سید فیلد
۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
ارسال شده توسط آگاه فیلم AgahFilm
معرفی
مصاحبه با سید فیلد
مصاحبهگر: کارل سیگرز
«سید فیلد» در این مصاحبه از تجربیات فیلمنامهنویسی خود و تدریس این حرفه میگوید و به مشکلات رایج میان فیلمنامهنویسان تازهکار، و هم چنین فیلمنامههای آواتار، تلقین، مورد عجیب «بنجامین باتن» و «فارست گامپ» میپردازد.
«سید فیلد» اولین گوروی واقعی فیلمنامهنویسی است و کتاب وی “فیلمنامه” پس از گذشت بیش از چهل سال از اولین چاپ آن هنوز یک معیار به حساب میآید.
طی اولین سفر او به شهری همنام با خود (سیدنی، استرالیا)، ما با او درباره حرفه و پیشهاش مصاحبه کردیم.
مصاحبه «کارل سیگرز» با «سید فیلد»
«سید فیلد» (به انگلیسی: Syd Field)
متولد ۱۹ دسامبر ۱۹۳۵ (پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۱۴)
وفات ۱۷ نوامبر ۲۰۱۳ (یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲)
یکی از نظریهپردازان امریکایی سینما در حوزه فیلمنامهنویسی بود.
او کتابهای گوناگونی درباره نحوه نگارش فیلمنامه به تحریر درآورده است و هماکنون فیلمنامهنویسان زیادی در سراسر دنیا از سرمشق «سید فیلد» در فیلمنامهنویسی تبعیت میکنند.
الگوی «سید فیلد» هماکنون یکی از رایجترین الگوهای فیلمنامهنویسی در هالیوود است.
«سید فیلد» پیش از مرگش در دانشگاه جنوب کالیفرنیا در بخش نگارش حرفهای فیلمنامه مشغول به تدریس بود.
* «سرمشق فیلمنامهنویسی»
اصلیترین سرمشقی که «سید فیلد» پدیدآورده مربوط به ساختار سهپردهای در فیلمنامه است.
او یک فیلم ۱۲۰ دقیقهای را به سه بخش به ترتیب ۳۰، ۶۰ و ۳۰ دقیقهای تقسیم میکند و در هر بخش وظایفی را به عهدهی فیلمنامهنویس میگذارد. مثلاً در ۱۰ دقیقهٔ اول باید شخصیتها معرفی شوند و فیلم تماشاگر را جذب کند.
به همین ترتیب نقاط عطف، بحرانها، موانع، نقطه اوج و حل و فصل هرکدام شیوه و جای بهخصوصی در فیلمنامه دارند.
دکتر «مایکل بتی» دانشمند آلمانی علوم رسانهای، فیلمساز و متخصص بازیهای رایانهای، روش فیلد را وارد علوم رسانهای کرد و به صورت یک تز برای دانش رسانههای دیداری درآورد.
«سید فیلد» سرمشق خود را در فیلمی آموزشی ارائه داده است.
* «کتابشناسی»
– فیلمنامه (۱۹۷۹)
– راهنمای فیلمنامهنویس (۱۹۸۴)
– فروش یک فیلمنامه: راهنمای فیلمنامهنویسی در هالیوود (۱۹۸۹)
– مطالعات در فیلمنامه امریکایی (۱۹۹۴)
– حل مشکلات فیلمنامهنویس (۱۹۹۸)
– جستوجو در فیلمها: یک سفر خصوصی در چهار دهه تاریخ فیلم مدرن (۲۰۰۱)
– راهگشای فیلمنامهنویسی (۲۰۰۳)
«کارل سیگرز»، تهیه کننده و مشاور فیلمنامه اهل بلژیک است که فعالیت خود را در صنعت سرگرمی از دو دهه قبل و با تهیه کنندگی نمایشهای رادیویی بسیار محبوب در زادگاه خود آغاز کرد و پس از مهاجرت به استرالیا تهیه کنندگی سه فیلم کوتاه، دو فیلم مستند و دو فیلم بلند سینمایی را عهدهدار شد.
او در سال ۲۰۰۱ کمپانی فیلم و سریال سازی OzzyWood را در سیدنی استرالیا تأسیس کرد.
او در زمینه فیلمنامهنویسی و اصول قصهگویی سابقه طولانی وبلاگنویسی، تدریس و مشاوره دارد و مشتریان او از استرالیا، لندن، اروپا، آسیا و خاورمیانه هستند.
او به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، هلندی و ایتالیایی مسلط است و سرویسهای خود را به این زبانها ارائه میدهد.
لازم به ذکر است که سایت The Story Department که زیر نظر او اداره میشود، برترین سایت فیلمنامهنویسی در استرالیا است.
او را در توییتر دنبال کنید: https://twitter.com/ozzywood
سید فیلد: ممنونم، خیلی ممنونم. پدرخوانده به نظر کمی عجیب میآید ولی آن رو با قدردانی قبول میکنم.
سید فیلد: البته، خیلی سال قبل. تدریس را در سال ۷۵ شروع کردم و این کتاب را در سال ۷۹ نوشتم، برگزاری ورکشاب در پایان هفته را از سال ۸۰ شروع کردم و برگزاری آن را در پایان هفته من طراحی کردم که مککی به راحتی آن را مورد استفاده قرار داد و به عاریه گرفت. فکر میکنم ۳ تا ۴ سال از او جلوتر بودم و وقتی او کارش را در لسآنجلس شروع کرد من مشغول سفر کردن بودم.
سید فیلد: در ابتدا چهار سال مستند میساختم، بعد به مدت ۷ سال فیلمنامهنویس مستقل شدم، ۹ فیلمنامه ابداعی نوشتم که ۲ تا از آنها ساخته شدند، ۴ مورد انتخاب شدند و برای ۳ مورد دیگر اتفاقی نیفتاد. بعد از اینکه بیکار و بیپول شدم، سعی کردم یک پدر مجرد باشم و در جایی به نام سینه موبایل (Cine Mobile) در مقام رئیس بخش داستان مشغول به کار شدم. پس کار نویسندگی را متوقف کردم و برای ترقی مهارتهایم در حرفهام خواندن فیلمنامههای مختلف را شروع کردم.
سید فیلد: طی ۲ سال بیش از ۲۰۰۰ فیلمنامه و افزون بر صد رمان خواندم اما فقط ۴۰ مورد از آنها را به شرکای مالی خودمان ارائه کردم، پس سؤالی که از خودم پرسیدم این بود که سیدنی، چه چیزی این ۴۰ مورد از ۱۹۶۰ تای دیگر بهتر جلوه داد؟
سید فیلد: من هیچ جوابی نداشتم ولی به خواندن ادامه دادم و آن ۴۰ فیلمنامه را از بقیه جدا کردم، زیرا تحلیل کردن را دوست دارم، و تازه دیدم که آن فیلمنامهها درست از اولین واژه در اولین صفحه آغاز میشوند، در همه آنها رویدادی وجود دارد که توجه همه را به خود جلب میکند و نگارش آنها دارای سبک و به زمان حال است. این بود که به سرعت مجذوب آنها شدم و وقتی این فرصت را داشتم که در دورهای که در کال شروود اوکس اکپریمنتال ندریس کنم، در مقام یک نویسنده و یک خواننده [فیلمنامه] به آنجا رفتم.
سید فیلد: من تدریس در کلاس را شروع کردم و برای این کار موضع نادرستی گرفتم، که برایم درس بزرگی بود. از آنجا که اختیار کلاس را در دست داشم و هرکسی که در آنجا حضور داشت آمده بود تا سخنان من را بشنود، پنداشتم چیزی را میدانم که آنها نمیدانند. چه اشتباهی بود و من برای داشتن چنین نظری مدرس بسیار افتضاحی بودم … چون آنجا بودم و باید چیزی را میدانستم. بعد از یک سال هیچ دانشجویی باقی نماند و همه رفتند.
سید فیلد: با یک دید دیگر تدریس را شروع کردم، تبدیل به دانشجو شدم و دانشجویان تبدیل به مدرس٫ آنها به دنبال جوابهایی برای سؤالهایشان درباره نوشتن بودند: چهطور شخصیتها را گسترش میدهید، چگونه داستان مینویسید، چه چیزی دیالوگ را خوب جلوه میدهد، چگونه داستان را ساختاربندی میکنید. پس من به سؤالهایشان پاسخ دادم، و با این کار تازه فهمیدم همه سؤالهای یکسانی را مطرح میکنند: چگونه اثر خود را آماده میکنید، چگونه اثرتان را به مرحله اجرا میرسانید، چگونه شخصیت فوقالعاده و دیالوگ خوب مینویسید.
برای پاسخ دادن به آن سؤالها از تجربیاتی که به عنوان خواننده [فیلمنامه] و نویسنده داشتم استفاده کردم و همه چیز این طور شروع شد. آن کلاسها به سرعت پر و محبوب شدند و وقتی حدود یک یا چند سال بعد خواستم به نویسندگی بازگردم، اشتیاقم به نوشتن دوباره برگشت. به خود گفتم چرا درباره کاری که الان انجام میدهم و تجربهای که دارم ننویسم. پس یک کتاب ۶۷ صفحهای نوشتم و آن را برای یک کارگزار در نیویورک فرستادم و او ۳ روز بعد برای بستن قرارداد به من زنگ زد و من واقعاً مبهوت شده بودم.
سید فیلد: من به یک اصل خیلی ساده اعتقاد دارم: وقتی در حال اسبسواری هستید، اسب را به سمت عقب هدایت نمیکنید. شما مسیری را طی میکنید که اسب میرود. پس قصد دارم الان فیلمنامهنویسی را کنار بگذارم و کتاب بنویسم. انتشاراتیهای رندوم هاوس و بانتوم دل متحیر شده بودند. آنها تصور نمیکردند که کتاب چنین فروشی داشته باشد، و آن را با این آگهی چاپ کردند: “این هم مقداری پول برای تو بچه، برو و بنویس و ببین چه کار میکنی”. نگرش آنها این طور بود. چاپ اول ۵۰۰۰ نسخه بود، چاپ دوم ۸۰۰۰ و بعدی ۱۵۰۰۰. رئیس شرکت به سمت من آمد و مرا به گوشهای برد و در حالی که مشغول نوشیدن بود پرسید: “چه چیزی در کتابت نوشتی؟” و گفت: “من یک کتاب دیگر هم میخواهم!” به همین خاطر گفتم هر چیزی که تأثیرگذار باشد، مؤثر واقع میشود.
سید فیلد: میخواستم کتاب بنویسم ولی نه همان چیزی که قبلاً نوشته بودم. خیلی وقتها مردم کتاب مینویسند و بارها یک چیز را تکرار میکنند و به خودم گفتم فراموشش کن، و نگارش کتاب فیلمنامه را شروع کردم که الان به ۲۸ زبان ترجمه شده و بیش از یک میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. این کتاب در ۵۰۰ دانشگاه در سراسر ایالات متحده و خارج از آن مورد استفاده قرار میگیرد. همه چیز این طور شروع شد.
سید فیلد: سفر کردن و تدریس به حرفهایها را آغاز کردم … نه اینکه به آنها نحوه نوشتن را یاد بدهم، هیچکس نمیتواند به دیگری نحوه نوشتن را یاد بدهد … اما کاری که میتوانید انجام دهید این است که به حرفهایها کمک کنید مهارتهای خود را پرورش دهند، وارد پویاشناسی و تکامل داستان شوند و از راههایی که شخصیتها را عمیقتر، چندبعدیتر و جالبتر میکند سردر بیاورند. روشهایی را بیابید که توجه خوانندگانتان را سریعتر جلب کنید و نیت من میخکوب نگه داشتن خواننده و اگر بشود تماشاگر است. قصد من از نوشتن همه این کتابها این است که میخواهم فیلمهای بهتری ببینم.
سید فیلد: الان در تمام دنیا تدریس میکنم و افراد زیادی نزد من میآیند و میگویند، “میخواهم یک فیلمنامه هالیوودی بنویسم” و من میگویم: “تا به حال در هالیوود بودهاید؟ نه. تا به حال در ایالات متحده زندگی کردهاید؟ نه. پس چرا میخواهید یک فیلمنامه هالیوودی بنویسید؟ کسانی هستند که در تمام زندگی خود میخواستند فیلمنامهای هالیوودی بنویسند و چه چیزی باعث میشود فکر کنید اثر شما [هالیوودی] است، در حالی که نه آنجا بودهاید، نه با فرهنگ آنجا آشنایی دارید، نه زبان یا اصطلاحات آنجا را میدانید، پس چرا احساس میکنید که میتوانید یک فیلمنامه هالیوودی بنویسید؟ چرا سراغ فرهنگ خودتان نمیروید و مسائل و مشکلات خود را درنمییابید و راههایی پیدا نمیکنید تا آنچه را که میدانید و با آن زندگی کردهاید را ترسیم کنید … چیزی که میتواند در اینجا طنینانداز وضع بشر باشد.
سید فیلد: احساس میکنم هیچ تفاوتی میان انسانها وجود ندارد، اگرچه ما از نظر رنگ پوست، نژاد و زبان با هم فرق داریم. وقتی این کار را شروع میکنید، همه ما از جهت نیازها، خواستهها و عواطف یکسان هستیم. همه میخواهیم ما را دوست بدارند، همه میخواهیم موفق شویم، همه میخواهیم احساس خوبی داشته باشیم، همه میخواهیم سالم باشیم و وقتی هر فرهنگ یا هر نژادی را مورد بررسی قرار میدهیم [میفهمیم که] همه چیز روی این کره خاکی یکسان است.
«جیمز کامرون» با آواتار این کار را انجام داد. همه موجودات زنده به هم پیوسته هستند، پس چرا همان فرهنگ و شعوری که هر کس دیگری دارد را نداشته باشیم؟ به همین خاطر پیام واقعی من این است، از تفاوتهایمان که البته از آغاز روزگار با ما بوده، یک گام فراتر رویم، و اینها مواردی نیستند که به راحتی ازشان دست بکشیم. اما اعتقاد بر این است که همه ما ورای شخص، خصلت، فرهنگ، زبان، هوش و هرچه که در آن اشتراک داریم در سطح متمایزی هستیم و از نظر خودآگاهی در مرتبه یکسانی قرار داریم.
سید فیلد: همیشه میگویم اگر خدا یک ورق کاغذ باشد و اگر بخواهید آن را به هزاران تکه تقسیم کنید، آیا هرکدام از آن تکهها خدا هستند؟ از نظر من جواب مثبت است، پس باید به آن افتخار کنیم و خدا در داستانهای ما حضور دارد. این همان چیزی است که داستانها را جهانی میکند، آواتار به همین دلیل با عقاید و تجربه سینماییای سروکار دارد که استثنایی است.
سید فیلد: فکر میکنم این افراد قبل از اینکه این پروسه را شروع کنند دلبسته نتیجه پایانی هستند. در باگاواد گیتا، که متن شرقی فوقالعادهای است، ذکر شده، “به میوه اعمال خود دلبسته نشوید” که یعنی برای تحت تأثیر قرار دادن کسی فیلمنامه ننویسید، بلکه بر اساس خواسته، الزام یا نیاز بنویسید. هیچکس نمیتواند تجربه نوشتن را از ما بگیرد … این همان جایی است که ذهن و صفحه کامپیوتر یا کاغذ واقعاً یکی هستند، آنها به هم متصلاند و یک جریان انرژی میان قلم و کاغذ برقرار است.
سید فیلد: خب من متعلق به دوران ماشین تحریر هستم. بنابراین، وقتی نوشتن را شروع کردم، پس از ۷ سال نوشتن، رنج بسیاری را در این کار تجربه کردم و به شوخی میگفتم که همیشه سرم را به ماشین تحریر میکوبم تا از آن چیزی بیرون بیاید. وقتی نوشتن را بعد از ۲ سال وقفه آغاز کردم به خود گفتم که نمیخواهم دوباره آن رنج را تجربه کنم.
پس متوجه شدم که نمیتوانم از همان شیوههایی استفاده کنم که در آغاز فعالیت نویسندگی به کار میبردم، باید تغییر میکردم و یک فرم تازه خلق میکردم. به همین خاطر، کاری که انجام دادم این بود که نوشتن با دست را شروع کنم و اتفاقی که افتاد این بود که عادت آگاهانه جدیدی را به وجود آوردم، نوشتن با دست را شروع کردم و بعد وقتی که کامپیوتر گرفتم، تایپ نوشتههایم را در آن آغاز کردم.
به مرور زمان که به خودم اجازه دادم یک سری مزخرفات بنویسم به تدریج فهمیدم که نیازی نداشتم مراحل دستنویسی را طی کنم.
سید فیلد: در سینه موبایل هر روز با نویسندگان کار میکردم. در جلسات شرکت داشتم و ایدهها، بازارگرمیها و این قبیل موارد را میشنیدم. وقتی زبان خاصی را به وجود آوردیم، توانستیم حرف هم را بفهمیم، پس گفتم “باید یک سری تعریف ایجاد کنم!” و تعاریفی برای فیلمنامه، ساختار “آرایش خطی رویدادها، اپیزودها و حوادث مرتبط به هم که به گرهگشایی دراماتیک ختم شود” و … خلق کردم.
همینطور داشتم درباره نگارش، آمادهسازی و رشد شخصیت حرف میزدم و همه چیز را به ترتیب ساختاری میچیدم که یکی از دانشجویانم از من پرسید، “فیلمنامه چیست؟” این سؤال واقعاً من را غافلگیر کرد چون هیچ جوابی برای آن داشتم و تا به حال به آن فکر نکرده بودم.
وقتی یک ساعت دیگر به صحبت ادامه دادم ناگهان عکسی از یک تصویر یا نقاشی به ذهنم رسید و گفتم، “میخواهید بدانید که فیلمنامه چیست؟” و یک خط صاف کشیدم و اضافه کردم که همه داستانها شروع، میان و پایان دارند و نقاطی هم هستند که شروع را به میان، و میان را به پایان وصل میکنند … فیلمنامه این است.
و گفتم که در پرده اول چه کار میکنید؟ داستان را آغاز میکنید. در پرده دوم چه کار میکنید؟ تقابل، اینجاست که شخصیتها با موانع روبرو میشوند. در پرده سوم چه کار میکنید؟ در اینجا گرهگشایی داستان اتفاق میافتد. اینها را مطرح کردم چون وقتی آثار ارائه شده را میخواندم چنین چیزهایی را نمیدیدم. احساس کردم که باید زبان مشترکی پیدا کنم که همه همدیگر را درک کنیم، تا نویسنده و خواننده بتوانند پشت یک میز روبروی هم بنشینند.
سید فیلد: خوب، سؤال جالبی است. فکر میکنم همه میخواهند بیهمتا، خلاق و مبتکر باشند و برای این کار نقاط پیرنگ را نقاط چرخش (عطف) میخوانند.
دیروز با یک انتشارات برخط (آنلاین) مصاحبه میکردم و مصاحبهگر از من درباره پروتاگونیست پرسید. گفتم، “چی؟ پروتاگونیست دیگر چیست؟” هنوز هم اصطلاحاتی نظیر پروتاگونیست، آنتاگونیست، درونمایه و پیرنگ مرا سردرگم میکند … [گفتم] منظور شما شخصیت اصلی و شخصیتهای مهم داستان است. اما او در مقالهای که نوشت از پروتاگونیست استفاده کرد و این یادگار سنت قدیمی ادبیات انگلیسی است که برای من وجود خارجی ندارد.
سید فیلد: از نظر من، اگر تعریف فیلمنامه را به طور دقیق بررسی کنید، داستانی است که با تصاویر بیان میشود و چیزی که در آثار فیلمنامهنویسان یا افراد تازهکار فاقد آموزش در این زمینه، دیدهام این است که آنها داستان خود را با دیالوگ و توضیحات بیان میکند و این فیلمنامه نیست.
در کلاسهای پیشرفته کلیپهایی نشان میدهم و فیلمهای دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ را به نمایش میگذارم که دیالوگ در آنها حاضر مطلق است. ببینید چقدر اطلاعات دارند! هشت دقیقه زمان میبرد تا درباره فلان شخصیت اطلاعاتی کسب کنیم! بعد من یک سکانس کوتاه قطار به آنها نشان میدهم ـ یک دقیقه و پنجاه و هفت ثانیه ـ که متعلق به فیلم اولتیماتوم بورن است و با فلشبک، خاطرات، جزئیات داستان و غیره، همه اطلاعاتی را که لازم است بدانید کسب میکنید. چیزی که ما باید بدانیم این است که “جیسن بورن کیست” و “چرا او مصصم است من نوعی را بکشد؟”
من طرفدار پروپاقرص بیلی وایلدر و آپارتمان هستم ولی دیالوگ در آن حضور مطلق دارد و این من را دیوانه میکند.
سید فیلد: دقیقاً همینطور است.
سید فیلد: فکر نمیکنم افول در این حرفه به اندازهی افول در ماهیت و پویایی داستان باشد. فکر نمیکنم مردم بدانند چگونه داستان بگویند، یا اینکه نگاهشان چنان خطی و تک بعدی است که به خود فرصت کاوش ابعاد شخصیت یا داستان را نمیدهند. ببینید، جیمز کامرون در این کار استاد است. او در پاندورا دنیای خودش را خلق کرد اما شخصیتی را نیز به وجود آورد که بین دو دنیا گرفتار شده است.
او در یک دنیا محدودیت و در دنیای پاندورا تسهیلاتی را ایجاد کرده است و او [جیک] از میان آنها یکی را انتخاب کرد. چند نفر را سراغ دارید که در حالت خودآگاه مثلاً بگویند که تنها راهی که برای شکست دادن انسانهای زمینی خشن و متجاوز داریم این است که همه موجودات زنده پاندورا قیام کنند و با مهاجمان بجنگند؟ منظورم این است که چند نفر حاضر به این کار هستند؟ هیچکس٫ یعنی این مرد بعد دیگری را به همراه آورده که یک داستان ساده را به نحو شگفتانگیزی برجسته میسازد!
برای بار اول که آواتار را دیدم و از سالن خارج شدم، بیدرنگ به یاد با گرگها میرقصد و آخرین سامورایی افتادم. درونمایههای همه یکساناند اما جیمز کامرون از این نظر که بعد معنوی متفاوتی را کندوکاو کرده و به آن اجازه داده از طریق بصیرت انسانی جلوه کند، کار خارقالعادهای انجام داده است.
وقتی این شخصیت، جیک سولی، در هیبت ناوی خویش است، موقعی که به درخت مأوای ناویها میرود نمیداند چه کار کند. او به آنجا میرود، ترسی به دل راه نمیدهد، تسلیم میشود و کمک میخواهد. چند نفر چنین کاری میکنند؟ چند نفر فکر میکنند که این موقعیت برای ساخت فیلم کاملاً دراماتیک است؟
خوب، در فیلم انفجارها و اکشنهای کافی نیست و تنشی وجود ندارد … اما در یک لحظه ساده و عاری از پیچیدگی همه چیز را درباره آن شخصیت در مییابید و فیلمنامهنویسی سطح بالا در کل یافتن چنین لحظههایی است.
سید فیلد: آنها فیلمنامهای میخواستند که کاملاً تازه و دور از دانستههای آنها باشد، مثل تلقین (اینسپشن). چیزی که در مورد کامرون به آن توجه نمیشود این است که او فیلمنامه خلق نمیکند، بلکه تجربهای سینمایی ایجاد میکند و رفتن به سینما یک تجربه سینمایی محسوب میشود.
من در کتاب رفتن به سینما: سینما رفتن چه ماهیتی دارد؟ درباره آن صحبت کردم. منظورم این است که وقتی در سالن تاریک سینما مینشینیم و پردهها کنار میروند و پرده سینما جان میگیرد و همگی در احساسات مشترکی سهیم میشویم چه میکنیم؟ در آن لحظه همگی به هم پیوستهایم و فیلم در ۱۰ دقیقه اول توجه ما را جلب میکند. به همین خاطر به همه یاد میدهم که اگر نتوانید در ۱۰ صفحه اول توجه مخاطب را به خود جلب کنید، من آن را رها خواهم کرد و دلیلی هم ندارد که بخواهم به دنبال کردن آن ادامه دهم.
سید فیلد: از لحاظ عاطفی مجذوب آواتار شدم و این به خاطر انتخابهایی بود که شخصیت اصلی باید میکرد. در مورد تلقین باید بگویم که متوجه یک وضعیت شگرف، ابتکاری و هوشمندانه شدم که واقعاً با آن ارتباط برقرار کردم اما برایم سخت بود که [در هر لحظه فیلم] بفهمم کجا هستم.
وقتی به تماشای آن نشستم [متوجه شدم] سه لایه رویا در آن وجود دارد و در دیالوگی به این مورد اشاره شد که “خب، ما الان در لایه دوم هستیم و الان میتونیم از رویا بیاییم بیرون” و غیره، که بعد از آن تماشای فیلم برایم بسیار جالب شد. باید به شما بگویم که این فیلم را در هواپیما تماشا کردم و تحت تأثیر قرار نگرفتم و احساس خاصی به من دست نداد. اما آواتار را در خانه به صورت دوبعدی تماشا کردم و تحت تأثیر قرار گرفتم و احساسات مرا برانگیخت.
فکر میکنم آینده به این سو میرود، به سوی حالت خودآگاهی پنهان که تاکنون کسی آن را نکاویده است. کاری که کریس نولان انجام میدهد کاوش آن بوده و این واقعاً مهیج و نوآورانه و مواردی از این قبیل است. اما به عنوان یک فیلم از نظر من عاری از هرگونه احساس است، وقتی به جذابیت فیلم فکر میکنم [در مییابم که] جلوههای ویژه خیره کننده و موارد جذاب زیادی در فیلم هستند، اما تجربهی پویایی که جیم کامرون از عهده خلق آن بر میآید نبود.
سید فیلد: فیلم نه چندان مهم ۵۰۰ روز سامر که اسکات نویشتاتر آن را نوشته، دوست دارم، خیلی هم دوست دارم. بنجامین باتن استادانه نوشته شده بود. سکانسی در آن فیلم هست که در ورکشاپهایم نشان میدهم و در آن شخصیتی که برد پیت نقشش را ایفا میکند به بیمارستان میرود و دیزی را میبیند. او کت داشت و برگشت کتش را بردارد و وقتی که در را بازکرد تلفن زنگ خورد و بعد او برگشت بستهاش را بردارد که به این علت کادوپیچ نشده بود که فروشنده با دوستش مشاجره کرده بود. اگر او پنج دقیقه زودتر رفته بو بسته اصلاً آماده نمیشد و ماشین به او نمیزد که باعث شود برای همیشه با دنیای رقص خداحافظی کند.
سید فیلد: دقیقاً. آن هم فیلم درخشانی است.
سید فیلد: خیلیها فکر میکنند بنجامین باتن بیش از حد طولانی است. باید بگویم که این فیلم به زمان بیشتری نیاز داشت تا این پندار را که بنجامین با افزایش سن جوانتر میشود مقدمهچینی کند. با هر میزان از واقعیت نمیتوانید چنین پنداری را بپذیرید و باید برای آن مقدمهچینی کنید. فکر نمیکنم لحظات مربوط به کنش پویا یا برهمکنش میان آن دو کافی بوده باشد. بنجامین باتن بازی ذهنی هوشمندانهای است در حالی که فارست گامپ اثر سادهای محسوب میشود که بسیار عاطفی، واقعی و اصیل است.
سید فیلد: به هیچ وجه. فکر میکنم اگر میخواهید هر مفهومی را در آن فیلم بگنجانید، میتوانید این کار را انجام دهید. فقط باید بدانید که چگونه باید این کار را بکنید. به عنوان نویسنده همه کاری که باید انجام دهید حس مسئولیت در پرداختن به ایدهتان است، چون میتواند مورد فوقالعادهای باشد، و به دنبال راههایی باشید که بتوانید آن فرضیه دراماتیک را بهترین وجه ترسیم کنید.
سید فیلد: «اریک راث» زندگی مناسبی داشت و طی دهه هفتاد که من تدریس میکردم و او تازه فعالیت حرفهای خود را آغاز کرده بود، شبها زیاد نوشیدنی میخوردیم و صحبت میکردیم، ۳ یا ۴ بار در هفته بیرون میرفتیم و او در حال کسب تجربه بود.
حال، میتوانم آن را نسخهای تصور کنم که بارها تغییر کرده است، چون معمولاً وقتی که روی نسخه اول چنین اثری کار میکنید نمیتوانید چیزی را تغییر دهید. این کار صحیح است و خود من در چنین موقعیتی قصد ندارم چیزی را که با احساساتم بیگانه است تغییر دهم، به همین خاطر به کلیت آن دست نمیزنم اما دیالوگ و لحن را تغییر خواهم داد و صحنهای را هم اضافه خواهم کرد، صحنهای یا چیزی مشابه آن را هم در ادامه مینویسم و نتیجه اینکه بارها روی نسخه اول کار میکنم.
وقتی برای یک تهیهکننده هندی فیلمنامه مینوشتم چنین اتفاقی برای من هم افتاد و الان آن فیلم در بمبئی در مرحله پیشتولید قرار دارد. ما درباره خط قصه صحبت کردیم، هر دو در مورد فرم داستان و بازنمود دینامیک ساختاری موافق بودیم و بعد نسخه اول را بر اساس آن ساختار نوشتم و ۳۰ درصد صحنههای جدید به آن اضافه کردم، اما پس از آن فقط به بازنویسی صحنههای یاد شده پرداختم زیرا این شیوه برای من مؤثر بود … و برای آن تهیهکننده نیز چنین بود. او هم خطخطیهایی انجام داد و برایم فرستاد، و کار به این صورت پیش رفت.
سید فیلد: خیلی سخت است، میراث فرهنگی هند چیزی نیست که به سهولت بشود به آن پرداخت و احساس میکنم تنها روشی که میتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم از طریق جنبه معنویشان بود. سالهای زیادی به مکاشفه پرداختهام و بارها در هند بودهام، به اشرام (محل زیست و عبادت دستهجمعی هندوها) رفتهام. قدری راجع به این فرهنگ میدانم. حتی شب قبل یک دختر هندی به من گفت، “نمیخوام مزاحمتون بشم ولی در هند ما رسممون اینه که از معلم قدردانی کنیم و این کار رو با هدیه دادن به او انجام میدیم.” و گفتم “آداکشانا” و او هاج و واج به من نگاه کرد.
شما مجبورید خود را با پویاییهای آن فرهنگ یکی کنید و این کار مثل ورود به یک سیستم اداری یا دولتی میماند و باید بفهمید که آن سیستم چهطور کار میکند و چگونه این ورود به شکل یک نهر روان باشد و نه یک مانع٫ سالها قبل وقتی در لسآنجلس در مقام یک پدر مجرد مجبور بودم آن کار را انجام دهم. من با زنی زندگی میکردم که دچار فروپاشی روانی شده و در تیمارستان بستری بود، با این حال دولت قصد داشت پسر او را از من بگیرد.
کارها خوب پیش نمیرفت اما نهایتاً با چند مددکار اجتماعی همکاری کردم و فهمیدم که [در چنین موقعیتهایی] باید تحت حمایت باشید و بتوانید از مقام خود دفاع کند و من این کار را انجام دادم و در پایان مجوز لازم برای پدرخواندگی آن طفل را گرفتم.
سید فیلد: فکر نمیکنم بتوانید در هالیوود دوام بیاورید و نمیدانم که در مقام یک پدر مجرد بتوانید به زندگی ادامه دهید! میدانید که هالیوود مزایا و معایب زیادی دارد اما میدانستم که تجربه تدریس برایم عالی خواهد بود.
سید فیلد: سؤال جالبی است. طی این سالها یاد گرفتهام که زندگی از انتخابهای زیادی شکل گرفته است. ما حق انتخابهای زیادی داریم پس اگر میخواهید چیزی را به دست آورید لازم است که برای پذیرش آن آماده باشید. اینکه چنین کاری درست یا غلط باشد تفاوتی ایجاد نمیکند. فقط باید برای پذیرش آن آماده باشید و البته برای خود من یادگیری این کار خیلی سخت بود.
زندگی من زمانی شروع به تغییر کرد که انتخاب کردم همه چیز را قبول کنم. در دورههای آموزشی که برگزار میکنم درباره آن و انعطاف عصبی مغز صحبت میکنم: مغز ارگان منحصر به فردی است که میتواند با تمرین و ممارست خود را با هر موقعیتی وفق دهد. کهنه سربازهای ما، استرالیا و جاهای دیگر که از عراق بر میگردند، مجبورند که نحوه زندگی کردن را دوباره یاد بگیرند. اما مغز قادر است با تمرین مناسب راهی بیابد تا با آن موقعیت کنار بیاید.
سید فیلد: از اینکه مرا ملاقات کردید متشکرم، برای دعوتتان هم سپاسگزارم. باید از Screen Australia هم به خاطر اینکه من را به اینجا دعوت کرد قدردانی کنم. سالها بود که میخواستم به استرالیا بیایم ولی هیچوقت دعوت نمیشدم، به همین دلیل بودن در اینجا برایم مسرتبخش است.
آموزش فیلمنامه نویسی سید فیلد – قسمت اول
[aparat id='mt6sO']
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.