسی با آن چشم های تیره و گود (که فِروند با تکنینک نورانی کردن، آنها را وهم آمیز کرده بود) و موهای براق و مشکی خود یکی از به یادماندنی ترین و تاثیرگذار ترین اجراها را در فیلم داشت که احساساتی متفاوت را برانگیخت و تا سال های سال بر شخصیت دراکولای فیلم ها تاثیر گذاشت – به ویژه لی، ستاره فیلم های هَمِر که دست کم هفت بار این نقش را اجرا کرد. علاوه بر ظاهر فیلم و اجرای نقش اصلی، سخن پردازی نیز در موفقیت فیلم تاثیر داشتند. بسیاری از سخنان به یاد ماندنی و شاهکار فیلم وارد گفتگوهای روزمره شدند همچون:
من هرگز٫٫٫مشروب نمی نوشم.
به عنوان مردی که هنوز یک زندگی کامل را تجربه نکرده است، شما باز هم مردی عاقل و خردمند هستید جناب ون هلسینگ.
به نوای آنها گوش فرا ده. زادگان شامگاه. چه ترانه ای سر می دهند.
تمامی علاقه مندان به سینما، داستان را از بر هستند. رِنفیلد (دوآیت فِراید) نماینده املاک و اهل انگلستان است. او به تِرَنسیلوانیا می رود تا ملکی در لندن را به کنت دراکولا بفروشد. او بسیار مشتاق است این معامله سر بگیرد. زمانی که سخن از دراکولا به میان می آید، ساکنین روستا به او هشدار می دهند اما او تمام آنها را نادیده می گیرد. رِنفیلد سوار بر کالسکه ای بدون سوار به کاخ می رود و البته جان سالم به در می برد. و سپس به سوی سرنوشت شوم خود رهسپار می شود. صحنه های تشکیل دهنده تصویر قسمت های بیرونی کاخ دراکولا بسیار وهم آلود هستند و این حس آمیزی مدیون فضاسازی مرسوم آلمانی است. دراکولا در نهایت نزاکت با میهمان خود معارفه می کند اگرچه این ادب خبر از حادثه ای شوم می دهد. کنت با غذا و مشروب از رِنفیلد پذیرایی و در صحنه بعدی بر او غلبه می کند. رِنفیلد در بازگشت به انگلستان محموله ای مرگ آور از چندین تابوت به همراه دارد (یکی دیگر از عواقبی که نوسترافو به دنبال دارد). در صحنه ای دیگر، کشتی ارواح در بارانداز پهلو می گیرد، گمان می رود تمامی افراد روی عرشه مرده اند به جز رِنفیلد که با چشمانی خیره همچون دیوانگان، بر جای خود مانده است.
در لندن، در طی صحنه های الهام گرفته از افسانه جک درنده، خون آشام داستان با خون افرادی که در خیابان می بیند ضیافت به پا می کند. سپس با ورود به جایگاه خانوادگی دکتر سوآرد (هِربِرت بانستون) در سالن اُپرا، خود را به طبقه مرفه و برتر جامعه معرفی می کند. دکتر مالک عمارت کارفِکس اَبی در همسایگی آسایشگاهی روانی است که رِنفیلد نگون بخت در آن بستری است (جایی که او پوزخند زنان عنکبوت ها را به خاطر خونشان می خورد). کنت دراکولا همچنین با مینا دختر سوآرد (هلن چِندلِر)، جاناتِن هارکِر نامزد مینا (دیوید مَنِرز) و لوسی دوست مینا (فرانسیس دِید) آشنا می شود. در انتها، دکتر وَن هِلسینگ شکارچی خون آشام به جمع آنها می پیوندد و اطلاعاتی در مورد خون آشام ها می دهد که داستان ممکن است به آنها نیاز داشته باشد.
پس از حس آمیزی های وحشت انگیز در صحنه های متعلق به تِرَنسیلوانیا و عرشه کشتی، این حس ترس در صحنه های درون کارفِکس اَبی کم رنگ تر می شود. این برداشت ها بر اساس صحنه های نمایشی هستند که در بِرودوِی به روی پرده رفت و لاگوسی در آن برای اولین بار نقش دراکولا را ایفا کرد. این صحنه ها بیشتر الهام گرفته از سنت خلق دراما در فضای داخلی هستند (وباید گفت کمدی) تا اینکه خود را درگیر پرداختن به جذبه پنهان خون آشامی کنند. با این حال، برونینگ در فیلم خود، حس حضور دراکولا را در قالب خفاش و در توده شناور مه به همراه حس ناآرامی و تشویش به بیننده القا می کند.
تاد برونینگ (۱۸۸۲-۱۹۶۲) کارگردانی است که نامش در مرکز هرگونه مطالعاتی در ژانر وحشت قرار دارد و با این حال بسیاری از بهترین آثار او در سایه همتایانش قرار گفته اند. به نظر می رسد لونگ شَنِی و “مرد هزار چهره” عامل اصلی خلاقیت در پشت پرده آثار برجسته برونینگ همچون عدد شوم سه (۱۹۲۵) و غرب زَنزیبار (۱۹۲۸) هستند. لاگوسی، فِروند و درون مایه فیلم به مثابه موتورهای خلاقیت ورای ظاهر دراکولا هستند. فِریکس (۱۹۳۲) که در قالب یکی از نمایش های فرعی سیرک درآمده است تنها فیلم بونینگ محسوب می شود که می تواند به تنهایی بیانگر دیدگاه شخصی او باشد. این نمایش چنان شوکه کننده بود که پخش آن در همان زمان در همه جا ممنوع شد.
نخستین باری که دراکولا به روی صحنه رفت، این فیلم به جز پخش مقطعی سمفونی دریاچه قو، هیچ گونه امتیازی در زمینه موسیقی نداشت. و البته این خود فرصتی برای سایرین بود. من نسخه ای بازسازی شده از این فیلم را در سپتامبر ۱۹۹۹ در فستیوال فیلم تِلورید تماشا کردم که در آن قطعه جدید فیلیپ گِلَس توسط گروهی چهارنفره نواخته شد. این نسخه اکنون در قالب دی وی دی در دسترس است. سخنوران بر این باور هستند که تصمیم اولیه برونینگ بهترین انتخاب ممکن بود – این که حس ترس را با صداگذاری های وهم انگیز تقویت کند به جای اینکه آن را با موسیقی به حاشیه ببرد.
اما هنرمندان فروان دیگری هستند که چنان شخصیت دراکولا را تغییر داده اند که در مقایسه با آنان گِلَس تنها دارد تغییرات مورد نظرش را به شیوه ای سنتی در کار وارد می کند. برتری گِلَس در این است که او نه تنها حس وحشت را گاه و بی گاه به بیننده القا می کند، بلکه ضرورت و نیاز ورای حقیقت خون آشام بودن دراکولا را نیز نشان می دهد. موسیقی او عطش خون خواری را بیدار می کند.
آیا دراکولای ۱۹۳۱ همچنان فیلمی وحشت انگیز محسوب می شود و یا صرفا اثری محدود به زمانی خاص است؟ مجموعه کتاب های مرجع سین بوکس در مورد این فیلم چنین می گوید:” وحشت آورترین و اصیل ترین فیلم موحشی که تاکنون ساخته شده است.” شاید در سال ۱۹۳۱ چنین اعتقادی درست بود اما من معتقدم که در زمان حال این فیلم بیشتر به دلایل فنی جذاب است – به خاطر اجراهای منحصر به فرد، تصویرسازی و صحنه پردازی. با این حال، لحظه ای در فیلم وجود دارد که در آن لاگوسی به لوسی که در خواب است به آرامی نزدیک می شود و تمامی عناصر فیلم در یک صحنه به هم می پیوندند.
ما به مبادله مرگ آور فیلم می اندیشیم: جاودانگی در ازای زندگی به عنوان یک خون آشام. از نظر ما دراکولا مرتکب گناهی نابخشودنی شده است اما خود دراکولا معتقد است که او تنها دارد موهبتی بی نظیر را پیش کش می کند.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.