مرگ برای من منشا وحشتی دائمی می باشد
دکتر محمدرضا صباغ: مرگ برای من منشا وحشتی دائمی میباشد – مهر هفتم Seventh Sea اینگمار برگمان
مهر هفتم (Seventh Sea) شاید یکی از مشهورترین فیلم های اینگمار برگمان کارگردان صاحب نام سوئدی باشد اما، مطمئناً بهترین فیلم او نیست. این فیلم هنوز هم بعد از چهل سال که از ساخت آن میگذرد به گونه ای خارق العاده و قابل توجه مسحور کننده است.
فیلم، با نمایی از دریا و صخره هایی بلند و گیج کننده که آن را احاطه کردهاست، آغاز میگردد و لحظهای بعد مرگ با لباسی سراپا سیاه، ایستاده بر ساحل، دیده میشود. شوالیه آنتونیوس بلاک ( Antonius Black) ;که اندکی پیش از جنگ صلیبی بازگشته است، از مرگ می خواهد، با او بازی شطرنجی را آغاز کند که شرطش زندگی شوالیه باشد تا اگر او بُرد، زندگی جاودان یابد.
برگمان می گوید: این حرکتی هنرمندانه، حساس و ظریف بود که ممکن بود به شکست منجر شود. ناگهان هنرپیشه ای با صورت سفید، پریدهرنگ، ظاهر میشود، لباسی سر تا پا، سیاه پوشیده و اعلام میکند: من مرگ هستم! . در یک درام برجسته همه میپذیرند که او مرگ است بهجای اینکه بگویند: ولمان کن! نمی خواهد سرمان را کلاه بگذاری، تو فقط هنرپیشه با استعدادی هستی که سیاه پوشیده ای، صورتت را سفید کردهای و خودت را به شکل مرگ درآوردهای. تو مرگ نیستی! اما هیچ کس اعتراض نکرد و این بود که مرا واقعاً خوشحال کرد و احساس موفقیت نمودم.
برگمان کار را با تئاتر آغاز کرد و بعد از ساختن ده ها فیلم و گذران بیش از نیم قرن در سینما به تئاتر بازگشته است. ایده اصلی فیلم; مهر هفتم; نیز شاید به همان سالهای اولیه کارش بازگردد.
من در مدرسه مالمو ( Malmoe) معلم تئاتر بودم. تعدادی نوجوان هفت تا ده ساله، در کلاس من بودند. من در جستجوی نمایشنامه ای بودم که به اجرا بگذارم، چون معتقدم ، بهترین روش آموزشی، روش عملی آن است. هیچ چیز نتوانستم پیدا کنم، خوب! بنابراین فکر کردم خودم چیزی بنویسم. نمایشنامه ای نوشتم – نقاشی روی چوب – واقعاً نمایشی ناب و خالص بود. بهجز یک قسمت، همه نمایش به مقدار زیاد، مونولوگ داشت. دانشآموزی برای قسمت کمدی موزیکال، آموزش دیده بود. او صدای آوازی خارق العاده و بسیار زیبایی داشت اما تا دهانش را برای سخن گفتن باز میکرد، فاجعه بود. بنابراین من به او یک قسمت بیکلام را در نمایش واگذار کردم. او شوالیهای بود که وحشیها زبانش را بریده بودند. من با شاگردانم این کار را روی سن اجرا کردیم. اگر درست به خاطر داشته باشم، تصمیم گرفته شد، فیلمی از این نمایشنامه بسازم، بنابراین شروع به نوشتن فیلمنامه کردم. آن روزها وضعیت معدهام بسیار خراب بود و در بیمارستانی در استکهلم برای درمان، بستری شده بود م. فیلمنامه را در بیمارستان نوشتم و آنرا به سازمان فیلمسازی سوئد ارائه نمودم. جواب آنها میدانید چه بود؟ نه متشکریم! . خوب! چه باید میکردم؟ اما بعد از موفقیت فیلم لبخند شب تابستان ، به من اجازه داده شد که آنرا بسازم، مشروط بر اینکه در ۳۵ روز به پایان رسد.
سینمای برگمان و طبیعتاً مهر هفتم، بازتاب بیم ها، امیدها، باورها و ایده آل های دهه های مختلف زندگی او است و این، اصالت هنر برگمان میباشد.
واقعیت این است که مرگ برای من منشاء وحشتی دائمی میباشد. در زمان مرگ که دیر یا زود خواهد رسید، من از دروازه تاریکی عبور خواهم کرد، جایی خواهم بود که هیچ چیز را نمیتوانم کنترل کنم. نمیتوانم پیشبینی نمایم و قادر به تغییرشان نخواهم بود. برای بالا بردن جرأتم در برابر مرگ و اولین قدم در مقابله با ترس عظیم از آن، نشان دادن آن به شکل دلقکی سفیدرو بود که سخن میگوید، شطرنج بازی میکند و هیچ رمز و رازی ندارد.
به علاوه، من با اکروت ( Beugt;; Ekero t) که نقش مرگ را بازی می کرد به توافق رسیدیم که مرگ، صورت یک دلقک را با امتزاجی از اسکلت یک جمجمه داشته باشد. برگمان با بهره جستن از چهره مرگ، به موجودیت انسان و اعتقادات مذهبی او میاندیشد. شکها، باورها و آرزوهای شوالیه بلاک، برای رسیدن به یقین و معرفت در واقع به کارگردان تعلق دارد و برگمان ، خود به دنبال آن است.
مهر هفتم The Sevent Sealشوالیه شکست خورده از جنگی صلیبی بازگشته است. شدیداً نومید و افسرده است در مرز بین الحاد و ایمان قرار دارد. ایمان به خدایی که تا کنون برایش جنگیده است. شخصیت فیلم – یا شاید خود برگمان – در کشمکشی عمیق و درونی، قرار گرفته است. او برای باز یافتن ایماناش کوششی نمیکند، فقط میخواهد بداند که خدا وجود دارد یا نه! احتمالاً برای اطمینان از این مسئله، میتواند خدا را فراموش کند، حاشا نماید و در درون خود، او را بکشد. دلتنگی درونی او که از شکهایش ناشی شده است، بسیار شدید میباشد. به طوری که می توان گفت، شوالیه، آن چنان که شاید و باید، در جست وجوی معرفتی برای ایمانش نیست. بیشتر بر این مقصود است که کشمکش درونی اش را بزداید و به آرامش و صلح دست یابد. پس اتفاقی نیست که برگمان خودش فیلم را اینگونه تعـــریف میکند. فیلم، درباره ترس از مرگ است و مرا از ترسی که خود از مرگ دارم، می رهاند.
در سکانس اعتراف آنتونیوس، که مرگ در شکل راهبی در جایگاه، برای شنیدن اعتراف قرار گرفته است و از قویترین قسمت های فیلم است، این موضوع روشنتر بیان می گردد.
توجه به گفتگوهای این دو جالب توجه است.
آنتونیوس: میخواهم تا جایی که برایم ممکن است با شما صادقانه سخن بگویم، اما قلب من تهی است.
مرگ: پاسخی نمیدهد.
آنتونیوس: این خلأ، چون آیین های در برابر من است. میتوانم خود را در آن بنگرم، حس میکنم از تنفر و ترس لبریزم.
مهر هفتم The Sevent Sealمرگ: پاسخی نمیدهد.
آنتونیوس: به خاطر بیتفاوتیام در برابر دیگران، منزوی شده ام. حال در دنیای ارواح زندگی میکنم. اسیر رؤیاها و تخیلات شدهام.
مرگ: و هنوز هم قصد مردن نداری؟
آنتونیوس: آری دارم!
مرگ: و منتظر چه هستی؟
آنتونیوس: آگاهی، میخواهم آگاه شوم.
مرگ: در جستجوی یقین و اطمینان می باشی.
آنتونیوس: هرچه می خواهید آنرا بنامید. این واقعاً ناممکن و باورنکردنی است که خدا را بتوانیم با حواسمان درک کنیم؟ چرا او باید در هاله ای از وعده های ناقص و معجزاتی نامعلوم، پنهان شده باشد؟
مرگ: پاسخی نمیدهد. آنتونیوس: چگونه می توانیم آنهایی را که ایمان دارند باور کنیم در حالیکه خود را باور نداریم. بر آن دسته از مردم که مایلند باور داشته باشند اما نمیتوانند، چه خواهد رفت و بر آن دسته که نه میخواهند باور داشته باشند و نه میتوانند چه؟
شوالیه با سکوت، منتظر پاسخ میماند. اما کسی سخنی نمیگوید. سکوتی کامل برقرار میشود.
آنتونیوس: چرا نمیتوانم خدای درون را بکشم؟ چرا او به حضور در این دنیای محنتبار و حقیر ادامه میدهد؟ کفر میگویم و میخواهم با انگشتانم او را قطعه قطعه از قلبم بیرون بکشم. چرا علیرغم همه اینها، او وهمی واقعی است که من قادر نیستم خود را از او برهانم؟ به من گوش میکنیـد؟
مرگ: گوش میکنم!
آنتونیوس: من معرفت میخواهم نه ایمان، نه انگاشت، معرفت! میخواهم خدا دستش را بر من بگشاید. خود را بر من آشکار کند و با من سخن بگوید.
مهر هفتم The Sevent Sealمرگ: اما او خاموش است!
آنتونیوس: من او را در تاریکی صدا کردهام اما به نظر کسی آنجا نیست.
مرگ: شاید کسی آنجا نیست!;
آنتونیوس: پس زندگی خوفناک است. هیچکس نمیتواند در انتظار مرگ زندگی کند و بداند که همهچیز، هیچ است.
مرگ: بیشتر مردم هرگز به فراسوی مرگ و پوچی زندگی نمیاندیشند.
آنتونیوس: اما روزی نوبت آنها نیز خواهد رسید و در مقابل تاریکی قرار خواهند گرفت.
مرگ: حال تا آن روز برسد!
آنتونیوس: در بطن ترس هامان تصویری میسازیم و آنرا خدا می نامیم.
شوالیه به این نتیجه میرسد که خدایی وجود ندارد. خدا فقط ترس از مرگ است. خدا را تصور مردمی ساخته تا ترس از مردن را تخفیف دهد و آنرا از بین ببرد.
با این حال در صحنه پایانی فیلم تغییرات شگرف در باورهای شوالیه پیدا میشود. مرگ بازی شطرنج را میبرد و در دقایق آخرین زندگی، آنتونیوس تقاضای رحمت الهی را میکند؛ پروردگارا! تو که جایی وجود داری که باید وجود داشته باشی، بر من رحمت کن. او مینالد و میگرید.
مانند همه دیگر فیلم هایش برگمان به سادگی، شبههها و گمانهایش را به ما نشان میدهد و ما را به خود وامیگذارد. شاید شدت ترس شوالیه در برابر مرگ محتوم، سبب میشود او به تصورات موهومش پناه ببرد.
برگمان می گوید: مهر هفتم قطعاً از آخرین فیلم های من می باشد که تصورات و گمانه ایم را در مورد ایمان نشان میدهد. تصوراتی که از پدر به ارث بردهام و از کودکی با من باقی است. زمانی که مهر هفتم را ساختم نیایشها و دعاهایم در برابر کسی و یا چیزی در زندگی، تمرکز مسلم و واقعی یافته بودند و کاری کاملاً طبیعی بود که آنها را ارتقاء دهم.
در فیلم همچون در یک آیینه (از میان آیینه کدر)، تأثیرات کودکیام باقی مانده است و این راه ادامه یافته است.
بازتابهای فکری برگمان درباره خدا – بودن یا نبودن – در کارهای بعدیش تکرار می گردد. در هم چون در یک آیینه ، سکوت و بیشتر از همه روشنایی زمستان این مسئله بارز است.
مهر هفتم یکی از چند فیلمی است که واقعاً به من نزدیک است و در حقیقت نمیدانم چرا؟ مطمئناً فاصله زیادی از یک فیلم عالی دارد. من مجبور بودم؛ با بسیاری از نافهمی ها مقابله کنم. یکی سرعت ساخت آن بود اما بههرحال آن را قوی، زنده و جاندار میدانم. وانگهی من به شکلی احساساتی نظرم را بیان کردهام. بعد از آن زمان، من هنوز هم به مقداری زیاد در حوزه ایمان مذهبی سرگردان میباشم.
فیلم با سکانس معروف رقص مرگ در افق پایان می یابد. مرگ، دست شوالیه و دیگر همرامان او را در دست دارد.
کانون تحلیلگران سینماسکانس نهایی، زمانیکه مرگ با شخصیت های فیلم میرقصد در هاوزهالو، فیلمبرداری شد. ما مجبور بودیم کارها را فشرده انجام دهیم زیرا پیشبینی کرده بودند که طوفانی در راه است. ناگهان من تودهای ابر عجیب و غریب دیدم. گونار فیشر مدیر فیلمبرداری با شتاب; دوربین را در محلی مستقر نمود. تعدادی از هنرپیشهها کنار ما بازگشته بودند و اما تعدادی از زوجها در جایگاه خودشان در حال رقص بودند و هیچ ایدهای از آنچه اتفاق خواهد افتاد، نداشتند.
صحنه رقص مرگ در زیر ابر سیاه که بعدها، معروفترین سکانس فیلم مهر هفتم نام گرفت در واقع، فی البداهه و فقط در چند دقیقه ساخته شد.
در اینجا، باوری تازه به وجود می آید. مرگ این مردم را به دنیایی میبرد که انکارش میکردند.
- ارسال اول آذر ۱۳۸۳
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.