نامه ای به استاد در باب خلقت آدم، عصیان شیطان و اختیار فرشتگان
نامه زیر را در ایام دانشجویی به یکی از استادانم نوشتهام. یک روز در کلاس درس بر سر موضوع خلقت آدم و سجده فرشتگان و عصیان شیطان بحثمان بالا گرفت. ایشان معتقد بود که فرشتگان اختیار ندارند. و این بنده معتقد بودم – چنانکه هستم- که همه موجودات زنده در هر مرتبهای از حیات که باشند، صاحب اختیاری در خور آن مرتبه هستند. ایشان نپذیرفت و من هم زیر بار نرفتم. این نامه را برای ایشان نوشتم و با مثال توضیح دادم. اما از آنجا که بیم آن داشتم که مبادا نخوت استادی گریبان ایشان را نیز بگیرد و مانع از پذیرش استدلالهای من شود از فرستادن آن برای ایشان خودداری کردم. آن را به همان صورت در اینجا میگذارم. شاید دیگران را فایدتی افتد.
به نام خدا
استاد ارجمند جناب آقای … با سلام و احترام
اجازه میخواهم در ادامه بحثی که در سر کلاس ایراد فرمودید واینجانب نیز جسارتا مطالبی را عرضه داشتم، نکاتی چند را معروض بدارم ؛ پیشاپیش ازتصدیع وقت جنابعالی پوزش میطلبم.
۱- در داستان خلقت آدم و فرمان پروردگار به سجده فرشتگان و ابلیس بر او ، استدلال به عصیان برای اثبات اختیار ابلیس ،همانقدر اعتبار دارد که استدلال به طاعت. در اینجا میتوان پرسید اگر شیطان عصیان نمیکرد ،چهگونه میشد اختیار را برای او اثبات کرد؟ آیا طاعت او اختیار او را نشان نمیداد؟ بنابراین به نظر میرسد هرچند عصیان ابلیس تردید ما را نسبت به مختار بودن او ازمیان میبرد ، اما نمیتواند مجبور بودن فرشتگان را ثابت نماید. به نظر میرسد استفاده از برهان خلف در این مسئله پاسخ ندهد.
از طرفی ،چنانکه استحضار دارید ماموران ( اعم از فرشته و شیطان ) باید در برابر امر الهی از موقعیت یکسانی برخوردار باشند تا آزمون یک آزمون واقعی و عاری از شائبه نیرنگ تلقی شود؛ وگرنه نمیتوان پادافره یا پاداشی را برای آزمایششدگان در نظر گرفت. و اساسا برای آنکه شایسته باشد که فعل شیطان را در عدم گردنگذاری به فرمان خدا “عصیان ” نامگذاری کنیم و فعل فرشتگان را “طاعت”، لازم است که ماموران به طور یکسان از اختیار برخوردار باشند. در غیر این صورت واژگان عصیان و طاعت در اینجا بیمعنا میشدند. در این صورت اگر خداوند متعال شیطان را نکوهش فرماید که فرشتگان اطاعت کردند و تو عصیان، شیطان برای تبرئه خویش میتواند استدلال کند که آنان اختیار نداشتند و طاعت ایشان فضیتلی نیست که آن را به رخ من بکشی. مرا هم اگر مختار نمیآفریدی عصیان نمیکردم. پس آنها بر فطرت خود عمل کردند و من هم بر فطرت خود. بنابر این هردو مجبور به تبعیت از فطرت خود بودهایم. بنابراین از حکمت بالغه خداوند به دور است که موجود مجبور را تنبیه نماید.
۲- در اینجا جهت تقریب به ذهن اجازه میخواهم مثالی بیاورم. استدعا دارم بیادبی تلقی نفرمایید. فرض بفرمایید عروسکسازی ۱۰۰ عدد عروسک ساخته است. تعداد ۵۰ عدد از آنها را به حالت سجده در برابر خود قرار داده، ۳۰ عدد را به حالت رکوع، و ۲۰ عدد باقیمانده را به حالت دعا و نیایش. شمار آنها را میتوان بالاتر برد و هر کدام را در حالتی نگهداشت. حال این عروسکساز، انسانی را فرابخواند و به او بگوید بیا و ببین چگونه این عروسکها مرا سجده میبرند، تسبیح میگویند و نیایش میکنند(میدانید که عروسکهای سخنگو هم امروزه به بازار آمدهاند)؟! آیا روا نیست که به او بخندند و بگویند دیوانه شده است ؟ چرا؟ چون به چیزی افتخار میکند که شایسته افتخار نیست و در حقیقت تنها خود را فریب میدهد. حال اگر ادعا کند که تمام یا بخشی از فلسفه خلقت این عروسکها همین بوده است که او را بستایند، به فعل تهی از فرزانگی او نخواهیم خندید؟
در این مثال عروسکها شعور و شناخت ندارند. مثالی دیگر میتوان آورد که شعور و شناخت موجود مجبور نیز در آن لحاظ شده باشد. فرض میکنیم که انسانی انسانهای دیگری را طوری به بند کشیده که گویی در برابر او به سجده افتاده و یا به نیایش نشستهاند و هیچ تکانی به خواست خود نمیتوانند بخورند. به آنان فرمان داده شده که پیوسته ارباب خود را مدح و ستایش نمایند. در اینجا عمل این مردم دربند توسط عقل تایید میشود. چراکه به طمع رهایی و آزادی خویش، حتی اگر به اندازه سر سوزنی باشد، به ستایش و تلمق میپردازند. اما همچنان ارباب نمیتواند از تملقگویی اینان به خود ببالد و بدان افتخار کند و به دیگرانی که خارج از جبر و بند او میزیند بگوید که من از ستایش شما بینیاز هستم، چون اینهمه ستاینده دارم .خواهید مرا ستایش کنید، خواهید نکنید. چراکه آن ستایندگان به اکراه در چنین حالتی نگهداشته شدهاند. چنانکه استحضار دارید خداوند در قرآن بارها به تسبیح ما فیالسموات و ما فیالارض مباهات میفرماید.
۳- چنانکه استحضار دارید در آیه ۱۱ سوره فصلت میفرماید: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین. درست است که اینگونه بیانات چنانکه احتمال دادهاند ممکن است بیاناتی تمثیلی و به قول امروزیها سمبلیک باشند، اما حقیقت امر هرچه باشد، روابط ماموران با پروردگار و صفاتی که معرف هویت ایشان است همان است که در آیه منعکس گردیده است. به عبارت دیگر، از آنجا که خداوند تبارک و تعالی آسمان و زمین را به منزله دو موجود زنده و دارای قدرت اختیار و انتخاب مورد خطاب قرار داده که میتوانند به میل بیایند یا تصمیم بگیرند که نیایند – و تنها در این صورت آنان را به اکراه خواهد آورد – لازم است که در آنها این توانایی وجود داشته باشد. ادامه آیه مبنی بر اعلام آسمان و زمین به آمدنشان به حال فرمانبرداری، تایید دیگری است بر توانایی انتخاب آنان. و فراموش نکنیم که انسان میوه همین طبیعتی است که از آنها به آسمان و زمین تعبیر شده است. به قول مولوی:
این جهان همچون درخت است ای کرام ما بر او چون میوههای نیمخام
بنابراین اگر در آنها اختیار وجود نمیداشت در میوه آنها نیز آشکار نمیشد.
۴- در خطبه اول نهجالبلاغه که به نیکی استحضار دارید، امام در توصیف پروردگار متعال میفرماید: «مع کل شیء لابمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله». بنابراین خداوند از کوچکترین ذره – که در جهان مادی میتواند از اتم هم کوچکتر باشد – و یا از اشیاء معنوی که جز به همان اندازه که قرآن و روایات به اطلاع ما رساندهاند، دانشی از کم و کیف و وسعت و سایر ویژگیها و عرضیات آنها نداریم، نسبت مزایله ندارد. حال چگونه میتوان با چنین تصوری از نسبت خداوند با اشیاء آنها را خالی از اراده دانست. به فرمایش امیر مومنان در همین خطبه: «و من قال فیم فقد ضمنه و من قال علام فقد اخلی منه». شاید درستتر باشد که به تعبیر عرفا بگوییم میزان تجلی را در هر طبقه از موجودات، متفاوت است، چنانکه برخی از منظر مرتبه انسانی مجبور به نظر میآیند، نه اینکه آنان یکسره فاقد اختیار هستند.
تبصره: درباره برخی از مطالبی دیگری که اشاره فرمودید، از آنجا که اندیشه برانگیز هستند، اجازه میخواهم نظر خود را معروض بدارم؛ شاید که فرصتی برای بحث مفصل دست ندهد.
اشاره به حلاج فرمودید و گفته معروف او که «شیطان بزرگترین موحد است»، زیرا بر کسی جز خدا سجده نکرده است. حتما توجه دارید که این گونه سخنان از نوع شطحیات عرفا به شمار میروند. و باز چنانکه میدانید شطحیات که معمولا ظاهری درست و بعضا از نظر منطقی باطنی نادرست دارند، گذشته از آنکه بیانگر روحیات و ظرافتهای نگاه عرفا هستند، از نظر تربیتی برای مخاطبان نقش انگیزنده را ایفا میکنند. در همین سخن حلاج پیداست که حقیقتا قصد وی ستایش عمل ابلیس نبوده است؛ بلکه میخواسته توجه مخاطبان را به زندگانی شرکآلود آنان جلب کند و هشداری به آنان بدهد و بگوید شما که مسجود ملائک شدهاید کم از شیطان نباید باشید که در توحید از شما پیشی بگیرد. بیشک قصد واقعی وی را خدا آگاهتر است. اما به هر تقدیر مسلم است که وی ستاینده ابلیس نبوده است.
اما اشکال منطقی این گفته، به اعتقاد اینجانب در طعنهای است که به فرشتگان زده است. گویی فرشتگان که بر آدم سجده بردند، شرک ورزیدهاند؛ چراکه سجده بر کسی جز خدا بردهاند. داستان سجده فرشتگان در برابر آدم و نسبتشان با فرمان پروردگار، به اعتقاد اینجانب و نعوذ بالله(هرچند در مثال مناقشه نیست) مانند داستان سلطان محمود و ایاز است. اجازه دهید مختصرا به آن اشاره کنم. چنانکه نقل شده در نزد سلطان محمود از ایاز سعایت کردند. برخی از وزیران نیز به او حسد میبردند. سلطان مجلسی ترتیب داد و وزیران و درباریان را فراخواند و به دست آنان جواهری گرانبها سپرد. پس به هرکه فرمان داد که آن جواهر را بشکند، اطاعت نکرد و سلطان را با جملهای تملقآمیز مانند این که: ما حاضر نیستیم به خزانه سلطان زیان وارد کنیم، طفره رفت. و شاید راست میگفتند. به هر حال نوبت به ایاز که رسید به مجرد آنکه سلطان فرمان شکستن جواهر را داد بیدرنگ آن را بر زمین کوفت و خرد کرد. سلطان شاد شد و گفت این است دلیل منزلت ایاز نزد من. شما جواهر را از فرمان من گرانبهاتر دانستید و او فرمان مرا. باری، شیطان بر آدم سجده نبرد، چون به فرموده قرآن خود را برتر از آدم میدانست. شیطان نظر به جوهر خلقت انسان داشت که خداوند او را از گل یا لجن بدبو آفریده بود: خلقته من طین و خلقتنی من نار- اعراف/۱۲(او را از گل آفریدهای و مرا از آتش). اما فرشتگان نظر به فرمان پروردگار داشتند، نه به شایستگی انسان. آنان نیز در اینکه آدم شایسته سجده بردن نیست با ابلیس همداستان بودند. چنانکه پیش از این گفته بودند که آدم در زمین فساد میکند و خون میریزد. بنابراین سجده فرشتگان بر آدم به خاطر فضیلتهای آدم نبوده است، بلکه آنان نظر به فرمان خدا داشتند، نه به مسجود خود مانند شیطان.
با پوزش مجدد از اینکه تصدیع اوقات کردم
کمال الدین غراب
بازدیدها: ۰
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.