سینمای جنگ را میشود طبقهبندی کرد
فیلم “نجات سرباز رایان” در تاریخ ۷ مهر ۱۳۸۵ در بیست و هفتمین جلسه کانون تحلیل گران سینما در آگاه فیلم به نمایش در آمدم و مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.
آنچه در پی می آید نظرات دکتر علی خزاعی فر است:
سینمای جنگ را میشود طبقهبندی کرد
اسپیلبرگ مرا یاد یکی از دوستان قدیمیام میاندازد. زمانی که من کلاس اول دبیرستان بودم در همسایگی ما آقایی بود مغازهدار و تقریبا بیسواد. ایشان یک روز به من گفت من شعرهای زیادی نوشتم بیا ببین. با همان سواد قرآنیای که داشت در زمانهایی که بیکار بود، حدود ۲۰۰۰ بیت نوشته بود و برای خودش جمع کرده بود. من شعرهایش را دیدم گفتم: این شعرها از نظر قافیه خیلی ردیف است شما میتوانی موضوعاتی را که من میگویم تبدیل به شعر کنی؟ چون احساس میکردم این شعرها، موضوعش تکراری است. از همان شعرهای عرفانی و عشقی بود. ولی گفت نه من فقط چیزهایی که خودم بلدم میتوانم برایش شعر بگویم. به نظر من اسپیلبرگ هم همینطور است. اصولا اسپیلبرگ یک تکنیسین است یعنی خیلی به ابزار سینما مسلط است و فیلمهایی هم که تا بهحال ساخته فرصتهایی بوده که آن قدرت بیمانندش را به رخ بکشد. مثلا در ژوراسیک پارک او میتواند دایناسوری بسازد که خیلی واقعی جلوه کند اگرچه وقتی فهرست شیندلر را ساخت خیلی منتقدان فکر نمیکردند فیلم موفقی از آب در بیاید. ولی فیلم نجات سرباز رایان، ادعایش این است که فیلم متفاوتی است چون به یک مسألهی فوقالعادهی انسانی پرداخته و آن مسألهی جنگ است.
من چون تمایل دارم که مسائل را دستهبندی کنم تا به نتیجهی بهتری برسم فکر میکنم سینمای جنگ را میشود طبقهبندی کرد و در سه طبقه جای داد: یکی فیلمهایی هستند که شکوه و عظمتی برای جنگ قائلند و تقدسی به جنگ میدهند. خودشان را موضع برتر میدانند و خصم را در موضع پستتری مینشانند. انبوهی از این فیلمها را امریکا مخصوصا بعد از جنگ جهانی دوم ساخت و الان هیچ کجا امکان دیدن آن فیلمها برایتان نیست برای اینکه هم از نظر موضوع از رده خارج شده و هم از نظر تکنیک. گروه دوم فیلمهاییاند که – باز هم بیشترش در امریکا ساخته شده – این فیلمها بیشتر یک دید نهیلیستی، یک دید پوچاندیشانه و بدبینانه به جنگ دارند. صرفنظر از اینکه جنگ را چه کسی شروع کرده جنگ یک چیز باطلی است. از ابتدا تا انتها پوچی در این فیلمها هست مثل فیلم در جبههی غرب خبری نیست. اما این فیلم اسپیلبرگ، در یک طبقهی سومی جا میگیرد. فکر میکنم فیلمهای وسترن و فیلمهای جنگی دیگر، از انواع و اقسامش آنقدر ساخته شده که اگر کسی بخواهد یک فیلم جنگی یا یک فیلم وسترن بسازد باید بیانش خیلی قوی باشد که خریدار پیدا کند. و آن ابزار تفاوت را اسپیلبرگ در این فیلم دارد. یعنی اسپیلبرگ حرفی را که میخواهد بزند این است؛ میخواهد واقعیت خشن و بیرحم جنگ را به نمایش بگذارد. میخواهد بیننده را با خودش همراه کند. بینندهای که جنگ را تجربه نکرده. آنقدر جنگ را ملموس به تصویر کشیده که بیننده خودش را در آن حس میکند ولی فراتر از این چی؟ یعنی اسپیلبرگ یک حرف انسانی زده؟ تحلیل اسپیلبرگ از این جنگ چیست؟ این سؤالی است که منتقدان نجات سرباز رایان را به دو گروه تقسیم میکند یک عده میگویند همین که توانسته واقعیت جنگ را درست نشان دهد و باورکردنی بسازد، خودش بهترین پیام است. همه بفهمند که جنگ این است ولی آیا فراتر از این هم هست یا نه؟ من معتقدم که نیست. چون میبینید که نشانههایی در فیلم هست که به ما میگوید این یک فیلم واقعی است یعنی نه امریکاییها مطلقا خوبند و نه امریکاییها مطلقا بد همینطور آلمانیها. اسپیلبرگ خیلی تلاش کرده که موضع بیطرفانه بگیرد و به اصل جنگ بپردازد. من فکر میکنم که پیام اسپیلبرگ فقط همین است که ممکن است در جنگ پیروز شوید اما خسارتی که باید پرداخت کنید خیلی زیاد است و این خسارت، خسارتی است که به جامعه وارد میشود و آثارش در جامعه باقی میماند. حتی این پیام را میتوانید ندیده بگیرید و فیلم را در حد تکنیک برای تکنیک درنظر بگیرید. نباید خیلی اینطور فکر کرد که پشت این حرف اسپیلبرگ، یک حرف خیلی بزرگ هست. چون اسپیلبرگ به آن گروه سوم تعلق دارد و آن گروهی است که میگویند جنگ نه مطلقا محکوم است و نه مطلقا قابل تقدیر. به محض اینکه شما وارد این گروه شوید و بگویید حق با کیست و باطل با کیست؟ آنوقت مخاطبت را از دست میدهی. تمام انرژی و انگیزهی کارگردان همین بوده که خشونت جنگ را به تصویر بکشد و نه حرفی راجع به جنگ بزند. چون حرف زدن راجع به جنگ خیلی خطرناک است. زاویهی دید این فیلم خیلی جالب است شما بیست و پنج دقیقهی اول فیلم، یک نبرد نفسگیر را میبینید بهنظر میرسد که کارگردان همهی حرفش را در همان بیست و پنج دقیقه زد. انگار بعد از این هرچه حرف بزند به قدرت آن بیست و پنج دقیقهی اول نیست. به ناچار تماشاگر خسته میشود. مثل فیلم بربادرفته که تمام حرف و هیجانش تا قبل از جنگ بود. بعد از جنگ فیلم یک مرتبه افت کرد. در حالیکه این فیلم بعد از آن بیست و پنج دقیقهی طوفانی اول، کماکان طوری این سکانسها طراحی شده که شما تا آخر این هیجان را دارید. مثلا فیلم گلادیاتور را اگر دقت کنید آنهم با یک بیست و پنج دقیقهی طوفانی آغاز شد. این است که میگویند که اسپیلبرگ داستانگوی خوبی است یعنی عناصر داستان را آنقدر قشنگ میتواند کنار هم بچیند که شما را تا آخر به دنبال خودش بکشاند.
در سالهای اخیر فیلمنامهنویسها خیلی حواسشان جمع است که اول آشکارا نباید قهرمانسازی کنند. دوم جنبههای امریکایی را خیلی ظریف وارد فیلمنامه کنند چون آنها معتقدند که ما برای جهان فیلم میسازیم. اصلا شعار هالیوود این نیست که ما به امریکا تعلق داریم. هالیوودیها حرفشان این است که ما برای جهان فیلم میسازیم و لذا عناصر ایدئولوژیک و عناصری که از نظر ادبی در شخصیتپردازی امروز مردود شده است را خیلی از فیلمنامهنویسها حواسشان هست و رعایت میکنند. فیلمنامهنویسان دفاع مقدس ما هست که حواسشان نیست و آدمها را بیجهت بزرگ میکنند. آدمها از ابتدا تا انتهای فیلم تغییری نمیکنند. در حالیکه این ظرایف را شما دقت کنید، خیلی خوب اینجا رعایت شده حتی یک شرطبندی در این فیلم بود یعنی حتی بیننده را با خودشان همداستان کردند که ما دلمان میخواست بدانیم این کاپتان میلر واقعا در زندگی خارج از ارتش چه کاره بوده که حالا اینقدر مسلط هست. ببینید این لرزش دستش حاکی از این است که بههرحال یک اسطوره نیست. تأثیر جنگ روی دست اوست و این یک آدم معمولی است. یعنی این استعارهای است که در خلال عمل صورت گرفته. اینها بهنظر من ظرایفی است که در جنگ صورت گرفته. ولی اسطورههای سنتی ما رستم از ابتدا رستم است و تا آخر هم رستم است. امروزه ما به آنطور اسطورهها اصلا نیازی نداریم. همینطور که عرفای قدیم دیگر نیستند. ما امروزه شرایط اجتماعی متفاوت و لذا آدمها متفاوتی داریم. اسطورههای ما آدمهای معمولی هستند این وقتی به جنگ میرود و برمیگردد کارکشته میشود این کارکشته شدنش حاصل جنگ است.
- منبع: سایت آگاه فیلم
- –علی خزاعی فر (بحث) ۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۵:۴۸ (IRDT)
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.