نمایش دراماتیک پرشوری شکل گرفت
طعم گیلاس
عباس کیارستمی Abbas Kiarostami
نمایش دراماتیک پرشوری شکل گرفت
- راجر ابرت
- شیکاگو سان تایمز
- مترجم: ملیحه خاکنه
- تاریخ ارسال: ۸۵/۰۳/۵
- منبع: سایت آگاه فیلم
در سال (۱۹۹۷) در جشنواره کن، وقتی عباس کیارستمی سرانجام در آخرین لحظه توانست فیلم تازهاش طعم گیلاس را به بخش مسابقهی جشنواره برساند. نمایش دراماتیک پرشوری شکل گرفت. وقتی وارد سالن شد، همه به احترامش بهپا خاستند و در پایان نمایش فیلم نیز بهشدت مورد تشویق قرار گرفت (هر چند اینبار عدهای نیز فیلم را هو کردند). و دست آخر هیأت داوران جایزهی نخل طلا را بهطور مشترک به این فیلم اعطا کرد.
وقتی به هتل اسپلندید برگشتیم، متوجه شدم که دیدگاهم نسبت به فیلم با دو منتقد دیگر امریکایی، جاناتان روزنبام (شیکاگو ریدر) و دیوکر (نیویورک دیلی) بهشدت متفاوت است. آنها معتقد بودند که یک شاهکار دیدهاند. من فکر میکردم که امپراتوری را لخت و عور دیدهام. البته میتوان فیلم را بحثانگیز تلقی کرد، ولی لازمهاش این است که تجربهی تماشای فیلم را (که بینهایت کسالتبار است)، به چیزی هیجانانگیزتر – قصهای دربارهی زندگی و مرگ- بدل کنیم. همانطور که قادریم رمانی بد را به فیلمی خوب بدل کنیم، این توانایی را هم داریم که دربارهی فیلمی ملالآور، نقدی هیجانانگیز بنویسیم.
داستان: مردی با رنجرورش در بیابانهای حومهی تهران سرگردان است، از میان مناطق صنعتی بیآب و علف، ساختمانهای نیمهکاره، و حلبیآبادها – که پر از جوانانی جویای کار است میگذرد. سربازی را سوار میکند، و در صحنهای طولانی، از او میپرسد: اگر مشکل مالی داری، من میتوانم برطرف کنم. آیا این یک پیشنهاد جنسی است؟ کیارستمی اجازه میدهد که این ذهنیت در ما شکل بگیرد، و بعد بهتدریج ماهیت حقیقی کار او را مشخص میکند: مرد، آقای بدیعی، میخواهد خودکشی کند. گودالی را کنده و …
این، خطوط اصلی داستان فیلم است (به شما نمیگویم بدیعی دست آخر این کار را میکند یا نه.). کیارستمی داستانش را با لحنی یکنواخت تعریف میکند. دیالوگها طولانی، مبهم و پیچیده است. آدمها منظور هم را نمیفهمند. ماشین در لحظاتی طولانی، در حال حرکت در بیابان، یا در حال توقف رو به بیابان میبینیم و بدیعی را که سیگار میکشد. بهندرت دو تا آدم را همزمان در یکنما میبینیم، گفتهاند دلیلش این بوده که فیلم را کیارستمی خودش فیلمبرداری کرده، ابتدا در صندلی راننده نشسته، بعد در صندلی کنار راننده.
مدافعان فیلم (که تعدادشان هم زیاد است) از تمایل کیارستمی به پذیرش سکوت، انفعال، ریتم کند، تأمل و سکون سخن میگویند. اینکه تماشاگران کمحوصله از خود بیقراری نشان میدهند، اما اگر ما منطق زمانی کیارستمی را بپذیریم و به تنگناهای اگزیستانسیالیستی قهرمان فیلم دل بدهیم، آنوقت عظمت فیلم را درک خواهیم کرد. ولی آیا این اتفاق برای ما خواهد افتاد؟ من تحمل تماشای فیلمهای طولانی و کند را دارم، بهشرطی که فیلم مرا سر شوق بیاورد. از تماشای مستند هشت ساعتهی تایگا دربارهی مغولستان خاطرهی خوبی دارم. به لحاظ عقلانی میفهمم کیارستمی چه میکند. انتظار ندارم صحنههای اکشن و پرحادثه در فیلم ببینم. اما احساسم این است که سبک کیارستمی تصنعی و پرتکلف است، موضوع فیلم این ضرورت را ایجاب نمیکرده و از این سبک نفعی به آن نمیرسد.
اگر قرار است با بدیعی همدلی کنیم، آیا نباید دربارهاش بیشتر بدانیم؟ اصلاً چیزی راجع به او میدانیم؟ از اینکه در ابتدا او را با یک همجنسباز اشتباه بگیرند، چه نیتی داشته؟ (نمیگویم چه نیتی برای تماشاگر- بلکه برای خود بدیعی، بههرحال او که متوجه هست که دیگران دربارهاش دچار سوءتفاهم شدهاند؟) و چرا باید گروه فیلمبرداری کیارستمی را در صحنهی پایانی ببینیم؟ یک استراتژی فاصلهگذاری دستمالی شده برای آنکه به ما یادآوری کند که در حال تماشای فیلم هستیم. طعم گیلاس احتیاج به این تأکید ندارد. فیلم چنان وزوز بیحس و حالی است که ما آنرا فقط بهعنوان یک فیلم تجربه میکنیم.
بله، پشت داستان فیلم احساسات انساندوستانه وجود دارد. بله، یک کارگردان ایرانی توانسته دربارهی موضوع ممنوعهی خودکشی فیلم بسازد و آدم شجاعی باید باشد: بله، ما هم ظهور پرشور هنر مستقل را در جمهوری اسلامی تحسین میکنیم. اما آیا تماشای طعم گیلاس تجربهی ارزشمندی است؟ من میگویم نه.
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.